شهید فاطمه ترکان

چ 1391/02/27 - 09:09
شهید فاطمه ترکان

 

شهید فاطمه ترکان ترک آبادی

نام پدر:علی 

تاریخ تولد:1350/12/08

تاریخ شهادت:1388/03/10

محل تولد:شهدای رستم آباد بم

وضعیت تأهل:متاهل

محل شهادت:زاهدان

شغل:رئیس موسسه مالی مهر 

تحصیلات: حوزوی- كارشناسي حسابداري 

 

تو با تمام غزلهای من غریبه شدی

تو با هجوم نفس های من غریبه شدی

شکست حرمت آئینه بانگاه غروب

توبانگاه غزلخوان من غریبه شدی

چه سخت میگذرد روزهای بی لبخند

تو با طراوت چشمان من غریبه شدی

چه حیف از همه روزهای دلتنگی

توبا نوای دل تنگ من غریبه شدی

من به یاس حضور آبی تو ، شعر های نگفته ای دارم

هر شبی تا سحر زداغ غمت، چشمهای نخفته ای دارم

باز این بیت آخر ومن ، زیر باران مصرعی تازه

دوست می دارمت فرشته  من ، خارج از حد و مرز و اندازه

آسمان روی زمین دنبال تکیه های گمشده اش می گردد .شاید دلمان از آسمان بگیرد که عزیزانمان را به آغوش می کشد اما برای ستاره ها جائی بالاتر از آسمان نیست.

به گزارش سایت «زنان شهید» شهید فاطمه ترکان به همراه 5 نفر از همکاران به نامهای شهید علی شاقوزائی ،شهید سرگری، شهید حسینی ملا شاهی ، شهید مسعود لشکری و شهید بولاغ مشغول انجام امور مشتریان بودند که صدای تیراندازی در اطراف شنیده شد و .....

در ادامه زندگی و نحوه شهادت، شهید فاطمه ترکان را می خوانیم.

فاطمه در هشتمین روز فروردین 43 در زاهدان، متولد شد و در خانواده ای متدین رشد یافت، پدرش از کسبه معتمد بازار، مادر اهل یزد و معلم قرآن بود.

دوران تحصیل دانش آموزی زرنگ، کوشا، باهوش و بااستعداد بود و از لحاظ ایمان، اعتقاد و احترام به والدین بین هم سن و سالهایش ،الگو و نمونه بود.

در 19 سالگی ازدواج نمود.سپس سال 63 با دیپلم ریاضی در رشته آمار دانشگاه شهید بهشتی تهران پذیرفته شد اما بدلیل داشتن فرزند کوچک انصراف داد.

مدتی به همراه همسر، دو فرزندش زهره و علی در شهر یزد سکونت داشت. ضمن اینکه مادری خوب و همسری دلسوز و مهربان بود اما به فراگیری هنرهای متعدد از جمله آرایشگری و خیاطی نیز مشغول شد.

بدلیل احترام، عشق و علاقه فراوان به پدر و مادر، به زاهدان بازگشت، تحصیلات حوزوی خود را در مکتب نرجس زاهدان پذیرفته شد.

همزمان در سال 75 در دانشگاه جامع تکنولوژی (علمی – کاربردی ) رشته نرم افزار کامپیوتر و با وجود فرزند کوچک به تحصیل ادامه داد.

بعد از مدتی علوم کامپیوتر را در مکتب نرجس و هنرستان خدیجه کبری تدریس کرد.

بدلیل حس مردم دوستی و ایجاد فضای امن و راحت جهت انجام کارهای بانوان و کمک به دیگران ، تصمیم به راه اندازی شعبه خواهران موسسه مالی و اعتباری مهر(موسسه قرض الحسنه بسیجیان سابق ) گرفت.

 گرچه موانع ، مخالفتها و سختیهای بسیاری پیش رو داشت و تنها تکیه گاهش خدای متعال بود ، با توکل به خدا، تلاش مستمر، پيگيري و نامه نگاريهاي متعدد ، بالاخره در سال 81 موفق به تأسيس شعبه خواهران گرديد و سبب ايجاد فضاي امن و راحتي براي كارهاي بانكي بانوان گشت.

