
ه گزارش خبرنگار آيين و انديشه فارس، داستان صالح پيامبر عليهالسلام با قومش در سوره نمل بدين ترتيب آغاز ميشود: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ»؛ «و به راستى به سوى ثمود برادرشان صالح را فرستاديم كه خدا را بپرستيد، پس به ناگاه آنان دو دسته متخاصم شدند.» (نمل، آيه 45) اين سرآغاز داستان كه با فرستادن صالح عليهالسلام به سوي قوم خود شروع شد، ما را از يك ويژگي هنري آگاه ميسازد و آن اينكه قوم صالح به دو گروه متخاصم تقسيم شده است، اين تقسيم از لحاظ هنري به اين معناست كه داستان، جزئيات فعاليتهايي را كه صالح عليهالسلام به عنوان وظيفه پيامبري انجام داده، حذف كرده و ما را به نقطه معيني سوق داده است كه رويدادهاي داستان از آن آغاز ميشود. اين نقطه آن است كه صالح (ع) وظيفه اصلاحي خود را انجام داد و در نتيجه قوم او به دو گروه تقسيم شد، گروهي بر اثر هدايت او رستگار شدند و گروهي همچنان در گمراهي خود باقي ماندند،البته داستان به طور مستقيم اين جزئيات را براي ما بيان نميكند، ولي وقتي ميگويد: «ناگهان دو گروه شدند و با يكديگر به خصومت برخاستند»، ما نتيجه مي گيريم كه موقعيت به همين صورت بوده است. «قَالَ يَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلَا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»؛ «[صالح] گفت اى قوم من! چرا پيش از [جستن] نيكى شتابزده خواهان بدى هستيد، چرا از خدا آمرزش نمىخواهيد، باشد كه مورد رحمت قرار گيريد.» (نمل، آيه 46) در اين جا با يك خصوصيت هنري جديد از خصوصيات داستانگويي روبرو ميشويم و آن اين كه داستان صالح (ع) خطاب به قوم خود پرسش را مطرح ميكند، اين پرسش آن است كه چرا پيش از نيكي بر بدي ميشتابيد؟ و آنگاه صالح از آنان ميخواهد كه از خداوند طلب آمرزش كنند تا شايد مشمول رحمت او قرار گيرند. معناي پرسش و درخواست فوق آن است كه جزئياتي از اين داستان حذف و به عهده خود خواننده گذاشته شده است كه بايد شيوه هنري اين جزئيات را استنباط كند. به جاي اينكه بيخردان، نصيحت صالح را جدي بگيرند، ميبينيم كه مجدداً راه طغيان و سركشي پيش ميگيرند و بر عذاب خويش پاي ميفشارند و بيماريي را كه دلهايشان را فراگرفته آشكار ميسازند و با سخنان زير نگراني شديد روحي خود را ابراز ميدارند. «قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ قَالَ طَائِرُكُمْ عِندَ اللَّهِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ»؛ «گفتند ما به تو و به هر كس كه همراه توست، شگون بد زديم، گفت: سرنوشتخوب و بدتان پيش خداست، بلكه شما مردمى هستيد كه مورد آزمايش قرار گرفتهايد.»(نمل، آيه 47) اين عكسالعمل، حقايق مهمي را در زمينه خصوصيات هنري و رواني داستان آشكار ميسازد، از لحاظ رواني، چنين سخني نشان دهنده آن است كه قوم صالح (ع) افرادي متخلف و نابهنجارند كه از ويژگيهاي افراد متعادل و بهنجار محرومند، البته اين گونه بيماري تعجبي هم ندارد، زيرا افرادي كه از رسالت الهي سرباز ميزند، بايد از علايم بيماري رواني همچون احساس حقارت، دو دلي و تزلزل رنج ببرد، از ديدگاه روانشناسي «فال بد زدن» و «وسواس» از جمله بيماريهاي رواني به شمار ميرود. در اين جا، از طريق پاسخ قوم صالح كه گفتند «ما به تو و به