
از مسائل مورد ابتلا، چگونگي برخورد با جوان براي تأثيرپذيري بيشتر ميباشد. هر كسي راه و روشي پيشنهاد ميكند و به گونهاي ميخواهد با جوان تعامل و برخورد داشته باشد، اما كدام راه صحيح است و ملاك راه صحيح چيست. اين گونه پرسشها معمولاً مورد غفلت واقع ميشود و اگر كساني بخواهند راه صحيح يا بهتر را بيابند، به تجربه، آزمايش و آمارگيري متوسل ميشوند. اما بينقص بودن اين گونه راهها مورد ترديد ميباشد و حتي گاهي ميتوان در درستي آنها مناقشه كرد؛ زيرا جوان مانند يك شيء بيجان آزمايشگاهي نيست و صحنه اجتماع آزمايشگاه نيست.
از مسائل مورد ابتلا، چگونگي برخورد با جوان براي تأثيرپذيري بيشتر ميباشد. هر كسي راه و روشي پيشنهاد ميكند و به گونهاي ميخواهد با جوان تعامل و برخورد داشته باشد، اما كدام راه صحيح است و ملاك راه صحيح چيست. اين گونه پرسشها معمولاً مورد غفلت واقع ميشود و اگر كساني بخواهند راه صحيح يا بهتر را بيابند، به تجربه، آزمايش و آمارگيري متوسل ميشوند. اما بينقص بودن اين گونه راهها مورد ترديد ميباشد و حتي گاهي ميتوان در درستي آنها مناقشه كرد؛ زيرا جوان مانند يك شيء بيجان آزمايشگاهي نيست و صحنه اجتماع آزمايشگاه نيست. در آزمايشگاه تمامي عناصر، ابزار و اشياي مورد آزمايش در اختيار آزمايشگر است اما اشيا اختياري ندارند، بنابراين آزمايشگر با ثابت قرار دادن آنها به جز يكي، ميزان تأثير و تغييرات آن را اندازهگيري ميكند يا سپس امر ديگري را متغيّر و بقيه را ثابت نگه ميدارد و ... اما در اجتماع اوّلاً شرايط و اوضاع به اختيار آزمايشگر نميباشد؛ ثانياً جوان از امور گوناگون اطراف خود، آن گونه كه ميخواهد اثر ميپذيرد يا بر اطراف اثر ميگذارد. نيز اراده، تصميم، عاطفه، احساس، گذشته خانوادگي و تاريخي، خوراك، پوشاك وي و ... در تشخيص و تعيين مسير او و چگونگي تصميمش نقش دارد. اين همه، قابل اندازهگيري، كنترل و نسبتسنجي نميباشد. بنابراين پيدا كردن روش و قانون مناسب براي برخورد با جوان، از اين راه، ناقص و حتي ناصحيح مينمايد. راه ديگري كه ميتوان پيمود و راحتتر از راه قبلي است و نتايج آن كمنقصتر مينمايد، همچنين براي ما مسلمانان جاذبهدارتر است، بررسي ميزان تربيت «جوان»هاي مطرحشده در قرآن و شاخصهاي تربيتي و تعيين مقدار تأثير هر يك از آنها بر جوان ميباشد. اين راه براي ما راحت است زيرا قرآن آن را مطرح ساخته، با مطالعه آيات در باره «جوان» ميتوان به آن رسيد. مردم نيز با توجه به اعتقاداتشان، براي پذيرش اين راه و روش، آمادگي بيشتري دارند. چنان كه نتيجه پيمودن اين راه مورد قبول مسلمانان ميباشد زيرا همه اتفاق نظر دارند قرآن، كتاب هدايت و تربيت است. از سوي ديگر امكانات پيمودن اين راه فراهم است زيرا تفاسير گوناگون وجود دارد و بالاخره پيمودن اين راه لازم و حياتي است چون از يك طرف، با جوانان برخورد داريم و هر فردي دوست دارد ثمره وجودي و اميد و آينده