زمزمه هاي شبانه اش  را خداي مهربان مي شنيد و اشكهايش را چشم هاي آسمان شاهد بود. سجاده اش عطر عاشقي داشت و سجده هايش را خالصانه تقديم معبود يكتا مي كرد. شايد ميان بيقراري هاي شبانه اش ، لبخند خدا را ديده بود.

هيچكس نمي دانست روزي خدا، ميان شعله هاي آتش، مظلومانه، جائيكه زمان براي ساختنش  اشك مي ريخت ، لبخندش را به بند هاي آسماني اش ، نشان خواهد داد.

آسماني بود كه محراب نمازش، محل عروجش شد. زمزمه هاي عاشقانه با پروردگار، دود و آتش، مظلوم ، بي دفاع ، دشمن و آنگاه پرواز .....

در سال 82 در رشته كارشناسي حسابداري دانشگاه آزاد اسلامي واحد زاهدان پذيرفته شد همزمان با 2 فرزند مشغول به تحصيل شد.

شايد كمتر كسي بتواند چنين سخنكوشانه با وجود فرزندان و كاري سنگين به تحصيل هم بپردازد ، دانشجوي  نمونه با نمرات عالي، با تمام مسئولیت ها حتي لحظه اي از فرزندان و خانواده اش غافل نمي شد .

از خودش مي گذشت تا زندگي خانواده اش بهتر و بهتر باشد . رابطه اش با فرزندان فراتر از رابطه مادر با فرزند بود ، حتي در سخت ترين شرايط با جان و دل پاي حرف بچه ها مي نشست و همراهيشان مي كرد.

مردم داري، مسئوليت پذيري ، سخت كوشي ، فعاليت ، عشق به تحصيل و پيشرفت، دستگیری از مستمندان حتی در منزل و خارج از وقت اداری ، از جمله وي‍ژگي هاي  بارز اين شهيد بزرگوار بود.

توكل به خدا دين داري عشق به اهل بيت توسل به ائمه علي الخصوص امام زمان (عج) در تمام ي لحظات  زندگي همراهش بود.

ميان واژه هاي قنوت نماز امام زمانش بود شهادت را طلب می کرد و می خواست از ياران واقعي امام زمان (عج) شود.

هميشه و همه جا به پدر، مادر و همسر احترام مي گذاشت و اعتقاد داشت رضاي خداوند در گروي رضاي پدر و مادر است.

چند روز قبل از شهادت،هنگام صبح با یکی از مراجعین شعبه، این جمله را به زبان آورده بود که این استان حتی یک شهید زن هم ندارد .بی خبر از آن که خود او انتخاب شده ای مظلوم و کم نظیر برای این استان بود.

روز یکشنبه 10/3/88، شهید فاطمه ترکان به همراه 5 نفر از همکاران به نامهای شهید علی شاقوزائی ،شهید سرگری، شهید حسینی ملا شاهی ، شهید مسعود لشکری و شهید بولاغ مشغول انجام امور همشهریان بود که متوجه شلوغی و صدای تیر اندازی در اطراف می شوند.

ساعت12.30 چند صد تن از طلاب مسجد مکی زاهدان (مسجد ضرار) واقع در جنب مؤسسه بیرون آمده و در مقابل آنجا تجمع کردند و با سنگ و اشیاء سخت شیشه ها را شکسته و با خودرو جلوی درب خروج را بستند و وحشیانه به داخل هجوم بردند.

 ابتدا تیر اندازی نموده و بعد گازهای اشک آور دودزا و فلج کننده به داخل مؤسسه پرتاب نمودند و با بی رحمی تمام را به همراه 6 نفر از شیعیان علی (ع) به آتش کشیدند و تنها جرمشان عشق به علی (ع) وحضرت زهرا(س) بود.

بعد از آتش زدن ، زنهای وهابیون با هلهله به شادی پرداختند . آتش موسسه زمانی توسط نیروهای آتش نشانی خاموش شد که دیگر چیزی از آنجا باقی نمانده بود و تمامی ظالمان فرار نموده بودند. مظلومانه و بی دفاع ، در مقابل هزاران چشم ، در آتش ظلم دشمن دوست نما و ظاهراً مسلمان مانند مادرش فاطمه زهرا (س) میان کوفیان ، به ظلم همسایگان ناجوانمرد، وهابیون، عشق را میان شعله های آتش تفسیر نمود و به فیض شهادت ، نائل آمد.

