مجاهدت ها و روحيه ی خانواده های جهادگران

ش 1395/05/30 - 11:00
مجاهدت ها و روحيه ی خانواده های جهادگران

شهادت حارثه بن سراقه و عکس العمل مادر و خواهرش

از جمله ي اين وقايع، ماجراي شهادت حارثه بن سراقه است. شرح در نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد و نيز در سيره ي حلبي در شرح وقايع جنگ بدر آمده است که:

در ميدان جنگ و در گرماگرم مبارزه ي بي امان، حارثه بن سراقه دلاورانه پيش مي تاخت و سلاح بر دست و تکبير بر لب بر دشمنان اسلام هجوم مي برد، در آن هنگامه ي پرشور، ناگهان تيري جانسوز، از گوشه اي نامعلوم انداخته شد که نه جهت انداخته شدنش معلوم بود و نه معلوم شد که چه کسي آن را انداخته است. همين قدر بود که تير جانسوز به حارثه اصابت کرد و آن جهادگر با ايمان، ناگهان بر خاک افتاد و در خون خود غلتيد و در راه معبود جاوداني جان باخت.

مادر و خواهر حارثه در مدينه بودند و در انتظار اخبار مربوط به جنگ و جهادگران به سر مي بردند که خبر آمد: چه نشسته ايد که فرزند و برادرتان در ميدان نبرد کشته شد.

شايد خيلي از اطرافيان تصور مي کردند که هم اکنون، مادر پير و خواهر جوان حارثه، شيون خواهند کرد و بر سر خواهند کوفت و صورت به ناخن خواهند خراشيد و خود را بر زمين خواهند افکند و خاک را در چنگ فشرده و خواهند ريخت و اشک خون خواهند باريد.

اما، نه ... اينها نبود، بلکه نخست مادر حارثه بر خاست و با نگاهي ثابت و حالتي آرام و موقر و صدايي که از آن ايمان و اطمينان مي باريد، محکم و قاطع گفت: به خدا سوگند که برايش نخواهم گريست تا رسول خدا از جنگ باز گردد و ملاقاتش کنم، آنگاه از او خواهم پرسيد که آيا فرزندم در بهشت است و شهادت او قبول شده است تا بر او هرگز اشک نريزم و بلکه به خاطر او شادمان باشم، يا آنکه در دوزخ است که بر او زار بگريم؟

ساعاتي بعد، پيامبر و اصحاب و لشگريان پيروزمندش که ميدان جنگ را با سرفرازي و فتح پشت سر نهاده بودند، از راه رسيدند. مادر حارثه خدمت پيامبر رسيد و بدون اشک و شيون، وبا ايمان و صلابت گفت: يا رسول الله تو ميداني که حارثه در قلب من جايگاهي ارزنده و منزلتي بس بلند داشت و اکنون خبر مرگش را برايم آورده اند، مي خواستم بر او بگريم، اما با خود گفتم نمي گريم تا آنکه از شما بپرسم که آيا او بهشتي است که اصلا نگريم، يا جهنمي است که برايش گريه اي سخت سر دهم؟

رسول اکرم فرمود: به آنکه جانم به دست او است سوگند که فرزند تو اکنون در بهشت برين سکني گرفته است.

مادر داغديده شادمانه گفت: بنا بر اين بر او نخواهم گريست بلکه برايش شادي خواهم کرد.

خواهر حارثه نيز همين را گفت و آنگاه هر دو از خدمت رسول خدا مرخص شدند و به خانه بر گشتند، در آن ايام در شهر مدينه، هيچ کس از اين مادر و خواهر داغديده خوشحال تر و خندان تر نبود، و هميشه در چشمانشان روشنايي مخصوص و برق شور و حيات ديده مي شد.

سيره ي حلبي در اينجا اضافه کرده است که: حارثه خود از پيامبر تقاضا کرده بود که از درگاه احديت براي او توفيق نائل آمدن به شهادت و نوشيدن جام اين فيض عظيم را مسئلت کند.

پس از جنگ احد...

