ش 1398/02/28 - 14:38
شاعر: زهرا سادات هاشمي
يك سال مانده بود به من، رفت او كه رفت
آن قدر خسته بود از اين هاي و هوي، كه رفت
وقتي كه بار خستگيش را زمين گذاشت
يك لحظه هم نماند در اين آرزو... كه رفت
آن جاده، پادگان كرج را بلد نبود
آن جاده مي رود به همان سمت و سو كه رفت
نه... رد خون به سينه ي اين جاده ها نماند
رد گلوله تا خود قلبش فرو كه رفت
حتي پدر براي من از رفتنش نگفت
از مهر شصت و يك... يك... يك... يك عمو كه رفت
حتما غريبه بود عمو ـ نسبتي نداشت
با دختري كه گم شده در پرس و جو ـ كه رفت!
يك قاب عكس خالي و چيزي نمانده است
جز سال هاي رفته ي يك آبرو كه ...
رفت
----------------------------------------
منبع: امواج ارغواني به كوشش سيد ضياءالدين شفيعي
دیدگاه ها