بعد از خاکسپاری، آسیه فرزند دوم شهید با چشمهای بارانی و دلی سوخته قرآن را باز می کند و خدا چنین با او سخن می گوید :

آیا ندیدی که خدا ابر را از هر طرف براند تا بهم در پیوندد و باز و انبوه سازد و آنگاه بنگری قطرات باران از میان ابر فرو ریزد.....آیه 43 سوره نور

به محض بستن قرآن، قطرات باران از آسمان فرود می آید و این چنین آسمان هم با فرزندان همدردی می کند و خداوند رحمت و برکت را به یمن ورود این شهید بزرگوار به بم ، به زمین فرو می فرستد. بارانی که به قول اهالی بم ،طی 20 سال اخیر آن هم در ماه خرداد بی سابقه بود است.

سال تولد 1343 ،امسال 1443 سال نزول قرآن می باشد و آیه 43 سوره نور....کسی چه می داند حکمت خداوند چیست؟

از جمله مسئولیت های شهید:

سال81 تا83 سرپرست شعبه خواهران ، سال 82 با حفظ سمت مسئول سیستم رایانه شعبه خواهران ، 84 تا 86 رئیس شعبه خواهران ، دبیر کامپیوتر هنرستان خدیجه کبری ، مربی کامپیوتر مکتب نرجس ، مسئول صندوق رأی پنجمین دوره انتخابات مجلس ، مسئول صندق رأی هفتمین دوره انتخابات مجلس ، ناظر هشتمین دوره انتخابات مجلس ، خادم ستاد بازسازی عتبات عالیات استان ، رئیس شعبه مرکزی مسئول مالی و اعتباری مهر.

آموزاش نظامی اعضای ارتش بیست میلیونی ،آموزش مقدماتی بسیج ،آموزش تکمیلی بسبج ، آموزش طرح معرفت بسیجیان ،آموزش بدو خدمت ، حوزه مقاومت بسیج نرجس خاتون ، گردان 501 الزهرا از جمله دوره های آموزشی است که شهید ترکان گذرانده است.

ایشان در گلزار شهدای رستم آباد ، 30 کیلومتری بم در کنار پدر بزرگشان به خاک سپرده شدند.

 

خوابها

««یکی از اهالی رستم آباد که براثر افتادن  از بلندی هنگام کار بنائی دچار مشکل پا شده بود، شبی شهید را به همراه 2 بانو خواب  می بیند که به ایشان می گویند: چه مشکلی داری؟ و او نیز جریان ضربه خوردن پاهایش را تعریف می کند و شهید می فرماید: خوب میشنوی ، وقتی از خواب بیدار می شود پاهایش صحیح وسالم است.»»

««یکی از آشنایان که قرار عمل جراحی داشت ،2 روز قبل از عمل خواب شهید را می بیند که در حال جوشاندن دارو برایش است. می گوید: من داروهای زیادی خورده ام بی فایده بوده و شهید می فرماید: این دارو فرق دارد. روز عمل دکتر به وی می گوید هیچ مشکلی ندارم و نیاز به عمل نیست.»»

««یکی از دوستان خواب می بیند مزار شهید ،ضریح متبرکی است که جمع کثیری برای طلب حاجت و شفاعت اطراف آن جمع شده اند.»»

 

 

باران

سروده ای از زهره صادقیان دختر شهید

 

روز خاکستری بارانی  باز هم با غزلی پژمردم

واژه هایم همه پرواز شدند روی دستان گلی من مردم

زیر شلاق نگاهت باران بازهم سهم دلم حسرت شد

چشم من منتظر معجزه بود  سهم چشمان ترم شبنم شد

روی آوار دقایق ماندم  لحظه هایم همگی شد آواز

گفته بودی که اگر برگردی  قسمت ام می شود از تو پرواز

لای تک بیت غزل های بهار  می شوم پروانه

خاطرات من و باران اما می شود افسانه

......................................................................................................................................................