خود را، به بهترين نحو تربيت كند. از سوي ديگر چون مسلمان و ديندار هستيم موظفيم قرآن را بشناسيم و با آن برخورد مثبت داشته باشيم. نيز چون قرآن را معجزه جاويد ميدانيم و كتابي كه «از پيش رو و پشت سرش باطل نميآيد»(1) و فرستنده آن خالق انسانهاست، اطمينان داريم كه آن كتاب به ما بهترين راه هدايت را مينماياند و ما را به سرمنزل مطلوب سوق ميدهد. بنابراين، راه و روش قرآن ما را از راههاي ديگران بينياز ميكند و حتي قابل ارائه به ديگران براي تربيت جوانان ميباشد. قرآن سرگذشت جوانهاي متعددي را مطرح ساخته و به ابعاد گوناگون تربيتي هر يك پرداخته است. از جواني كه گوش به فرمان پدر و مربي خويش بود و هر خواسته پدر را قبول ميكرد و بر خواسته خود مقدّم ميداشت تا جواني كه به هيچ نحو گوش به سخنان پدر نميداد و حتي در سختترين وضع و هنگامي كه آثار عذاب الهي ظاهر شده بود، باز بر راه و روش باطل خود اصرار ميكرد و بالاخره به هلاكت رسيد. نيز از جواني كه در بهترين محيط رشد و نمو كرد تا جواني كه در بدترين محيط از نظر اعتقادي به سر برد. از جواني كه بيشترين امكانات را در اختيار داشت و سرانجام همه آنها را از دست داد تا جواني كه هيچ امكاناتي نداشت و كم كم آنها را به دست آورد. از جواني كه ... . داستان پسر حضرت نوح(ع) فرزند نوح از بهترين امكانات هدايتي برخوردار بود ولي به سخنان پدر گوش نداد و نصيحتها و راهنماييهاي او را به هيچ انگاشت و در نافرماني، از همگان گوي سبقت را ربود حتي تبليغ نهصد و پنجاه ساله پدرش سودي نبخشيد. داستان او چنين است: نفرين نوح به قومش، دستور يافتن براي ساختن كشتي، سوار كردن مؤمنان بر آن، آوردن دو جفت از هر حيواني، بارش بارانهاي سيلآسا از آسمان، جوشيدن آب فراوان از زمين، به گونهاي كه آب همه جا را فرا گرفت و موجب شد كشتي كه در محلي دور از دريا قرار داشت، روي آب قرار گرفت، به گونهاي كه براي هر كسي آثار غضب خداوند محسوس بود. حضرت نوح با التماس از فرزندش كه متحيرانه كناري ايستاده بود، خواست كه به كشتي آيد و نجات يابد ولي لجبازي، تعصب و جاهليت پسر، حتي در آن هنگام به او اجازه نداد بر كشتي سوار شود بلكه با بيان «به كوهي پناه ميبرم تا از آب پناهم دهد»(2)، اوج لجبازي و حقناپذيري خود را به نمايش گذاشت. پدر دلسوخته سالها رنج تبليغ و نصيحت را به جان خريده بود و علاوه بر انجام وظيفه الهي، عاطفه پدري ايجاب ميكرد فرزند را نصيحت كند. آن زمان نيز احساس كرد كه در آخرين لحظه به او گوشزد كند امروز، روز ديگري است و هيچ چيز نميتواند مانع عذاب الهي شود. به همين جهت به فرزندش گفت: «در برابر فرمان خدا، امروز نگهدارندهاي نيست مگر اينكه خداوند به كسي رحم كند»(3) ولي او به آخرين نصيحت پدر اعتنايي نكرد و موجي بين پدر و پسر فاصله شد و او را از پدر جدا ساخت و بالاخره غرق گرديد. نكتهها و پرسشها 1- حضرت نوح از پيامبران اولوالعزم است و همچون بقيه پيامبران در انجام وظايف تبليغي كوشش كرده و راه كاستي يا خطا را نپيموده است، چنان كه طولانيترين مدت را در راه تبليغ صرف كرده، خداوند در هيچ جا از شيوه تبليغ يا كمكاري يا كمصبرياش انتقاد نكرده، اگر چه از عجولبودن حضرت يونس ياد كرده است.