شهید مریم نوری

ی 1401/08/01 - 15:41
شهید مریم نوری

 

 

 

نام پدر: حاتم

ولادت: 1354

محل تولد: زنجان

شهادت: 2/11/1365 بر اثر بمباران و انفجار حاصله در مدرسه شهید نواب صفوی

ش شناسامه: 60580 صادره از زنجان

وضعیت تاهل: مجرد

میزان تحصیلات: اول راهنمایی

شغل : محصل

محل شهادت: زنجان

محل دفن: گلزار شهدای پایین زنجان

 

 

زندگي نامه شهيده مريم نوري

شهيده مريم نوري در سال 1354 در يك خانواده نسبتا مرفه در زنجان به دنيا آمد مادر ايشان خانه دار و پدرشان خياط بود تحصيلات  ابتدائي خود را دبستان ادب كه در آن زمان بهترين دبستان زنجان بود واقع در سعدي شمالي گذراندند و تحصيلات راهنمايي را در مدرسه راهنمايي نواب صفوي كه امروزه به نام بينش معروف مي باشد گذراند و در همان سال يعنی اول راهنمايي در بهمن 1365 در همان مدرسه نواب صفوي به شهادت رسيدند . شهيده نوري دختري بسيار مهربان و ساكت بوده است دوره دبستان را با نمرات بالا گذراند ولي در دوره راهنمايي با افت تحصيل مواجه شد .

چند روز قبل از حادثه تغييرات اخلاقي بسياري در ايشان اتفاق افتاده بود طوري كه خود مطالبي در مورد قيامت و جهنم و بهشت نوشته بودند و مادر ايشان مي گويند بعد از شهادت ايشان متوجه شدم اين مطالب براي چه نوشته شده بود موج انفجار حاصله از تركيدن گاز هاي اكسيژن بچه هاي شهيد مدرسه را تكه تكه كرده بود از جمله شهيده نوري . به همين علت مانع از ديدن جنازه توسط مادر شده بودند. شهيده در زمان شهادت فرزند ارشد خانواده بوده و داراي 1 خواهر و 2 برادر بوده است مزار ايشان در گلزار شهداي پائين زنجان مي باشد .

علاقه ی شهيده به مادر

مادر شهيده مي گوييد : علاقه عجيبي به من داشت و اصلا مرا اذيت نمي كرد يك روز كه با دخترم دعوايمان شده بود و او مرا اذيت كرده بود دخترم مي گويد : مامان شب توي خواب مريم را ديدم كه با من دعوا مي كرد و مي گفت : چرا مامان را اذيت مي كني ؟ نبينم ديگر مامان را اذيت كني اگر با مامان دعوا كني من هم با تو دعوا مي كنم و سپس مرا آورد جلوي در گذاشت ورفت .

علاقه به مادر بزرگ

 به مادرم خيلي علاقه داشت هر جا مي رفت با مادرم مي رفت حتي روز اول مدرسه نيز با مادرم رفت همه فكر مي كردن من شاغل هستم كه مريم همه جا با مادرم مي رود هميشه مي گفت مامان اگر من بزرگ شدم مي روم پيش عزيز مي مانم تا وقتي كه پير شد ديگر تنها نماند .

 

بازي هاي شهيد

يادم هست هميشه با عليرضا و حسام موقع زمستان برفها را روي هم جمع مي كردند و با برفها خانه درست مي كردند .

 ميوه و وسايل مي بردند و سه تايي با هم در حياط خاله بازي مي كردند اگر خيلي به حرفش گوش نمي دادند چون حساس بود زود گريه مي كرد و عصباني مي شد .

روز شهادتش من از بيرون آمدم ديدم سيب زميني ها را كج و معجوج خورد كرده و سرخ مي كند گفتم مريم خودم نهار مي پزم گفت مامان دارم خوراك مرغ درست مي كنم امروز من آشپزي مي كنم من هم گفتم باشد نهارش را زود خورد و رفت ديدم دوباره برگشت گفتم مريم چرا برگشتي گفت مامان آمدم حسام و عليرضا را ببرم بند كفشهايشان را ببند ببرم ، من تا بند كفشها را ببندم ديدم مريم رفته مدرسه دوستانش آمدند دنبالش گفتم مگر مريم نيامده با هم برويد مدرسه ؟ گفتم نه  گفتم برويد مريم رفته مدرسه تازه رفته بودند كه بمباران شروع شد و مريم چون در حياط بود و ورزش داشتند بر اثر انفجار تكه تكه شده بودند و مريم در جا شهيد شده بود.

 يادم هست سيب خيلي دوست داشت آنروز چند تا سيب برداشت كه با دوستانش بخورد ولي سيبها سالم توي كيفش بود حتي تا چند هفته بعداز شهادت نيز آن سيبها سالم مانده بودند . 

                                                           بدري فصاحتي مقدم  

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.