
شاعر: سيميندخت وحيدي
شكفته بر لب مشتاق من ترانة صبح
كه مرغان جان برسانم به آستانة صبح
به سينه بسته گل انتظار حجلة شوق
كه سر زند زكبود افق جوانة صبح
بيا به دشت سحر آب ديده افشانيم
مباد آنكه بخشكد به خاك دانة صبح
در اين صلابت ره اي سوار سنگر عشق
بخوان تو آية خورشيد از رسانة صبح
ز كوره راه زمان گام هاي بي تشويش
روانه كن به سوي دشت بيكرانة صبح
ز دخمه هاي تجاهل گريخت باور خلق
دميد لالة تكبير در زبانة صبح
كسي به گوش دلم مي دهد پيام، مگر
شكسته قامت شب در نگارخانة صبح؟
من از ديار شب تيره اي امام بزرگ
شنيدم از تو صلاي دلاورانة صبح
تو از سلالة پاك محمدي، بنشان
به روي گرده شب داغ تازيانة صبح
تو خط سرخ نجاتي، تويي تو روح خدا
به دست توست كليد در خزانة صبح
به خيل دلشدگاني تو كاروانسالار
سپاه ما برسان تا به آستانة صبح
بخوان تو آية وحدت، كه مي رسد "سيمين"
زمان جلوه ميلاد جاودانه صبح
دیدگاه ها