(4) اين نشان ميدهد كه ميزان و شيوه تبليغ حضرت نوح كاملاً مورد تأييد خداوند بود. 2- پس از اطمينان يافتن حضرت نوح از اينكه قوم، خويشان و حتي زن وفرزندش به او ايمان نميآورند و آن مردمان و حتي نسلهاي بعد جز پليدكار و ناسپاس(5) نخواهند بود، تقاضاي عذاب كرد ولي خداوند به سرعت آنان را عذاب نكرد و براي هدايتشدن، فرصتهاي زيادي در اختيارشان گذاشت. ساختن كشتي كه با توجه به عده كم مؤمنان زمان زيادي طول كشيد، سوار كردن هر نوع حيوان، كه وقت زيادي ميطلبيد، بارش تدريجي باران و جوشش آب از زمين كه تا جمع شدن آنها و پر شدن نهرها و جويبارها و جاري شدن در سطح زمين و بالا آمدن زير كشتي نيز مدت زماني طول ميكشيد، همه براي اين بود كه اگر كمترين امكاني براي هدايتشدن كسي وجود دارد شكوفا شود و به راه راست روي آورد ولي پسر نوح و دوستان و هممسلكانش ايمان نياوردند بلكه به لجبازي ادامه دادند. 3- حضرت نوح به مقتضاي اينكه پيامبر اولوالعزم و دلسوز فرزندش بود، حتماً او را ارشاد و نصيحت كرده و از همه شگردها براي هدايت او بهره برده بود. از سخنان آخر او ميتوان فهميد كه در طول عمر از زبان محبتآميز استفاده نموده و خواستار هدايت وي بوده است. چرا اين همه زحمت طاقتفرسا و نصايح پدرانه و محبتآميز، حتي ديدن نشانههاي عذاب الهي، تأثيري در پسر نگذاشت و او به راه و روش پدر كه روشي عقلپسند و مطابق فطرت بود متمايل نگشت؟ چند پاسخ مطرح است: 1- فرزند حضرت نوح(ع) ذاتاً فاسد بود و چون از ريشه، و از نظر ژنتيكي يا وراثتي مشكل داشت، نميتوانست راه حق را برگزيند و مسير هدايت را بپيمايد. نطفه پاك ببايد كه شود قابل فيض ور نه هر سنگ و گِلي لؤلؤ و مرجان نشود يا عاقبت گرگزاده گرگ شود گرچه با آدمي بزرگ شود به اصطلاحِ روايات، او طينت سجّيني (جهنمي) داشته و واقع شدن او در خانه پيامبر خدا از اين طينت نكاسته بود. 2- فرزند حضرت نوح داراي طينتي پاك و خوب بود ولي چون محيط زندگي او پر از فساد بود و مادر و خويشاوندان و همسايگان، همه كافر و مخالف حضرت نوح بودند، محيط زندگي بر او اثر كرد و طينت خوب او را از بين برد و وي را به عنصري نامطلوب بلكه لجوج و كافر تبديل كرد. 3- عوامل ژنتيكي و محيطي هر دو دست به دست هم داده، عزمِ پسر بر پيمودن مسير ضلالت، بر آنها افزون گشته، موجودي بسيار لجوج و عنود به بار آورد. به نظر ما تنها احتمال سوم، با واقع و آيات تطبيق دارد و احتمالهاي ديگر ناقص يا باطل است. احتمال اوّل كامل نيست زيرا حضرت نوح پيامبر الهي و داراي جسم و روحي سالم بود و هيچ يك از آبا و نياكان پيامبران به كفر و شرك و پليدي آلوده نبودند.
