مربی اخلاق،خوش خلق ترین معلمان مدرسه بود. برای همین کلاس او را انتخاب کرده بود تا در آن بین دوستانش شیرینی پخش کرده واعلام کند که نامش را به آزیتا تغییر داده است.همکلاسیها برایش کف زدند ونام جدیدش را تبریک گفتند.مربی گفت:امیدوارم مبارکت باشد!اما اسم خودت هم خیلی زیبا بود.برای چه آن را تغییر دادی؟جواب داد: نه خانم معلم! من 15سال است که از اسمم خجالت می کشم. خدیجه یک نام قدیمی است.آدم یاد پیرزنها میافتد. من هیچ وقت این اسم را دوست نداشتم.حالا که بزرگ شده ام توانستم با منطق، پدر ومادرم را راضی کنم که اسمم را عوض کنند.من اسم آزیتا را خیلی دوست داشتم.....
مربی از صندلی برخاست و کنار پنجره ایستاد.آنگاه با لحنی متفکرانه گفت:چه جالب! اما من فکر می کنم تو باید با زندگی شهیدزینب میترایی آشنا شوی.بچه ها در سروصدایی پرازاشتیاق از خانم معلم خواستند تازندگی اورا برایشان تعریف کند.خانم مربی گفت:زینب هنگام اذان مغرب در آبادان به دنیا آمد.چهارمین دختر خانواده بود.پدرش به نام های اصیل ایرانی علاقمند بود وبرای همین اسم بچه هایش را از اسامی ایرانی انتخاب می کرد.برای زینب هم نام میترا را انتخاب کرده بود.میترا هرچقدربزرگترمی شد،رابطه نزدیکتری نسبت به اهل بیت(ع) وقرآن پیدا می کرد.تنفس او در این فضای معنوی والهی باعث شد که به نام زینب،علاقمند شود.او روزبه روز از نام میترا دورتر می شد. کمکم اگر کسی میترا صدایش می کرد،جواب نمی داد. به این شکل سعی داشت به اطرافیانش نام جدید خود را القاء کند.اما برای زینب فقط تغییر نام کافی نبود. او در پی نام جدید،تصمیم گرفت که خود را نیز به صاحب نامش نزدیک کند.برای همین پس از پیروزی انقلاب، فعالیتهای خود را به شکل مستمرآغاز کرد.علاوه برشرکت در کلاسهای مختلف عقیدتی، اخلاقی و دوره های نظام بسیج، دراکثرفعالیتهای انجمن اسلامی مدرسه حظورفعال پیدا می کرد. وقتی جنگ تحمیلی شروع شد به اصرار خانواده وبه خاطر علاقه به مادر،مجبور به ترک آبادان واقامت در شاهین شهر اصفهان شد. جوغالب مردم آن شهر،غیرمذهبی بود.درحالیکه فعالیت گروهکهای ضدانقلاب،درآنجا شدت داشت. زینب معتقد بود انسانها همه خوبند واین جامعه ومحیط است که افراد را از فطرت خدایی شان دور می کند.اوهمیشه می گفت: با انجام کارهای فرهنگی واخلاقی می توان فطرت خفته اینگونه افراد را بیدار کرد.زینب پول تو جیبی اش را جمع آوری می کرد وبا خرید گل وکتاب به ملاقات مجروحان جنگی می رفت.در زمینه های مختلف به ویژه مسائل فرهنگی با آنها مصاحبه می کرد ودر مراسم مدرسه سخنان مجروحان را برای دانش آموزان بازگو می کرد.زینب محاسبه نفس را در برنامه های خود قرارداده بود.او کارهای خود را در دفترش می نوشت وآخرهفته به خودش نمره می داد.بعد هم نمودار برنامه خودسازی یک هفته اش را ترسیم می کرد.نماز شب اش ترک نمی شد.درسکوت نیمه شب به پهنای صورت اشک می ریخت و"العفو" می گفت.روزهای دوشنبه وپنجشنبه روزه می گرفت وافطار، به یادامیرالمؤمنین(ع) نان ونمک می خورد.از تجملات زندگی دوری می کرد.خانه ساده وبی آلایش را دوست داشت. در اتاقی فرش شده با موکت می خوابید. اوعاشق خدا بود. بر سربرگ تمام دفترهایش نوشته بود:می خواهم لحظه ای فراموش نکنم که در محضر خداوند هستم وهیچ گاه گناه نکنم.همیشه می گفت:شهادت فقط درجبهه های جنگ نیست،اگر انسان برای خدا کار کند وبه یاد او باشد و بمیرد،شهید است.همیشه غسل شهادت می کرد. چهارده ساله بود که هنگام بازگشت از مسجد،منافقین اورا با چادرش خفه کردندوبه شهادت رساندند.دو روز بعدجنازه زینب پیدا شد وبه همراه پیکر سیصدوشصت شهید عملیات فتح المبین در گلستان شهدای اصفهان در خاک آرمید.نگاهش به جعبه شیرینی خیره مانده بود.در سکوت متفکرانه کلاس سرش را به زیر انداخت وبه نام خودش فکر می کرد:باید خدیجه باشد یا آزیتا؟!
ارمغان خون:
نام انسان از یک طرف،نشانه ای برای اوست تا او را از دیگران متمایز ومشخص کند.از طرف دیگر انتخاب صحیح اسم،تأثیر تربیتی و روانی بر روی فرد دارد.این واقعیتی است که امروز روانشناسان به آن دست پیدا کرده اند.هر بار با صدا زدن نام فرد،ناخودآگاه او با مفهوم و حقیقت آن مطابقت داده می شود تا جایی که می کوشد تا خود را به مصداق واقعی نامش نزدیک کند.در دوره ای که در اثرتأثیر فرهنگ بیگانه:گرایش مردم به سوی نامهایی که ریشه هایی غیر دینی دارند،شدت یافته،انتخاب نام بزرگان و شخصیتهای معنوی،در صاحب نام احساس نوعی بزرگی ووقار را نهادینه می کند.این احساس روز به روز باعث اثرگذاری بر رفتار و گفتاراو می شود.تا جائی که خود را مسئول حراست از قداست آن نام می شمارد.
دیدگاه ها