
به گزارش سایت زنان شهید -این دردانه آسمانی در سال 1356متولد شد. آزاده روحی بود که شهادت در کمین روح بلندش ایستاده بود . با پدرش بسیار مانوس بود. خمی سنگین در دل داشت و بسیار دل تنگ پدر بود . آرزو داشت هر طور که هست پدر را از رنج کار در غربت برهاند.
مادر وقتی از تو سخن می گوید، یاد سفرت که می افتد، انگار زمستان دوباره سراغش آمده تا تمام کوله بارش را روی دلش خالی کند ... به لرزه می افتد... به یاد می آورد آن روزی را که همراه و همسفر با پدربزرگ نشدی تا به روستای بیایی و با اراده و بسیار مصمم رای بر ماندن در شهر میانه را دادید... مادر و پدربزرگ با نگاهی نگران بدرقه ات کردند و تو با مهربانی به تکان دستی اکتفا کردی و رفتی .
اما هرگز گمان نداشتند که ترکش گلوی نحیفت را نشانه خواهند رفت و تو دیگر باز نخواهی گشت.
آن روز سرد زمستانی، 12 بهمن سال 1365برف می بارید و قندیل های یخی از ناودان خانه آویزان بودند و سرما با پنجه های یخی اش روی شیشه نقش و نگار انداخته بود.
اما هیچ سرمایی به اندازه برودت رفتنت ، تن مادر را نمی لرزاند.
انتهای پیام /
دیدگاه ها