هر كس كه همراه توست، شگون بد زديم،...» ميتوانيم، از ديدگاه هنري كشف كنيم كه گروهي با ايمان نيز در ميان آنان وجود داشته است، چنان كه در آغاز اين داستان به آن اشاره شد، «ناگهان دو گروه شدند و با يكديگر به خصومت برخاستند» اكنون گروه دوم «گروه با ايمان» وارد صحنه داستان ميشوند و تاثير خود را در سير حوادث آشكار ميسازند، در حالي كه گروه اول؛ گروه كافر و بيمار از همان لحاظ نخستين حركت داستان، هويت خود را اعلام كرد و سرانجام موضعگيري آنها به آن جا منجر شد كه صالح (ع) را به فال بد گرفتند، موضعگيريي كه شدت بيماري آنان را برملا ساخت. داستان يك سلسله، از خصوصيات هنري و رواني را در ضمن اين جمله «گفتند: ما تو را و يارانت را به فال بد ميگيريم» كه به صورت گفتوگو آمده است، آشكار ميكند، از ديدگاه هنري در حركت داستان شواهدي به چشم ميخورد كه زمينهساز عذابي است كه در آينده دامنگير قوم صالح خواهد شد و يا بهتر است بگوييم، داستان به خطري اشاره ميكند كه ممكن است اين قوم را وادار كند تا به جاي خود خواهي تدبر كنند و از كارهاي زشت خود دست بردارند. قسمت جديد داستان صالح (ع) به ترتيبي آغاز ميشود كه بر حسب اصطلاح ادبيات داستان نويسي، مرحله «بحران» رويدادها فرا ميرسد، اين رويدادها در چرخشي تازه خود در ابتدا به ترتيب زير آغاز ميشود: «وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ»؛ «و در آن شهر نه دسته بودند كه در آن سرزمين فساد مىكردند و از در اصلاح درنمىآمدند.»، «قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ»؛ «[با هم] گفتند:با يكديگر سوگند بخوريد كه حتماً به [صالح] و كسانش شبيخون مىزنيم، سپس به ولى او خواهيم گفت، ما در محل قتل كسانش حاضر نبوديم و ما قطعاً راست مىگوييم.» (نمل، آيات 49- 48) خواننده و يا شنونده انتظار ندارد كه رويدادها با چنين سرعتي حركت كند و به گونهاي كه مرحله «بحران» اقتضا دارد پيش برود. گردهمايي نه تن از ميان گروه بزرگ منحرفان، داراي مفهوم خاصي است و آن اينكه اين گروه نه نفره افرادي هستند كه وقاحت و خودبيني را به آخرين حد رسانيدهاند و اصولاً فاقد احساسات انساني هستند، بنابراين اگر اين گروه نه نفره نقشه يك جنايت هولناك را طرح كنند و شخصيتي را كه خداوند او را براي آنان فرستاده به قتل برسانند، تعجبي ندارد. «وَمَكَرُوا مَكْرًا وَمَكَرْنَا مَكْرًا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ»؛ «و دست به نيرنگ زدند و [ما نيز] دست به نيرنگ زديم و خبر نداشتند»، «فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ»؛ «پس بنگر كه فرجام نيرنگشان چگونه بود، ما آنان و قومشان را همگى هلاك كرديم»، «فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ»؛ «و اين [هم] خانههاى خالى آنهاست، به [سزاى] بيدادى كه كردهاند، قطعاً در اين [كيفر] براى مردمى كه مىدانند، عبرتى خواهد بود.» (نمل، آيات52 -50) رويدادهاي اين داستان از مرحله بحران آغاز ميشود و به تدريج، مرحله بعدي را كه از آن به نام گره گشايش يا گشايش و يا چرخش رويداد به سوي نقطه پايان ياد ميشود، طي ميكند، آنگاه به سوي نقطه پاياني داستان با سرعتي متناسب با حيله خداوندي در برابر آن گروه منحرف و خونريز اوج ميگيرد.
دیدگاه ها