جاده اى كه به شهادت ختم مى شود

پ 1395/07/22 - 21:48
جاده اى كه به شهادت ختم مى شود

گفت وگو با خانم معصومه شاهرخى همسر شهيد محمدتقى فيروزى

پاى صحبت بعضى از بزرگ ترها كه مى نشينى، قلبت به تپش مى افتد؛ مى روى به دنيايى كه پر از خاطرات شيرين است. خاطراتى كه از روزهاى افتخار و حماسه به جا مانده است. وقتى كه از شور و اشتياق آن روزها مى شنوى با خودت فكر مى كنى چقدر زيباست كنار كسى باشى كه فكر و خيالش هم پر از شوق رسيدن به خداست. شنيدن اين خاطرات است كه تو را با خود به دنياى شهامت و رشادت مى برد، آنجا كه جز افتخار شهادت چيزى نمى بينى.

خانم "معصومه شاهرخى" همسر "شهيد محمدتقى فيروزى" بانويى است كه سعادت زندگى در كنار يكى از عاشقان الهى را داشته است.

پاى صحبت او نشستيم تا شهدا را بهتر بشناسيم و خانم "شاهرخى" صحبت خود را اين گونه آغاز كرد.

ـ آشنايى من با خانواده شهيد فيروزى از زمانى كه كودك بودم شروع شد. در آن زمان ما در همسايگى آن ها زندگى مى كرديم و زمانى كه سيزده سال بيشتر نداشتم، مرا خواستگارى كردند. به پيشنهاد پدرم كه شناخت كاملى از خانواده شهيد فيروزى داشت قبول كردم، كه خدا را شكر انتخاب مبارك و خوبى بود.

چند سال با هم زندگى كرديد؟

حدود پنج سال در كنار هم بوديم كه اين پنج سال پر بود از خاطرات شيرين و تجربه هاى زيبايى كه هرگز آن ها را فراموش نمى كنم. گرچه بعد از شهادت همسرم باز هم حضور او را در كنارم حس مى كردم.

وقتى كه با شهيد فيروزى ازدواج كرديد سن كمى داشتيد؛ اين مسأله براى شما مشكل ايجاد نمى كرد؟

به هر حال به خاطر سن كم و ناآشنا بودن من با خانه دارى و زندگى مشترك مشكلاتى داشتم اما همسرم هميشه راهگشاى من بود و حتى در كارهاى خانه كمكم مى كرد. به ياد دارم بعد از ازدواج اولين بارى كه قرار بود برايمان مهمان بيايد، من نمى دانستم كه بايد شام درست كنم فقط ديده بودم خواهرم وقت هايى كه مهمان داريم سالاد درست مى كند، من هم خيار و گوجه و پياز را برداشتم و ريز ريز كردم. وقتى محمدتقى به خانه آمد به او گفتم: "مهمان داريم." گفت: "خوب، حالا چه درست كرده اى؟"، گفتم: "سالاد!" خنديد و چيزى نگفت و خودش مشغول غذا پختن شد، مهمان ها كه آمدند همه چيز رو به راه بود.

با توجه به خاطره اى كه گفتيد آيا مسأله اى پيش مى آمد كه شهيد فيروزى از شما دلگير شود يا خواسته اى داشته باشد و شما نتوانيد آن را انجام دهيد؟

خير، ايشان هيچ وقت از من دلگير نمى شدند. سن من پايين بود به همين خاطر تجربه زيادى نداشتم، شهيد فيروزى هم سر به سرم نمى گذاشت و كمكم مى كرد، اخلاق خوبى داشت، مهربان بود و هيچ وقت بين ما حرفى زده نمى شد كه باعث ناراحتى شود.

خصوصيات اخلاقى شهيد چه بود و چه نقشى در زندگى شما و تربيت فرزندان تان داشت؟

خيلى وظيفه شناس بود. فرزندان ما كه دو دختر هستند، پشت سر هم به دنيا آمدند و محمدتقى در تربيت و نگهدارى از آن ها نقش ويژه اى داشت. به حق الناس اهميت زيادى مى داد و هميشه تأكيد داشت مال حلال وارد زندگى اش شود. يك بار ماشينى از كوچه رد مى شد كه ظرف و ظروف و وسايل خانه مى فروخت، همسرم از من پرسيد: "چيزى لازم ندارى؟" گفتم: "اگر يك دست كاسه بگيرى خوب است!" همسرم رفت و گرفت، وقتى كاسه ها را ديدم فهميدم كه به جاى شش كاسه، هفت كاسه گرفته است. او هم كاسه را برداشت و رفت دنبال فروشنده، راه زيادى را پيموده و فروشنده را پيدا كرده بود. فروشنده هم وقتى اين دقت و ظرافت را در اهميت به حق الناس ديده بود، كاسه را به همسرم بخشيده بود.