درباره ي جنگ احد، که يکي از تجربيات تلخ و در عين حال عبرت آموز و ارزنده ي مسلمين بود و درباره ي مسائل مربوط به آن باز همين ابن ابي الحديد در شرح معروفش آورده است که:

پس از خاتمه ي جنگ احد، رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) وقتي از شهيدان اين پيکار تلخ فراغت يافت، اسبش را سوار کرد و به حرکت در آمد، مسلمانان و جهادگران حضرتش را احاطه کرده بودند و بيشترشان مصدوم و مجروح بودند و با زخم هاي خون فشان و بدن هايي چاک خورده و استخوانهايي در هم کوفته راه مي پيمودند، حضرت آمد با نزديک قبيله ي "بني حارث" رسيد که مشرف بر "بني عبدالاشهل" بود. آنان در آن ساعت بر کشتگان خويش مي گريستند .

پيامبر چون آن صحنه را مي ديد، قلب مبارکش به ياد بي کسي عموي بزرگوارش و قهرمان سلحشور نبرد هاي بدر واحد و شهيد احد، يعني حمزة بن عبدالمطلب افتاد و آنگاه فرمود: اما حمزه، او را کسي نيست تا پس از مرگ برايش گريه کند.

زنان قبيله همين که صداي حضرت را شنيدند از خيمه بيرون جستند و چون ديدند که حضرت در صحت و سلامت کامل است و گزندي به وجود مبارکش نرسيده است، همه شادمان شدند. از ميان آنها، زني به نام "ام عامرالاشهيله" بيرون آمد و گريه و زاري را رها کرد و نظري به سراپاي مبارک پيامبر انداخت، حضرت هنوز مسلح بود و زره بر تن داشت. "ام عامر" روي به حضرت کرد و شادمانه گفت: پس از آنکه تو را سالم مي بينم، ديگر تحمل هر مصيبتي برايم آسان مي شود.

دراين هنگاه زن ديگري به نام "کبسه" دختر عتبه بن معاويه بن الحارث بن خزرج به سوي حضرت آمد. آن لحظه سعد بن معاذ، عنان اسب حضرت را در دست داشت. سعد رو به حضرت کرد در حالي که به کسبه اشاره مي کرد گفت: يا رسول الله اين زن مادرم است.

حضرت فرمود: درود و آفرين بر تو! قربانيانت را در راه خدا دادي تا به موفقيت رسيدي.

درآن جنگ عمروبن معاذ، برادر سعد بن معاذ و پسر آن زن (کبسه) به شهادت رسيده بود. کبسه نه چون مادري که فرزند از دست داده، بلکه همچون زني جهادگر که در ميدان مجاهدت ايستاده است، خطاب به حضرت که هنوز سوار بر اسب ايستاده بود، عرض کرد: يا رسول الله تو را که سالم مي بينم، مصيبت هايم برايم نرم مي گردد و تحمل آنها آسان و گوارا مي شود.

حضرت او را به خاطر شهادت عمروبن معاذ تسليت گفت و سپس فرمود: اي ام سعد، خشنود باش و اهلش را نيز بشارت بده که کشته شدگان آنها اکنون در بهشت برين به گرد هم آمده اند و جمعشان جمع است و جمعي است سعادت مند و رستگار.

کشته شدگان اين قبيله دوازده نفر بودند. زن هنگامي که اين مژده را از رسول خدا شنيد، فورا نزد زن هاي قبيله و خانواده هاي آن دوازده نفر رفت و بشارت رسول خدا را به آنان ابلاغ کرد و يک باره همگي از گريه دست کشيدند و خود را نزديک رسول خدا رساندند و گفنتد: راضي شديم اي رسول خدا، و چه کسي بعد از اين پيروزي و بعد از شنيدن اين مژده خواهد گريست؟

زناني که مانع از ورود همسران خود به خانه مي شدند.