چون فرزند، از صلب حضرت نوح بود نميتوانست ذاتاً پليد و منحرف باشد، چنان كه بعداً معلوم خواهد شد ژن و وراثت زمينهساز است نه مجبورساز. ميتوان گفت: چون فرزندان، حامل برآيند تعامل ژنهاي زن و مرد هستند و زن حضرت نوح از نظر اعتقادي و روحي داراي مشكل بود، آن ويژگيهاي روحي مادر در فرزند، بروز بيشتري داشت. احتمال دوم، كامل نيست زيرا محيط، هر چند فاسد باشد ولي نقش و عليّت تام و كامل در انحراف انسان ندارد. انسان با هر موجود طبيعي ديگر اين تفاوت را دارد كه مقهور كامل شرايط، جوّ و وراثت نيست. وي ميتواند در مقابل مشكلات، تصميم مخالف بگيرد و بر خلاف مسير حركت كند، هر چند به سختي در هم بشكند. حضرت موسي(ع) در كاخ فرعون رشد و نمو كرد(6) ولي فطرت حقخواهي، حقجويي و ياور مظلومبودنش، از بين نرفت.(7) حضرت يوسف در خانه عزيز مصر بزرگ شد ولي خوي و روش آنان را نپذيرفت و بر راه حق اصرار ورزيد. پسر نوح از مادري خوب و مؤمن بهرهمند نبود. حال نقش اين تفاوت در عزم و اراده و تصميم هاي غلط او چقدر مؤثر بود، در ادامه روشن خواهد شد. نيروهاي مؤثر بر انسان دانشمندان، در مورد نيروهاي تأثيرگذار بر انسان نظرهاي گوناگون و متفاوتي ميدهند. گروهي ميگويند ژنتيك، مهمترين عامل بلكه تنها عامل سعادت يا شقاوت فرد است. همان گونه كه ويژگيهاي جسمي والدين به فرزند منتقل ميشود و به طور طبيعي فرزند راهي براي فرار از تأثير ژنها ندارد، خصوصيات روحي نظير شجاعت، سخاوت، حقطلبي و تجاوزگري وراثتي است و از آن، راه فراري وجود ندارد.(8) اين گروه به احاديثي نظير «السعيدُ سعيدٌ في بطن اُمّه و الشقيُّ مَن شقي في بطن اُمه»، تمسك ميكنند و همه چيز را تابع و مقهور وراثت ميدانند. از اين گروه پرسيده ميشود: پس اولين انسانها چگونه با هم متفاوت شدند؟! گروه ديگري در مقابل گروه اوّل قرار دارند و نقش ژنتيك را تقريباً صفر ميدانند و تمامي تأثيرات را از تربيت و محيط ميدانند. اينان اعلام ميكنند كه چند بچه را به ما بسپاريد و هر چه خواستيد، به شما تحويل ميدهيم: دانشمند، دزد، جنايتكار و ... . به نظر ميرسد هر دو گروه، انسان را آن گونه كه بايسته است، نشناختهاند و هر يك با يك چشم به انسان نگريسته و تنها يكي از ابعاد وي را ديدهاند. اگر به دقت به انسان مينگريستند، معلوم ميگشت كه هر دو عامل در سرنوشت انسان دخالت دارد ولي دخالت هيچ يك كامل نيست. نقش عزم و اراده خيال نشود اگر با دو چشم (وراثت و محيط) به انسان نظر شود كار تمام است؛ يعني نبايد تصور شود برآيند ژنتيك و تربيت، علت تامه براي سرنوشت انسان ميباشد و آدمي چون جسمي آزمايشگاهي است كه دو نيرو بر آن وارد ميشود و برآيند آن تغيير ايجاد ميكند. بايد دانست چشم قويتر و دقيقتري نياز است تا نقش عزم و اراده را تعيين كند زيرا عزم و اراده، در عرض و همرديف محيط و وراثت نيست تا مثلاً تأثير هر يك را حدود سي و سه درصد بدانيم يا نقش اراده كمي برتر از آن دو نيست تا تأثير آن دو را شصت درصد و نقش اراده را چهل درصد بدانيم. اراده، عزم و نيّت، در طول عوامل وراثتي و محيطي است و آنها تنها نقش زمينهساز و مددكار را بازي ميكنند و انسان است كه تصميم ميگيرد و راه و روشي را برميگزيند و از آنها استفاده لازم را ميبرد. در امور روحاني، تربيتي، رفتاري و ... تنها نيّت و عزم انسان است كه تمام موضوع ميباشد و به امور ديگر خط و جهت ميدهد. اگر گاهي ديده ميشود كه اراده تحت تأثير محيط يا وراثت قرار ميگيرد، در اثر بيتوجهي به نيّت و كم انگاشتن تأثير آن است، نه اينكه نيروي اراده و عزم كم باشد و مغلوب