شهید مهناز فقير پورفتحي

پ 1395/09/04 - 11:30

نام:مهناز

نام خانوادگی: فقيرپورفتحي

نام پدر:مهدي

شماره شناسنامه:157

محل تولد:لرستان/چم انجير

تاریخ تولد:1336/12/20

محل شهادت:خرم آباد

تاریخ شهادت:65/09/04

 

زندگينامه شهيد مهناز فقيرفتحي
 

شهيد مهناز فقيرفتحي در سال 1336 در خانواده اي اسلامي به دنيا آمد.او از همان دوران كودكي دختري صبور و دانا بود.مهناز تحصيل خود را تا حد ابتدايي بيشتر ادامه نداد و مجبور شد بعد از آن در خانه بماند و كمك مادرش در كارهاي خانه كند.
او در سال 1355 يعني در سن 16 سالگي ازدواج نمود.شوهرش آقاي ولي فقيرپور در نيروي هوايي خدمت مي كرد و آنها مجبور بودند هميشه از شهر و خانواده خود دور باشند.
او زني بسيار مهربان براي شوهرش و مادري فداكار براي فرزندانش بود و در تمام مدتي كه شوهرش به ماموريتهاي مكرر مي رفت براي  فرزندانش هم مادر بود هم پدر.
دوري از شهر و ديار و نبود هميشگي شوهر از او زني مستقل و با تدبير ساخته بود.او با همه با روي گشاده و مهرباني سخن مي گفت.او هميشه ياور شوهرش بود و نمي گذاشت شوهرش نگران خانه و بچه ها باشد و با سياست خاص زنانگي خانه را اداره مي كرد.
خانم فقيرفتحي داراي 4 دختر به نام هاي پرستو، پريسا، مژگان و ماندانا بود.اما در تاريخ 1365/9/4 هنگامي كه با فرزندانش تنها در خانه بود،خانه شان مورد حمله هواپيماهاي دشمن قرار گرفت و او و يك دخترش در زير آوار به شهادت رسيدند و بعد از5 ساعت جنازه آنها را از زير آوار به بيرون آوردند و تشييع كردند و اما ديگر دختران او 2 نفر زخمي شدند و دخترش پريسا در حالي كه به مدرسه مي رفت با همان لباس مدرسه به شهادت رسيد و با همان لباس او را به خاك سپردند.
روحشان شاد و يادشان گرامي

 

خاطرات شهيد مهناز فقيرفتحي به نقل از همسر شهيد
از آقاي فقيرپور خواستم تا از خاطرات همسرش بگويد و او گفت تمام سالهاي با او بودن برايم خاطره است و هيچگاه نمي توانم او را فراموش كنم.
در سال 1357 اوايل انقلاب كه مردم در خيابانها مي ريختند و تظاهرات مي كردند او هم اصرار داشت كه در تظاهرات شركت كند او مي گفت ما هم بايد همپاي مردان در جبهه ها بجنگيم.يك روز كه من به خاطر جلسه كاري در پادگان ماندم در آن زمان ما در تهران زندگي مي كرديم.از صبح كه رفتم تا آخر شب نيامدم.وقتي به خانه آمدم ديدم با مادرم بيرون از خانه نشسته اند و مادرم گريه مي كرد و او مي خواست مادرم را آرام كند.وقتي مرا ديدند هر دو دويدند ومرا در آغوش كشيدند.همسرم گفت نگران بودم.مادرم گفت ترسيدم شهيد شده باشي.مادرم خيلي نگران ومضطرب شده بود اما او آرام و صبور بود.خوشحال شدم و گفتم مهناز من خيلي خوشحال هستم كه شما آنقدر آرام هستي اگر روزي من شهيد بشوم خيالم از بابت شما راحت است.كه با اين مسئله به راحتي كنار خواهي آمد.
او خنديد ولي قطره اشكي آرام از روي گونه اش غلتيد.چند هفته قبل از شهيد شدنش وقتي كه هر روز هواپيماهاي عراقي بر سر مردم مظلوم بمب مي ريختند از او خواستم كه با بچه ها به خرم آباد بيايد.گفتم مهناز اگر شما برويد من از بابت شما ديگر نگراني ندارم اينجا را مدام بمباران مي كنند اما او اصرار كرد كه بماند و مي گفت مي خواهم كنار شما بمانم او مي گفت مگر امام (ره)نگفته اند پشت جبهه را خالي نگذاريم ما هم بايد بمانيم و مقاومت كنيم و اصرار من براي رفتنش بي نتيجه ماند.
اما بعد از چند روز او و دو دخترم به وسيله حمله هوايي دشمن به مناطق مسكوني در خانه به شهادت رسيدند و ما را تنها گذاشتند.

دسته بندی

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.