شهيد ژاله ضعيف تن

ش 1391/02/30 - 15:37

شهيد ژاله ضعيف تن

نام: ژاله

نام خانوادگي: ضعيف تن

نام پدر: اسداله

شماره شناسنامه: 757

محل صدور: شيراز

تاريخ تولد: 10/04/1339

تاريخ شهادت: 30/01/67

شغل: دانشجو رشته پزشکی(رادیولوژی)

محل شهادت: فارس - شيراز

حادثه منجر به شهادت: حادثه موشکباران 30 فروردین 1367

 

زندگينامه

شهيد ژاله ضعيف تن ازاستان فارس درخانواده اي با ايمان زندگي مي كرد وتحصيلات ابتدايي خود را دريكي ازدبستانهاي آنجا آغازنمود پس ازگذرنداندن تحصيلات ابتدايي وراهنمايي وارد دبيرستان شد.

با اوج گرفتن مبارزات مردم برضدرژيم پهلوي،ژاله نيزدرراه مقابله با استبداد وستم روزافزون حكومت شاه به ملت ايران پيوست وبا خريد رنگ وابزارنوشتن وبا كمك مادرش شب ها به كوچه ها مي رفتند وبرديوارشهرشعارمرگ برشاه مي نوشتند.

ژاله به همراه مادرش درراهپيمايي ها وتظاهرات ها شركت مي كرد وشعاراستقلال،آزادي جمهوري اسلامي سرمي دادند.

پس ازپيروزي انقلاب وشروع جنگ،دريكي ازمدارس شبانه ثبت نام كرد ولي بعد ازيك مدت درس وتحصيل را رها كرد وبراي گذراندن زندگي وارد بازاركارشد ودريكي ازرشته هاي پزشكي (راديولوژي) مشغول بكارشد وبه مدت هفت سال دراين شغل فعاليت نمود.

ژاله به بيماري حصبه مبتلا شد وازبيماري معده نيزرنج مي برد،حتي درماه مبارك رمضان نمي توانست روزه بگيرد اما خدمت خالصانه اش را به خانواده خود ادامه مي داد.

آنها خانه اي به مساحت 50 مترخريداري كردند كه حمام وآشپزخانه نداشت.ژاله شروع ساختن حمام وآشپزخانه كرد.شهيد حتي با درآمد خود جهيزيه خود را آماده نكرد ودرآمد را براي خانواده اش خرج مي نمود وهمۀ زندگي خود را دراختيارخانواده اش مي گذاشت.

شهيد ازازدواج وزندگي مشترك،دوري مي كرد ومي گفت مي خواهم دركنارمادرم باشم وسختي زندگي را به دوش بكشم.

اوبه كتابخواني علاقۀ فراواني داشت و كتابهاي شهيد مطهري وشهيد دستغيب را مطالعه مي كرد،هميشه راضي به رضاي خداوند بود وزماني كه بمباران هوايي مي شد اعتمادبه نفس خودراازدست نمي داد.

درسال 1367 كه استقامت دليرانه ملت ايران دربرابررژيم عراق برانگيزبود وايران موردهجوم بمباران هوايي عراق بود،شهرشيرازرا با بمب وموشك مورد هدف قراردادند وزنان ومردان بي گناه رابه شهادت رساندند ويكي ازموشك ها،منزل مسكوني شهيد را به لرزه درآورد واوبه همراه پدر،مادروخواهرش به درجه رفيع شهادت نايل آمدند.

 

روایتی خواندنی از بازمانده خانواده ضعیف تن ها خانم صغری خیل فرهنگ

 

اولین روزهای سال 1363 بود که جنگ شهرها آغاز شد. جنگ شهرها از طرف دشمن بعثی تنها با هدف اعمال فشار روانی در جهت وادار کردن ایران به تسلیم برای نشستن به پای میز مذاکره و پذیرش صلح و پایان دادن به جنگ صورت می گرفت. هر زمان که رزمندگان اسلام در عملیات ها به مواضع از پیش تعیین شده دست می یافتند و به پیروزی می رسیدند، صدام برای جبران و به تلافی شکست در میدان کارزار با حملات موشکی به شهرها عقده های روانی خود را تخلیه می کرد. حملات ناجوانمردانه به شهرهای کشورمان تا پایان جنگ ادامه داشت. دشمن در طول این مدت به شهرهایی نظیر آبادان، اسلام آباد، تهران، اصفهان، مریوان، کرمانشاه، قم، تبریز، خرم آباد، خلیج فارس، خارک و شیراز حمله کرد. حملاتی که خانه های زیادی را ویران کرد و خانواده های بسیاری را در غم از دست دادن عزیزانشان تا سال ها پس از جنگ به ماتم فرو برد.