يک نکته ي بسيار مهم اين که : در آن دوران شکوهمند، شکوفايي اسلام و تشکيل حکومت و جامعه ي اسلامي، همانطور که روح صبر و استقامت در اهل مدينه تربيت شده بود، روح ايمان و ثبات تا پاي شهادت نيز تا اعماق جانشان نفوذ کرده بود. از جمله مي توان به مواردي اشاره کرد که ابن ابي الحديد در شرح خود آورده است:

ماجرا مربوط به جنگ "موته" است؛ جنگي نابرابر و ناجوانمردانه که در آن عده ي دشمنان که عبارت از نصاري بودند، بيش از ده برابر عده ي مسلمين بود. در ماجراي موته چنان که مي دانيم و تاريخ گواهي مي دهد، جنگ چندان مهمي صورت نگرفت، زيرا پس از آنکه جعفر قهرمان رشيد اسلام به شهادت رسيد،  سرکرده ي سپاهيان اسلامي، وضع مسلمين را خطرناک ديد و بيمناک شد که مبادا تلفات سنگين تري بدهند و پيروزي جالب و چشمگيري هم به دست نياورند و اين موضوع به سپاه اسلام صدمات جسمي و روحي خطرناکي بزند؛ از اين رو نقشه ي جنگ را تغيير داد و تاکتيک عقب نشيني را انتخاب کرد.

اين تاکتيک از حيث مسايل نظامي و هم چنين از لحاظ حفظ جان مسلمين، حائز اهميت بود و کاري زشت و غير اصولي هم نبود، زيرا همواره در تمامي جنگ هاي دنيا، يکي از واقع بينانه ترين امور اين است که يک لشگر، در موقع لازم عقب نشيني کند. با اين همه چون اين تاکتيک به هر حال يک عقب نشيني و خالي کردن ميدان بود و مردم مدينه جنگ تا پاي مرگ و تا آخرين نفس و مبارزه تا آخرين قطره ي خون را در هر حالتي به عقب نشيني ترجيح مي دادند و سلحشورانه بر آن بودند که شهادت در راه خدا فيض عظيم است، اين ماجرا بر آنها سخت گران آمد و از اين رو، با افراد سپاه که در واقع افراد خانواده ي خودشان بودند چنان رفتار و برخوردي کردند که در تاريخ نظير ندارد.

آري هرگز هيچ لشگري، چنان روزي را که لشگر موته ديد نديده است. مردم مدينه با چهره ي عبوس و گرفته و با رفتاري تلخ و تحقير آميز و خلاصه با رويي بسيار بد از آنها استقبال کردند. لشگر موته به هر جا که مي رفت با چهره هاي سرد و قيافه هاي ناراضي و ناراحت و حالت هاي ياس آور روبرو مي شد و اين وضع تا جايي رسيده بود که مردان از جنگ برگشته، خسته و کوفته با پاهاي تاول زده و زخم آلود به در خانه هاي خود مي رفتند اما زنانشان حاضر نبودند در را به روي آنها باز کنند و از همان پشت در مردان خود را شماتت مي کردند و مي گفتند: چرا ميدان جنگ را ترک کرديد؟ چرا به مقابله با دشمن نرفتيد؟ چرا با ياران خود نرفتيد تا آنکه يا پيروزي بدست آوريد و يا در راه خدا شهيد شويد، چرا برگشتيد؟

آري چنين بود روحيه ي خانواده ي جهاد گران!

روحيه ي خواهر حمزه در کنار نعش برادر

در باره ي همين مساله، باز در جاهاي ديگر مطالب تاريخي بسياري داريم.

در سيره ي ابن هشام ابن اسحاق مي گويد:

"هند" همسر ابو سفيان و ساير زنان مشرکان در جنگ احد همراه هند به ميدان جنگ آمده بودند، در طول جنگ با سخنان و شعار هاي تحريک آميز خود، آتش    کينه ي مردان مشرک را دامن مي زدند و آنها را به انتقام جويي و خونريزي و خون خواهي کشتگان جنگ بدر تحريص و تشويق مي کردند. پس از آنکه جنگ به مرحله ي غم انگيز شکست مسلمين رسيد و عده اي از سلحشوران اسلام و از جمله حمزه عموي پيامبر و قهرمان پرشور اسلام شهيد شدند، هند و زنان همراهش به سراغ پيکر هاي خون آلود شهيدان آمدند و از فرط کينه توزي و خونخواري، به مثله کردن، يعني قطعه قطعه کردن آن بدن هاي مطهر و گلگون پرداختند. اين زنان سنگدل و خونخوار، هر يک از شهيدان را که مي ديدند، با خنجر تکه تکه اش مي کردند و دست و پا و گوش و بيني اش را مي بريدند، تا آنجا که هند تعداد زيادي از گوش ها و بيني هاي شهيدان را جمع آوري کرد و بعد از آن قطعات پيکرهاي شهدا يک رشته نخ عبور داد و خلخالي براي پايش و گردنبندي براي گردنش درست کرد که تا روز فتح مکه بدست مسلمين، آن خلخال و گردنبند را بر پاي و گردن خود آويخته بود.