وراثت يا محيط شود. در قسمت جسمي و مادي چون عالَم ماده داراي تنگنا و مزاحمها ميباشد، وراثت مستقيماً تأثير ميكند و اراده نميتواند از تأثير آن بكاهد. بنابراين پدر و مادرِ داراي بيماريهاي جسمي، فرزند بيمار به وجود ميآورند و عزم و اراده پدر و مادر يا فرزند نميتواند از انتقال بيماري جلوگيري كند. باز به جهت تنگناها و مزاحمها، عوامل محيطي بر جسم اثر ميگذارد و بچهاي كه از سوء تغذيه رنج ميبرد داراي بدني ضعيف و بيمار ميباشد و نميتواند داراي هيكلي مناسب و موزون گردد. در معنويات، عواطف و راههاي سعادت و شقاوت، از آنرو كه جسم و جسميّت نقش چنداني ندارد و تنگناهاي مادي موجود نيست، اراده و عزم، نقش خود را كاملاً ميتواند ايفا كند. قرآن كريم مثالهايي ميآورد كه نشان ميدهد افرادي توانستهاند بُعد شقاوت و بدبختي را تا آخرين حد بپيمايند. در بُعد سعادت نيز همين طور است. فرزند نوح زمينههاي محيطي و ژنتيكي مناسب را داشت، با اين حال منحرف شد، به گونهاي كه قرآن به جاي اينكه او را بدكار بداند، وي را مجسمه بدكاري يا اساساً كارِ بد ميداند: «اِنَّه عمل غير صالح؛(9) او عمل غير صالح است.» پسر نوح آنقدر «بدكاره» بود كه جرثومه فساد و بدكاري شد و آنقدر بدكاري را ادامه داد تا از جرثومه گذشته، خودِ «كار بد» شد، و اين حكايتگر نهايت شقاوت و بدبختي انسان است. اسماعيل فرزند ابراهيمعليهماالسلام مثال ديگر از قرآن در مورد فرزندي كه كاملاً راه هدايت يافته، مطيع پدر و مادر بود و نسبت به آنان حرفشنوي داشت، حضرت اسماعيل است. خداوند وي را در پيري نصيب حضرت ابراهيم نمود.(10) وقتي پدري تا اواخر عمر فرزندي نداشته باشد و معجزهآسا بچهدار شود، طبعاً بايد بچه لوس، بيتربيت و نازپرورده باشد و در همه جا حرف و خواسته او مهمترين چيز جلوه كند و ارادهاش بر اراده همه غلبه داشته باشد ولي چنين نبود و اسماعيل نخواست راه ناصواب يا باطل را طي كند. در دوران شيرخوارگي، پدر، مأمور شد او و مادرش را در بياباني بدون آب و آباداني رها سازد.(11) در دوراني كه كودك بيشترين نياز را به ياري پدر داشت، از چنين الطافي محروم شد. اما به طور معجزهآسا، در آن محيط خشك و سوزان، با جوشيدن آب زمزم، از تشنگي نجات يافت. قبيلههايي كه در بيابان دنبال آب ميگشتند و از نشست و برخاست پرندگان، جاي آب را تشخيص ميدادند، آنجا را يافتند و با دادن نان و غذا به بچه و مادرش، از آب بهرهمند شدند. بدين گونه اسماعيل از گرفتاري و گرسنگي نجات يافت تا كم كم رشد كرد، اما همچون هر بچه ديگر كمبود پدر را در زندگي حس ميكرد. در اين هنگام پدرش حضرت ابراهيم(ع) آمد و از او خواست در ساختن خانه خدا به او كمك كند. او نيز چنين كرد.(12) وقتي بزرگتر شد و مردي گرديد كه ميتوانست همتاي پدر به كار بپردازد، پدر گفت: در خواب ديده كه وي را سر ميبُرد! پسر به راحتي با انجام اين خواب موافقت كرد و خود را براي ذبح شدن آماده ساخت و صبور و موفقبودن در اين امتحان را از خداوند درخواست نمود. علاوه بر اين از رؤياي پدر به «امر» تعبير كرد و پدر را مأموري كه نيرويي از غيب به وي دستور ميدهد، تلقي نمود.(13) نكتهها و پرسشها: 1- به حضرت ابراهيم و امتحانات سختي كه خداوند از