خانواده شهیدان ضعیف تن از جمله همین خانواده ها به شمار می روند؛ خانواده ای شیرازی که موشک دشمن بعثی جمع شش نفره شان را از هم پاشید و با شهادت چهار عضو خانواده، تنها دو نفر باقی ماندند. این بار حکایت ما روایتی است از بازمانده ضعیف تن ها، سکینه نجاری که از آن شب فراموش نشدنی و ازشهدایش اسدالله ضعیف تن و ژاله ضعیف تن، ابولقاسم و لیلا ضعیف تن فرزندانش می گوید.

 

خانواده ضعیف تن چهار شهید را تقدیم کرده اند، برای شروع از خانواده تان بگویید.

من سال 1337 ازدواج کردم. 15 سال بیشتر نداشتم که با اسدالله ضعیف تن پسر خاله ام ازدواج کردم. ایشان هشت سالی از من بزرگ تر بود، متولد 1314. اسدالله پدر و مادرنداشت، او درخانه ما بزرگ شده بود. برای همین خیلی خوب ویژگی های اخلاقی یکدیگر را می شناختیم. مراسم خیلی ساده ای هم برگزار کردیم.

مهریه ام 1000 تومان بود. آن زمان اسدالله خیاطی داشت. خیلی مهربان، سختکوش و خوش اخلاق بود. مردی ملایم که آرامشش به کانون گرم خانواده ما هم آرامش می داد. من هم در کنارش جوراب بافی می کردم.

زندگی مان را با تلاش و همت خودمان ساختیم تمام تاروپود زندگی مان با درآمد حلال شکل گرفت. من مادر چهار فرزند بودم. دو دختر به نام های ژاله و لیلا و دوپسر به نام های ابوالقاسم و حسین.

وقایع شب موشکباران را به خاطر دارید؟ آن شب چه اتفاقی افتاد؟

29 فروردین سال 1367 بود. سال های پایانی جنگ. آن شب دومین روز از ماه مبارک رمضان بود. همه خانواده دور هم جمع بودیم. برای شام هم آبگوشت گذاشته بودم. پسرم ابولقاسم چهار روزی بود که ازخدمت سربازی به مرخصی آمده و درکنار ما بود. تنها 16 روز به پایان سربازی اش در کردستان مانده بود. همان روز حدود ساعت 2 بعداز ظهر بود که دشمن یکی دو بمب به کوی سعدی شیراز انداخت. ابولقاسم گفت: " من می روم به جبهه کردستان، شما بچه ها را بردارید و بروید روستا تا به شما آسیبی نرسد! من نپذیرفتم و گفتم بچه ها مدرسه دارند، ژاله سرکار می رود. هرچه خدا خواست همان خواهد شد. همگی خوابیدیم. سحری بلند شدم و سفره را پهن کردم بچه ها را صدا کردم، دورهم سحری روز دوم ماه مبارک رمضان را هم خوردیم. بعد از خواندن نماز صبح، خوابیدیم. 30 فروردین 1367 بود. نمی دانم چقدر طول کشید و چه شد که یکباره حجم سنگینی را روی خودم حس کردم. سقف خانه آمده بود پایین. ستون خانه و آشیانه بچه هایم یکباره ویران شد. فرق سرم شکافته شده بود و از هوش رفتم. وقتی چشمم را باز کردم در بیمارستان شیراز بودم. تا به خودم آمدم سراغ بچه ها را گرفتم.