سروده ای از آسیه صادقیان دختر شهیده

شعری برای خستگی هایم

دیروز از پیکر سوخته ات گفتم

و داغ همیشه تازه ام

تازه تر شد

امروز

دلتنگی هایم فوق العاده پر کشیده اند

            و باغ گونه هایم مثل همیشه خیس است

لب هایم فرشته ای را صدا می زند

و چشم هایم تا ابد به در دوخته شده

این گونه سپری می کنم

            روزه ها را

و گمان می کنم سرچشمه تنهاییم بی تو بخشکد

آری

امروز ،

شعری برای خستگی هایم می گویم

        مادر

 

خاک غربت

 

زهره هستم دختر اول بهار فاطمه                                  بر زبانم شرح حال ماندگار فاطمه

از غرور و از تکبر ، از ریاکاری به دور                                سلطه بر افکار شیطانی شعار فاطمه

آن نماز و روزه ها و ذکر و قرآن و دعا                               بهترین همراه و بهتر یادگار فاطمه

گر چه لیسانس حسابداری و رایانه گرفت                       حوزه علمیه هم شد افتخار فاطمه

درس علم و معرفت از این دو مرکز چون گرفت                 شوق بانک و کار در آن انتظار فاطمه

او که با شوق و رضایش رفت در صندوق مهر                    معتبر آن شعبه شد از اعتبار فاطمه

جلب و جذب مشتری در شعبه صندوق مهر                     از صداقت بود و حسن کار فاطمه

احترام مشتری از هر گروه و قشر خاص                           در تعادل بود و یکسان وقت کار فاطمه

مشتری و پرسنل را در تعجب کرده بود                              نظم کار و حسن و خلق ابتکار فاطمه

لیکن افسوس از ستمکاری و خشم روزگار                         چون که آتش زد به بانک و روزگار فاطمه

هرچه دشمن از شرارت آتش افروزی نمود                          شعله آتش زخجلت شرمسار فاطمه

غیرت و مردانگی چون نزد آتش مرده بود                             دود آتش شد در آنجا سایه دار فاطمه

شش نفر در شعله ها سوختند و خاکستر شدند                 جای آنان در بهشت کردگار فاطمه

حفظ بیت المال و جان دادن میان شعله ها                            آفرین صد آفرین بر اقتدار فاطمه

از پدر پرسیده ام یک خاطره از مادرم                                    با دل خونین پدر گفت از وقار فاطمه

اشک خون جاری شده بر گونه های مرد صبر                       در تعجب ماندم از این اشک یار فاطمه

ناله کردم آسیه خواهر به فریادم برس                                 می رود از دست ما بابا کنار فاطمه

روز حمل مادرم از زاهدان تا شهر بم                                    از بیابانها شنیدم گریه بر احوال زار فاطمه

در وداع حسرت انگیز پدر چشمش گریست                          گرچه دیوار لحد شد پرده دار فاطمه

فصل گرمای زیاد و شدت خرماپزان                                       آسمان ابری که گویا شد بهار فاطمه

ابر رحمت در عزای مادرم چندان گریست                              تا زباران شسته شد در بم مزار فاطمه

وای بر مادرم در خاک غربت آرمید                                         تا که گردد زهره او داغدار فاطمه

من چه سازم با امیر و با علی و آسیه                                  خون جگر مانند بابا بی قرار فاطمه

همره آه حزین همسر و اولاد او                                           شعر شایان هم شود نذر و نثار فاطمه 

                  

شاعر : آسیه صادقیان دختر شهیده

 

 

 

به نام خدا

بنویس که جانم را می دهم

تا درخت انقلاب بارور گردد

نمی گذارم این بیرق برافراشته

بر زمین افتد

نمی گذارم ستاره و ارغوان بمیرند

هر چند که دشنه های دشمنانم منتظرند

اما به قطره قطره خون دلم

چه خواهند کرد

بعد از من خواهند گفت

ستاره بود و لبخندی از غزل

و بر مزارم پرندگانی

ترانه خواهند خواند

و فرشتگان سرود خوانی خواهند کرد

پیری پیاده در سکوت تبسم

ستاره روشن

که از بام کهکشان

بر جماران نشست

مکرا به میهمانی پروانگان بال سوخته دعوت کرد

به خنده تلخی

دشنام و تحقیرشان را پاسخ داد

شلاق ها را به جان خرید

اما گوهر ایمانش را نفروخت

دلش می خواست

پروانه به دنیا می آمد

اما عنکبوت ها دوره اش کرده بودند

مثل مزرعه ای می مانست که داس کینه

به جانش افتاده بود

بی هیچ بیم و ترسی

به خدا پناه آورده بود

و عاشقانه

نام امامش را

مدام زمزمه می کرد

این عشق خدایی را

تاب نیاوردند

اما او

مطمئن بود

تمام ستارگان روشن آسمان

دوستش دارند

شاعر : آرزو باران زهی

 