همين هند بود که پيش از جنگ، گردنبند و خلخال جواهر نشان و گران قيمت خود را به غلام وحشي اش "جبير بن مطعم" رشوه داد و از او خواست که در بحبوحه ي جنگ حمزه را بکشد و آن غلام نيز در گرما گرم جنگ، خود را به حمزه رسانيد و او را به طرزي نا جوانمردانه کشت و در مقابل علاوه بر طلاهايي که گرفته بود، آزادي خود را نيز از سوي هند به دست آورد.

به هر حال وقتي که حمزه به شهادت رسيد و پيکر خون آلودش به زمين افتاد، هند خود را به کشته ي او رسانيد و شکمش را دريد و جگرش را بيرون آورد و به دندان کشيد، ولي نتوانست دندان در آن فرو برد و از آن پس تاريخ او را به عنوان "هند جگر خوار" ناميد.

در اين مورد، مرحوم مجلسي اضافه کرده است که: هند گوشها و بيني حمزه را بريد و به انتقام خون پدر و برادر مشرکش که در جنگ بدر به دست حمزه کشته شده بودند، از آنها گردنبندي ساخت و به گردن آويخت و علاوه بر آن دست و پاي حمزه را نيز قطع کرد.

و باز ابن اسحاق مي نويسد:

پس از پايان جنگ، "صفيه" خواهر حمزه، آن رادمرد شجاع و قهرمان دلاور سپاه اسلام به ديدن کشته ي برادرش آمد. حمزه برادر تني صفيه بود و علاقه ي بسيار شديدي نسبت به او داشت.

وقتي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ديد که صفيه براي ديدن جسد برادرش به سوي ميدان جنگ مي رود، به فرزند آن زن "زبير بن عوام" که در آنجا حضور داشت، فرمود: مادرت صفيه را از اينجا برگردانيد تا نبيند که با برادرش چه کرده اند. زبير به سوي مادرش رفت و گفت: پيامبر فرمودند از اينجا برگرد.

صفيه با لحني محکم و استوار و صدايي که رنگ ايمان و طنين شجاعت و دلاوري داشت، گفت: چرا بر گردم؟ به من خبر رسيده که برادرم حمزه مثله شده است و من مي خواهم پيکر پاره اي ببينم، زيرا آنچه بر او رفته، در راه خدا بوده است و ما به آنچه که او خشنود است، خشنوديم. به اميد خداي تعالي در کنار جسد مثله شده ي برادرم، خود را نگاه مي دارم و پايداري مي کنم و مشاهده ي آن صحنه را تاب مي آورم.

آنگاه زبير به خدمت پيامبر آمد و جريان گفتگوي خود و مادرش را باز گفت، و حضرت چون اين ماجرا بشنيد، صفيه را اجازه داد که به ديدن پيکر برادرش برود.

صفيه بر بالين برادرش حمزه آمد.

چون کوهي استوار ايستاد و در کمال صبر و بردباري نگاهي به او کرد و سپس بر او درود فرستاد و با صدايي محکم و پر طنين آيه ي "انا لله و انا اليه راجعون" را خواند و با همان صبر و پايداري براي برادر شهيدش از درگاه احديت، استغفار کرد و دلاورانه باز گشت.

نويسنده: حضرت آيه الله العظمي نوري همداني

----------------------------

منبع: اطلاعات جبهه، يکشنبه 27 شهريور 1367 ص 81

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.