 

            

 

 

همان جا متوجه شهادت بچه ها و همسرتان شدید؟

نه، چیزی به من نمی گفتند: ساعت5 بعد از ظهر بود که برادرهایم یکی یکی آمدند بیارستان، من سراغ بچه ها را می گرفتم و آنها به بهانه اینکه در جایی دیگر بستری شده اند و تنها دست و پایشان شکسته جواب درستی به من نمی دادند. بعد از اینکه مرخص شدم به خانه برادرم رفتم آنجا بود که متوجه شدم چه اتفاقی افتاده است. تنها یاد حضرت زینب (س) بود که من را آرام می کرد. نمی دانید آن شب تا صبح من چه کشیدم. جگرم آتش گرفته بود. تنها حسین، از آن جمع چهار نفر فرزندانم برایم مانده بود. آنها به همراه همسرم اسدالله زیرآوار خشم و کینه بعثی ها به شهادت رسیده بودند. حسین الان خودش پدر سه فرزند دانشجو است. من بعد از 26 سال تنها با عکس بچه های شهیدم ژاله، لیلا و ابولقاسم زندگی می کنم. چاره ای ندارم امانت خدا بودند که از من گرفت.

گویا شهید ژاله ضعیف تن دختر شما تحصیلکرده و نخبه بودند، کمی از شهیدتان بگویید.

ژاله متولد 10تیرماه 1339 بود. قهرمان خانه ام بود. دختری نمونه و مهربان که غم فراقش من را از بین برد. من و ژاله 17 سال بیشتر با هم فاصله نداشتیم. دانش آموزی نمونه ای که بعد از تلاش های شبانه روزی اش در یکی از رشته های پزشکی(رادیولوژی) پذیرفته بود. ژاله بیش از شش ماه در روزایی که مردم برای انجام راهپیمایی و تظاهرات در خیابان شهر مقتدرانه حاضر می شدند، صبح ها همراه من به جمع مردم شیراز، همدل و همگام با آنان، شعارهای شورآفرین و شوق انگیزی چون "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی" سر می داد.

اگرچه خود و خانواده مان وضعیت مالی خیلی مناسبی نداشتیم اما تهیدستان و مستمندان را فراموش نمی کرد وقتی هم که از او می پرسیدم چرا؟ می گفت: " مادر اجر کار خیر را از بین نبر..."

هرگز راضی نمی شد که کمک هایش به فقرا، آشکار شود. او به کتابخوانی علاقه فراوان داشت و در زمان فراغت، کتاب های شهید آیت الله مطهری و شهید آیت الله دستغیب را مطالعه می کرد، اعتماد به نفس خود را از دست نمی داد. ظهر که از سرکار می رسید بچه های کوچه می آمدند استقبالش، در کنارشان می نشست و با آنها صحبت می کرد.

از دیگر شهدای خانواده ضعیف تن ها لیلا و ابولقاسم برایمان بگویید.

داغ شهادتشان برایم خیلی سخت بود. لیلا دوم دبیرستان بود، متولد5 بهمن ماه 1394. لیلا یک سال هم به خاطر اینکه خیلی خجالتی بود مدرسه نرفت.

خیلی مظلوم و محجوب بود. حتی وقتی دایی هایش به خانه ما می آمدند حجاب به سر می کرد وقتی هم که می گفتم اینها محرم هستند، می گفت اینطوری حرمت ها را بیشتر حفظ می کنم. خیلی دوست داشت او هم به جایی برسد که بتواند به کشورش خدمت کند. ابولقاسم متولد 8 اردیبهشت 1345 بود. دیپلمش را که گرفت، از طریق تیپ 55 هوابرد برای گذراندن خدمت سربازی رفت کردستان، جوانی کم حرف، مؤمن و کم توقع که شرم و حیا در وجودش نمایان بود و در نهایت در خانه خودمان به فیض شهادت رسید.

 

حرف آخر

این روزها خیلی دلتنگ بچه ها می شوم، به قدری فکر و خیال کرده ام که دچار بیماری شده ام. برای آنچه در راه خدا داده ام پشیمان نیستم اما دلتنگشان می شوم.

امیدوارم خداوند چهار شهید من را د رزمره شهدای کربلا قرار داده و با آنها محشور بگرداند.

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.