يكى ديگر از خصوصيات اخلاقى ايشان اين بود كه به مسائل دينى اهميت زيادى مى دادند مخصوصا روى حجاب خيلى تأكيد داشتند. ديگر اينكه به كار كردن و مستقل بودن اهميت مى دادند. يادم هست روزهاى جمعه با دوستانش جمع مى شدند و واليبال بازى مى كردند. همسرم هر هفته ماست و آب و يخ همراه مى برد و بعد از بازى دوغ درست مى كرد و مى فروخت. چند بار به او گفتم اين كارها خوب نيست چرا بعد از بازى دوغ مى فروشى ولى همسرم با لبخند جواب مى داد كه روز جمعه هم به تفريح مى رسم ،هم كار مى كنم، هم تشنگى بچه ها را برطرف مى كنم. چه فرقى دارد دوستانم از من دوغ بخرند يا از ديگرى!

قبل از شهادت همسرتان آيا فكر مى كرديد كه او به اين درجه برسد؟

بله، اخلاق و رفتار او و عشق و علاقه اش به معبود جز با شهادت معنا نمى گرفت. شب شهادت همسرم، در منزل پدرشوهرم مهمان بوديم. خيلى نگران بودم و دلم شور مى زد. مخصوصا تلويزيون تصاوير مربوط به جبهه را نشان مى داد كه وقتى نگاهم به تصاوير افتاد قلبم لرزيد. دخترانم را برداشتم و به خانه رفتم. شب را در نگرانى گذراندم. روز بعد هم دلشوره ام زيادتر شد تا اينكه ماشينى از طرف سپاه آمد و گفت محمدتقى فيروزى زخمى شده اما همان شب كه دلهره من شروع شده بود، همسرم به شهادت رسيده بود. به هر حال لياقت او شهادت بود و بالاخره هم به اين درجه نايل شد.

بعد از شهادت حضور او را چقدر در زندگى تان حس كرده ايد؟

هميشه و همه جا حضور او را حس مى كنم مخصوصا وقتى مشكلى برايمان پيش مى آيد. مثلا خاطره اى كه در اين مورد به ذهنم مى رسد اين است كه گاهى اوقات پولى كه از بنياد شهيد مى گرفتيم كفاف زندگى مان را نمى داد. يك بار حتى به حدى پول نياز داشتم كه وقتى رفتم يك عدد نان بخرم ديدم پول ندارم، به نانوا گفتم كيف پولم را نياورده ام. در ميان راه كه برمى گشتم ياد دفترچه حساب پس انداز شوهرم افتادم كه پانصد تومان در آن بود. به بانك مراجعه كردم و آنجا به من گفتند كه شهيد فيروزى پنج هزار تومان برنده شده، رفتم و از بنياد شهيد نامه اى گرفتم و پول را هم برداشتم. اين خاطره يكى از خاطره هاى زيادى است كه بعد از شهادت از همسرم دارم. حضور او همه جا برايم پررنگ است. گاهى اوقات حتى خاطراتش را هم كه مرور مى كنم براى من خير و بركت دارد.

يكى از بركات را كه به شهيد مربوط است و در زندگى تان وجود دارد بگوييد.

يادم هست سال هفتاد و پنج برنامه اى از تلويزيون پخش شد كه در آن با همسر يكى از شهدا مصاحبه شده بود و موفقيت هاى او را نشان مى دادند. با خودم گفتم كاش مى شد من هم ياد و خاطره همسر شهيدم را زنده نگه دارم. چند روزى گذشت و از طرف بنياد شهيد دفترچه اى دادند و گفتند خاطرات تان را بنويسيد، با اينكه تحصيلاتم زياد نيست ولى نوشتم و تحويل دادم. سپس خواب همسرم را ديدم كه با يك ماشين آمده بود و گفت مى خواهم تو را به زيارت ببرم. تقريبا نه ماه بعد، از طرف بنياد شهيد گفتند كه به خاطر نوشتن خاطرات هديه هايى مى دهند، به تهران رفتيم و هديه را گرفتيم، هديه سفر به كربلا بود.

خانم شاهرخى، در پايان چه صحبتى براى جوانان داريد؟

شهدا از زندگى، رفاه و راحتى گذشتند تا ما به آزادى برسيم. همه شهدا انسان هايى بوده اند كه مورد عنايت خداوند قرار گرفته اند. وظيفه ماست كه ياد و خاطره شان را زنده نگه داريم و از ارزش هايى كه به آن اهميت مى دادند، دفاع كنيم. شهيد فيروزى به حجاب و نماز خيلى اهميت مى دادند. براى او مسائل دينى خيلى مهم بود، توصيه من هم اين است كه همه جوان ها به آنچه كه شهدا توصيه مى كردند، احترام بگذارند.

از خانم "شاهرخى" كه فرصتى را در اختيار ما گذاشتند تا شهدا و راه و رسم زندگى آن ها را بهتر بشناسيم، متشكريم و اميدواريم تا استوار و سربلند همچنان قدم در راه ايثار و عشق بردارند و راه جاويد شهادت را براى آنان كه شهيد را نشناخته اند، روشن و پرنور نگه دارند.

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.