 

 

زن و شهادت

ازپشت جبهه تا خاکریز خانه ها                                                       مادرم در کنار مردها 

 

گاه گاه اسلحه بردوش داشت                                                          چادری خاکی زرنگ نور داشت

 

گاهی هم در پشت درب خانه اش                                                   چشم دوخته، خواهد آمد لاله اش

 

یک نظر انقلاب پیروز شد                                                                   چشم مادر پشت در امروزشد

 

سنگر دیروز را خالی نذاشت                                                           در جهاد نفس، کوتاهی نداشت

 

مثل ناهید تک شد وپرواز کرد                                                         ازسنندج انقلاب آغاز کرد

 

مثل ترکان پشت میز کار عشق                                                      رفت با زینب (س) تادمشق

 

از ثنا ،رباب ونسترن حرفی بزن                                                      مشق عشق کربلارا خطی بزن

 

روز تاسوعا همان امروز ماست                                                       توبمان ای خواهرم چادرت را سر بگیر

                                                                       

انقلاب حضرتش در سربگیر                                                             فاطمه زهرا(س) فدایی چه شد

 

رستمی ها،سندگل ،دشتی را چه شد                                            روز عاشورا نمای دین توست

 

هرکجا باشی فدایی جون توست                                                    خسروی رفت وتوماندی در کنار

 

همرهی کن یار را در هر دیار                                                          توبه خود گفتی تاسوعا گذشت

 

فاتحی ها رفتند ودیروز گشت                                                         یار مهدی (عج) امروز دیروز نیست

 

غفلت تو هرزمان پیروز نیست                                                         وحدتت از ولایت دور نیست

 

شیعه ، سنی ازشهادت دور نیست                                                  نارویی رفت و ماها مانده ایم

 

وای اگر از ولایت جامانده ایم

 

 

شاعر  سمیه میرمقدم از نیکشهر

 

پیدای پنهان

پلاکی برپهنای استخوانی چند

زمین چون صدفی چشم می گشاید

پیدای پنهان !

پلاک ! مروارید !

بهای مرواریدم        آه مرواریدم

مادری چشم برگیسو میزند

وزمان چشم می بندد

هشت سال بیداری زمین را

به خوابی عمیق می فروشد

 

شاعر : معصومه هرمزی مقدم از زابل

......................................................................................................................................................................................

 

به نام خدا

این دیار از دیرباز با عشق آشنا شده است

آن زمان که فرمان به مردم شهر سب مولا شده

گفته شد نمی رفتند زیر چنین بدعت باعشق مولا

 دیده اند چادر که از سر زنانشان جداشده اند

آری ای که نوشته ای به دفتر عشق رنگ الست

برلبان این مردمان از ازل حرف بلی شده است

باقی است راه شهادت مردم شرق هنوز

شاهد ادعا خونی است که به قنداقه ثنا شده است

لاله می دمد هردم از خون عاشقان این صحرا

باغبان نشسته است وعشق را به تماشا شده است

 عشق را زنان می پرورند به دست محبت خویش

 این دیار با صبر زنان دارالولاء شده است

 دست ها به آسمان خدا رود به نیاز ، که خدا

دلمان گرفت است ، دلتنگ آقا شده است

 

شاعر : سمیه احمدی امین از زابل

......................................................................................................................................................................................