او گرفت و وي در همه موفق شد، نميپردازيم. تنها به همين مطلب بسنده ميكنيم كه تصميم به گذاشتن زن و فرزند در بيابان يا ذبحِ فرزند، از امتحاناتي بود كه حضرتش به آنها دستور يافت. حضرت اسماعيل در مقابل اين تصميمها تسليم بود. او در كودكي كه زبان اعتراض نداشت و در بزرگي كه ميتوانست اعتراض كند، هيچ گاه به پدر اعتراض نكرد كه چرا مرا در بيابانِ بدون آب و آباداني رها ساختي! نيز به پدر اعتراض نكرد كه چه خدمتي به من كردهاي كه اكنون انتظار داري در ساخت خانه خدا به تو كمك كنم؛ چنان كه از پدر نخواست نزد وي در مكه بماند يا نخواست همراه پدر به فلسطين، محل سكونت پدر برود. هر از چندگاهي كه پدر به ديدن او و مادرش ميرفت، ابراز رضايت ميكردند و اعتراض نمينمودند يا درخواستي نميكردند.(14) اين نشان از روحيه عالي، احترام به پدر و تسليم محضبودن مينمايد. 2- حضرت ابراهيم از روحيه عالي فرزند خبر داشت. به همين جهت خواب خود را با او در ميان گذاشت و گرنه، بايد با نقشهاي او را غافلگير ميكرد تا خواب خود را اجرا نمايد. 3- حضرت اسماعيل ميتوانست با تشكيك در حجيّت خواب، خود را از خطر برهاند يا به پدر بگويد كه تو در رشد و هدايت من نقشي نداشتهاي. پس مرا به حال خود رها ساز و قصد گرفتن جانم را نكن. ولي هرگز چنين نكرد بلكه در صدد ترغيب و تشويق پدر براي انجام رسالت الهي برآمد و از رؤياي او به «امر»، تعبير كرد و از پدر خواست مأموريتش را انجام دهد: «يا ابتِ افْعلْ ما تؤمر؛ اي پدر، آنچه را مأموري انجام ده.»(15) در عين حال، ادب سخن را رعايت كرد و در حالي كه از درد ذبحشدن آگاه بود، عزم و ارادهاش را بر تسليم در مقابل خواستِ پدر و تحمل چنين شدايد و رنجهايي در راه انجام مأموريت اعلام نمود. اين همه ادب، تسليم فرمان پدر بودن و اخلاص و پاكي را، اسماعيل(ع) كِي و چگونه و از چه كساني فرا گرفت؟ اسماعيل مدت زيادي نزد پدر نبود تا از او درس دين، اخلاص، فداكاري و ... بياموزد. قبايلي كه گِرد زمزم جمع شدند نيز از داشتن پيامبر يا مربي ورزيدهاي برخوردار نبودند، بنابراين بايد براي اين امور توجيهي يافت. آري او تنها نزد مادر خويش، «هاجر» بود، كه وي در خانه حضرت ابراهيم پرورش يافته بود. مقايسه بين دو فرزند در مقايسه بين اين فرزند و فرزند حضرت نوح كه هر دو فرزند پيامبر بوده و پدران از پيامبران اولوالعزماند و از هر گونه خطايي در تبليغ مبرّا ميباشند، ميتوان دريافت كه از نظر ژنتيكي (تا آنجا كه مرتبط به پدر بوده) بهترين موقعيت را داشتهاند. اما مادران متفاوت بودهاند؛ هاجر زني فرمانبردار و خوب، و زن نوح الگوي كافران(16) و متمردان بودند. ممكن است پرسيده شود: مادر اسماعيل، او را در بيابان و به دور از چشم مردم مشرك پرورش داد. اين، يك موقعيت مناسب و خوب براي حضرت اسماعيل بود زيرا هنگامي كه شهر را شرك و كفر فرا گرفته و تبليغات پيامبر نتواند مردم را به دين حق دعوت كند، پرورش يافتن كودك در بيابان، بهتر از پرورش يافتن در چنين جامعهاي است و اين عامل (محيط) در خوب شدن اسماعيل نقش داشته است. پاسخ: عوامل وراثتي و محيطي در سرنوشت فرد دخالت دارد اما نميتوان هيچ يك را ثابت دانست. در داستان پسران پيامبران، چند امر ثابتوجود دارد، از جمله اينكه انبيا از نظر جسمي و روحي سالمترين افراد بودهاند، ثانياً از نظر فرهنگي و تربيتي، بهترين شرايط را به وجود آورده و رعايت تمامي اموري را كه در رشد فرزند نقش داشته، لحاظ مينمودند. اما وقتي دو فرزند متفاوت شدند بايد به سراغ نقاط تمايز و اختلاف رفت. در مورد فرزند نوح(ع) و فرزند ابراهيم(ع)، تنها يك تفاوت اساسي وجود دارد و آن مؤمن نبودن همسرِ حضرت نوح(ع) ميباشد. دور بودن حضرت اسماعيل از محيط شرك و كفر، نميتواند نقش چنداني داشته باشد، چنان كه برادرش اسحاق در محيط خانوادگي ماند و به فساد نگراييد. افراد ديگري نظير موسي(ع) و يوسف(ع) نيز در محيط فاسد ماندند ولي فاسد نشدند.
