شهيد طيبه صداقت

ش 1391/02/30 - 06:51
شهيد طيبه صداقت

شهيد طيبه صداقت

نام: طيبه

نام خانوادگي: صداقت

نام پدر: عباس

شماره شناسنامه: 2040

محل صدور: سراب

تاريخ تولد: 1324/11/15

تاريخ شهادت: 20 /11/ 58

محل شهادت: آذربايجان شرقي - سراب

حادثه منجر به شهادت: تاپيروزي انقلاب اسلامي

 

زندگينامه

طیبه صداقت در تاریخ 15/11/1324 در خانواده ای مذهبی در شهرستان سراب آذر بایجان شرقی دیده به جهان گشود.طیبه فرزند 5 خانواده بود . پدرش به کار های نجاری وبنایی می پرداخت.وی دوران ابتدایی خود را در سراب به پایان رساند اما به دلیل شرایط نامناسب آن زمان با وجود علاقۀ وافر به ادامه تحصیل نتوانست تحصیلات خود را ادامه دهد.در سال 1340 فردی به نام عوض شفاهی (که او نیز بعد از ایشان به شهادت رسید) ازدواج کرد.وی بعد از ازدواج به همراه همسر که برای یافتن کار مناسب قصد گنبد کاووس را داشت به گنبد مهاجرت کردند.صدیقه زنی مذهبی واهل احسان وانفاق  به فقرا بود وحجاب واطاعت از شوهر از ویژگیهای بارز وی بشمار می آید.

در سال 43 اولین فرزند او به دیا امد و تا سال 1358 که به شهادت رسیدند صاحب 5 فرزند بودند چهار دختر ویک پسر. هنپام شهادت ایشان فرزند بزرگش 14 سال و کوچکترین فرزندش که پسرش بود 4 سال داشت.

 

بیان خاطرات شهید از زبان دخترش زهرا شفاهی

من در هنگام شهادت مادرم 9 سال بیشتر نداشتم لذا خاطرات زیادی نیز از او به یاد ندارم . از مععدود خاطرات من خاطره ای است که مربوط می شود به روز 22 بهمن 57 روز ورودامامبه میهن عزیزمان .مادرم تلویزیون را روشن کرده وما رو دور خود جمع کرد وتوضیح داد که امام به ایران می آید.وما با وجود اینکه قبلا عکس امام را در دست پدر دیده بودیم ولی مشتاقانه منتظر دیدن امام در تلویزیون بودیم. تا اینکه تصویر امام بر صفحه تلویزیو ظاهر شد. در آن لحظه اشک شوقی که از دیدگان امام سرازیر شد برای ما عجیب بود وهنگامی که برای لحظاتی برنامه تلویزیون قطع شد صحنه های که مادر با تمام وجود رژیم شاهنشاهی را نفرین می کردبرایم فراموش نشدنی است. خاطره دیگر من از مادر مربوط به روز شهادت ایشان است.روز جعه ای که آسمان ابری بود ونم نم باران می بارید.ساعت تقریبا11 صبح بود ومادر درحال دوختن لبلس برای من وخواهر کوچکترم بود.لباسی که برای عروسی عمه تدارک می دید! ناگهان صدای شلیک گلوله ای که از خیابان به گوش رسید آرامش خانه را بهم زد. همه سراسیمه به سمت در رفتیم .گروهی از چماق به دستان که مزدوران وعمال شاه ملعون بودند را دیدیم که عکس شاه را در دست گرفته ودر خیابان شعارهایی به طرفداری از نظام شاهنشاهی وبر علیه امام ر میدادند.مادر با دیدن آنها باز زبان به نفرین گشود وهمه ما را به داخل حیاط برده ودر رابست وگیره پشت در را انداخت.ومن ودو خواهر وبرادر کوچکم را به اتاق برده واز ما خواست در اتاق را از داخل قفل کنیم وبه هیچ وجه از اتاق بیرون نیاییم وخود به همراه مادربزرگ وخواهبزرگم در حیاط بود ما صدای مهاجمان را که در حیاط را به زور تفنگ باز کرده ووارد حیاطمان شدند واز ترس به خود می لرزیدیدم وآرزو می کردیم که کاش الان پدر خانه بود. صدای مادر که با پرتاپ تکه آجرهایی که در حیاط بود و از انها می خواست از حریم خانه اش بیرون بروند را می شنیدیم وبعد صدای گلوله هایی که شلیک شد .بعد از مدتی که سرو صدا ها فروکش کردند ،دیدار آخر ما از مادر درحالی بود که او بر اثر اصابت گلوله ها بیهوش شده بود وتوسط مردم به بیمارستان منتقل شد.لازم به ذکر است که مادر باردار بود ومظلومانه در همان شب 20 بهمن 58 در بیمارستان شهدای گنبد به مقام رفیع شهادت نائل آمد.

در ادامه لازم به ذکر است که بگویم پدر نیز در جنگ دوم گنبد در خیابان بهار شهدا در مورخه 6/1/58 دقیقا 45 روز بعد از شهادت مادر درحالیکه در نگر مبارزه واسلحه به دست در حال انجام وظیفه برای دفاع از اسلام بود.با اصابت گلوله به قلبش شربت شهادت را نوشید وروحش به دیار یار شتافت.

 

برای مشاهده فایل کتاب شهید لطفا اینجا را کلیک نمائید.

دسته بندی

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.