گمنام آشنا

پر می شد از عطر توسنگر های مجنون                                                    سرمی سپردی عشق را در آتش وخون

فریاد زهرایت(س) ای زهرایی من                                                          خورشید را در سنگرت می کرد مدفون

شبهای کارون پرزعود چفیه ات بود                                                            رفتی وتنها ماند عود ودشت وکارون

ای عابدانه ، سرخ شرقی باور من                                                             شرم از تو دارم ای سکوت پاک گلگون

گمنام اما آشنای آشنایی                                                                           مدیون آن گمنامی ات هستیم ،مدیون

شاعر : معصومه هرمزی مقدم از زابل

 

 

 

پلاک

باز این دل بیقراری می کند                                                            زخم را لحظه شماری می کند

بغض سنگینی گلویم را فشرد                                                         ودلم را تا جنون با خویش برد

شوق باریدن نگاهم را گرفت                                                          غربت سجاده آهم را گرفت

 رنگ عصیان چنگ بردل می زند                                                     خشم ونسیان ساقه برگل می زند

آه ای مردم کجا جامانده ایم ؟                                                        غرق نیرنگ وریا جامانده ایم ؟

یادمان رفته است آن( اروندرود)                                                    از تب وتابی که در هرلحظه بود

فصل فصل ساده ی پرواز بوه                                                         خط پایانی که خود آغاز بود

بغض ها در شطی از خون می شکست                                        اشک برچشمان (کارون ) می نشست

سجده سجده غنچه ها پرمی زدند                                                   زخم بربال کبوتر می زدند

 (سرخ) رنگ تازه ی دیدار بود                                                          (لاله) تعبیر وصال یار بود

ره سپار کوی (مجنون ) می شدند                                                   با نگاهی سرخ مجنون می شدند

در هجوم تیر باران پر زدند                                                                 تا عروج حق تعالی سر زدند

عمق گلزار (شلمچه) خاک پاک                                                         هرکجا می کاشت تیری یک پلاک

 (یا ابالفضل (ع)) آخرین فریاد بود                                                    آنکه عشق و وصل وخون را می سرود

(چفیه ) بود واشک جاری همچو سیل                                               در شقایق زار از سوز (کمیل)

 (فاطمه(س)) سربند هر رزمنده بود                                                 او به این سربند عادت کرده بود

ماکجا وآن سهی سروان نور؟                                                          آن حریم روشن صعب العبور ؟

ماکجا ودشت سرسبز دعا ؟                                                             ماکجا وکربلای جبهه ها ؟

ماکجا ورویش رنگین کمان ؟                                                              رویش صدها ( مفاتیح الجنان )؟

آن شقایق های مفقود الاثر  ؟                                                           یاس های خفته بی دست وسر ؟

یاد باد آن روزهای پاک پاک                                                                  یاد(چفیه) یاد(قران)و(پلاک)

بس کن وخانه نشین شو ای قلم                                                        از شهیدان شرمگین شوای قلم

 

 

شاعر : معصومه هرمزی مقدم  از زابل

 

شاه بیت سرخ عشق                                                           

درد را با سوز معنا می کنم                                                               سوز را از دل تمنا می کنم             

خاطرات سنگر و یاد تورا                                                                   یک به یک در سینه ام جامی کنم

ای شهیدان شاه بیت سرخ عشق                                                   باتو بغضم را مداوا می کنم

توبهاری ، توبهار زنده ای                                                                    بی تو با بویت مدارا می کنم

در هجوم این زمستان غریب                                                              من بهاری از توپیدا می کنم           

پنج شنبه مطلع شعر من است                                                         باتو شعرم را مقفی می کنم           

برمزار تو کمیل وندبه خوان                                                               خیمه ای از عشق برپا میکنم

منتظر بررد پایت باقی ام                                                                   تکیه بر دیدار فردا می کنم

                                                             

معصومه هرمزی مقدم  از زابل

                                                 

 

                                  

 

 

 

به نام خدا

 

 سلام ای آشنا ای قهرمان مرد                                                        شهید شهر من ای جاودان مرد

 

سلام ای پاسدار خاک ایران                                                           سلام ای اسوه جمع دلیران

 

سلام ای غرق خون خفته در خاک                                                    سلام ای پرزده تا اوج افلاک

 

علی ای شیر میدان های پیکار                                                         تو ای فرمانده گردان ایثار

 

تو سردار رشید انقلابی                                                                  شهید دین شهید انقلابی

 

کمال افتخار وعزتی تو                                                                   شهید سرزمین وحدتی تو

 

سراپا معرفت ، یادت گرامی                                                            شهید امنیت یادت گرامی