افزون بر اين محيط اطراف حضرت اسماعيل خوب نبود زيرا قبيله جُرُهم اولين گروهي بودند كه كنار آب زمزم سكونت گزيدند و با دادن اجارهبهايي مختصر از آب بهره ميبردند و مشرك بودند. اگر حضرت اسماعيل به دنبال جوانان منحرف و محيط آلودهاي ميگشت، بين آنان پيدا ميشد. خلاصه اينكه غير از عزم و اراده كه هر فرد داراست و بين افراد، اراده متفاوت ميباشد، مهمترين تفاوتي كه بين فرزند نوح با فرزندان ساير انبيا وجود دارد، نقش مادر ميباشد. 1) سوره فصلت، آيه 42. 2) سوره هود، آيه 43. 3) همان. 4) سوره انبياء، آيه 87. 5) حضرت نوح فرمود: «و لا يلدوا اِلّا فاجراً كفّاراً؛ (سوره نوح، آيه 27) اينان جز پليدكار ناسپاس نزايند» كه نشان ميدهد از نسل آنان فرد خوبي به وجود نميآمد. 6) سوره قصص، آيه 7 تا 9. 7) همان، آيههاي 15 تا 18. 8) كافي، ج8، ص81؛ وسائلالشيعه، ج27، ص84، چاپ آلالبيت. 9) سوره هود، آيه 46. 10) قرآن در اين باره شكر و سپاس حضرت ابراهيم(ع) را نقل كرده است: «الحمد للَّه الذي وهب لي علي الكبر اسماعيل و اسحاق»، (سوره ابراهيم، آيه 39). 11) قرآن در اين باره دعاي حضرت ابراهيم(ع) را نقل كرده است: «ربنا اِنّي اسكنتُ مِن ذريتي بوادٍ غير ذي زرع»، (سوره ابراهيم، آيه 37). 12) قرآن در اين باره ميفرمايد: «و اِذْ يرفع ابراهيمُ القواعد مِن البيت و اسماعيل، ربّنا تقبلْ منا ...»، (سوره بقره، آيه 127). 13) قرآن در اين بارهفرمود: «فلمّا بلغ معه السعي قال يا بُنيّ اِنّي اَري في المنام انّي اَذبحك فانْظر ماذا تري قال: يا ابتِ افْعل ما تُؤمر ستجدني اِنْ شاءاللَّه من الصابرين»، (سوره صافات، آيه 102). 14) از قرآن به دست ميآيد كه حضرت ابراهيم(ع) تا زمان بزرگ شدن اسماعيل و دستور يافتن به ذبح او چندين بار به مكه سفر كرده است. در يك مرتبه آنسرزمين هنوز بيابان بوده و آثار شهر يا شهرنشيني وجود نداشته است، به همين جهت حضرت ابراهيم دعا ميكند: «رب اجْعلْ هذا بلداً آمناً؛ (سوره بقره، آيه 126)، پروردگارا، اينجا را شهر امني قرار بده». ولي در زمان ديگري آثار شهرنشيني و وجود جمعيت را ميبيند و دعا ميكند: «رب اجْعلْ هذا البلد آمناً؛ سوره ابراهيم، آيه 35 ، پروردگارا، اين شهر را ايمن گردان». ذكر «بلد» به صورت نكره در مرحله اول و با «الف» و «لام» در مرحله دوم نشان ميدهد كه اين دعاها در دو زمان صورت گرفته و بين دعاها فاصله زيادي بوده تا بيابان به شهر تبديل شده است. دعاي حضرت ابراهيم در هر دو بار براي امنيت آن سرزمين، اهميت امنيت را نشان ميدهد.
نيز ميفهماند ماندن يك زن و كودك در بيابان وحشتناك بوده، غذا و آب و مهمتر از آن امنيت آنان مورد توجه بوده است. 15) سوره صافات، آيه 102. 16) سوره تحريم، آيه 10، «و ضرب اللَّه مثلاً للذين كفروا امْرأةَ نوحٍ و امْرأةَ لوطٍ».
دیدگاه ها