 

تو میدان رفته والفجر هستی                                                           که در اوج خلوص از جان گذشتی

 

به قربان دل پر درد ورنجت                                                            فدای کربلای چهار وپنجت

 

تواز خاکی ترین فرماندهانی                                                           شهید امنیت در سیستانی

 

تو ای فرمانده، جان دادی چه مظلوم                                            در آغوش بلوچستان محروم

 

تو رفتی تا که وحدت زنده باشد                                                      وپیمان اخوت زنده باشد

 

توغلطیدی به خاک وخون  که میهن                                               به عشق استقامت زنده باشد

 

 

 

شاعر : مریم سابکزهی از نیکشهر

 

 

اهل جنوب

آنکه سازد کید دشمن هیچ و پوچ                                                     سیستانی هست با قوم بلوچ

 

ازعلی او می نماید پیروی                                                               همچو او یار است بر دین نبی 

                       

اسوه است زهرا برای بانوان                                                           هست زینب مقتدای بانوان

 

بر خمینی می فرستند او درود                                                         چون قیامش ناجی این خطه بود

 

کسب علم و کسب دانش شد نصیب                                                از برای بانوان بس نجیب

 

سوزن و هم سکه دوزی می کند                                                      همچو مردش کسب روزی می کند

 

مردمان زابل و هم نیکشهر                                                              هم سراوانی و خاش ، ایرانشهر

 

چابهاری ، راسکی ، هم زاهدان                                                       پیروان رهبرند این را بدان

 

جان فدای رهبرند اهل جنوب                                                          نورعلی شوشتری یادش بخیر

                                               

آن سفیر رهبری یادش بخیر                                                           بود بر فارس و بلوچ بس مهربان

 

کارهایش ماندنی و جاودان                                                             بود مردی در زمین ، از آسمان

 

شد شهید وحدت این مردمان                                                         او که ما را درس بیداری بداد

 

گفت باشد امنیت در اتحاد                                                              گفت گر خوبی تو قدرش بیش کن

 

کار کن عزت نصیب خویش کن                                                      گفت کسب علم و دانش بایدت

 

در ره دین سعی و کوشش بایدت                                                    بر خدا چون او توکل می کنیم

 

بر نهال یاد او گل می کنیم                                                             حفظ بوم و حفظ بر ، حفظ نظام

 

هست ما را در سر و هم در مرام                                                 هان بگوییم جملگی در یک کلام

 

رهبرم بادا زما بر تو سلام

                                     

 

سروده سرکار حاجیه خانم شهرکی

 

 

ثنای کربلا

 

من جوان شهر خونم خاطراتی خسته دارم

از غم و درد فراوان نامه ای سر بسته دارم

سوگواران در عزایت ای حسین بی سر شدند

چون تن ساز امدن چون بی سر و پیکر شدند

در نبودت ای ثنا چون کربلا غوغا شده

 در میان مردمان همهمه ای بر پا شده

استواری در نگاه مادرت جوشیده بود

بی قراری از لبان دلبرت نوشیده بود

اینک اما ما به یادت تشنه ایم

همچو موری بر مزارت رسته ایم

ای حسین در عزایت مردمان بی سر شدند

مرد و زن پیر و جوان با کودکان پرپر شدند

 

شاعر:مریم قربانی از زاهدان

 

 

 

......................................................................................................................................................................................

 

شهید مرده

 

شهر پر حادثه اما افسوس،حرمت حادثه اینجا مرده

شهر ما شهر عزا شهر سراسر اندوه در خسوفی ابدی پزمرده

ظلم و بیدادگری بی دینی در نفسی تازه شده است

نشنیدی که چه گفتند همگان،خنده و عشق و وفا کو؟مرده

ضربان دل خورشید به آتش آویخت

آخر آن مظهر ایثار و رشادت یه شهید مرده

کوه قندیل زده سرتاسر به خدای ابدی می پیوست

مادری همچو هدای هادی به دم و دست یزیدان مرده

بانگی از دور دگر قصه بس است همه خواب اند تو هم تخت بخواب

بی پناهی و رهایی و جدایی افسوس ...شب دراز است و قلندر مرده

 

شاعر:مریم قربانی از زاهدان

 

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.