
مروری بر زندگی شهید «زهرا براتیان»
در روز 18 فروردين سال 1336 در اصفهان به دنيا آمد. مادرش میگويد: « پنج پسر به دنيا آوردم و فرزند ششم من دخترم زهرا بود. وقتي او را باردار بودم برکت از در و دیوار خانوادهام میبارید. در سن هفت سالگی برایش خواستگار آمد. گفتم: «هنور در حدی نیست که بتواند همسرداری کند»، گفتند: «هفت سال صبر میکنیم تا 14 ساله شود هر چند به اين سن هم نرسيد كه به خانه شوهرش رفت. در زندگی مشترکشان همیشه همراه و همگام با همسرش حرکت میکرد. 13 ساله بود که باردار شد و در طول 14 سال خانهداری صاحب شش فرزند شد. سه دختر و سه پسر. آخرین فرزندش را در سن 27 سالگی به دنیا آورد. ضمن این که کدبانوی خانه بود به هنر قالیبافی و خیاطی علاقه زیادی داشت. با دستمزدی كه از اين راه عایدش میشد به سفرهای زیارتی از جمله مشهد،کربلا و حج تمتع رفت. فرزند دومش را باردار بود اما با این حال قالی میبافت. شبی که میخواست قالیاش را تمام کند تا دیروقت کار میکرد. صبح روز بعد، هم قالیاش تمام شد و هم فرزندش به دنیا آمد. فرزندان پاکدامنی را پرورش داد. در طول زندگی مشترکشان حتی یک بار با همسرش مشکل پیدا نکرد. بهترین رفتارها را با یکدیگر داشتند و برای فامیل الگو بودند و همیشه مهر و محبتشان زبانزد فامیل بود. آنها حضرت علی (ع) و حضرت زهرا(س) را الگوی خود قرار داده بودند و با عشق و صفا با همدیگر زندگی کردند. در سال 1355 به کربلا و نجف رفت و در آنجا با امام خمینی (ره) دیدار کرد. علاقه زیادی به امام و اهدافشان داشت. همسرش قرآن خواندن را به او آموزش داد. برای بچههای فامیل و محله کلاس قرآن داير و داستانهای قرآنی را برای آنها تعریف میکرد تا حدی که جذابیت قرآن را با تمام وجود لمس میکردند. گاهی اوقات به اتفاق همسرش مشكلات خانوادگی دیگران را با استفاده از مثالهای قرآنی برطرف میکردند. بچههایش را طوری تربیت کرده بود که صبر میکردند تا پدرشان از سر کار برگردد. بعد همگی سر یک سفره با هم غذا بخورند و ساعتی را دور هم بنشیند و گفتوگو کنند. فرزند آخرش در ماه رمضان به دنیا آمد و با وجود اینکه باردار بود تمام روزههایش را گرفت. حتی روزه بود که فرزندش به دنیا آمد. وقتی که بچههایش به دنیا میآمدند معتقد بود که همان لحظه در گوششان اذان بگویند تا شیطان در وجودشان رخنه نکند. بعد از شهادتش فقیری در خانهاش آمده و درخواست کمک کرد و وقتي که فهمید شهيد شده است خیلی گریه کرد و گفت: «او همان روز شهادتش به من کمک کرد». روزی که نوهاش بدنیا آمد قبل از اینکه نوزاد را به خانه ببرند، او را به گلستان شهدا بردند تا پدر بزرگ و مادر بزرگش او را ببینند. روزهای اول، خودش بچههایش را به مدرسه میبرد و تا كلاسبندي بچهها در آنجا میماند. بسیار خوش اخلاق و با حوصله بود وقتی بچههایش چیزی از او میخواستند سعی میکرد برایشان فراهم کند. اگر هم نمیتوانست قول میداد که در اسرع وقت برایشان تهیه کند. برای یادگیری قرآن از بچههایش میخواست که جديت به خرج دهند. همیشه سفارش میکرد: «هنگام قرائت قرآن با وضو باشید و قرآن را روی زمین نگذارید.» «فرزندکوچکش هفت ساله بود که دستش شکست و به اتفاق همسرش او را به بیمارستان بردند و دستش را گچ گرفتند. بار آخری که پیش پزشك رفتند دیگر برنگشتند. آنها هر دو با هم فرزندشان را به بیمارستان «سینا» بردند و پس از آن پیاده تا چهار «سوق» آمده بودند تا کتابی برای دخترشان تهیه کنند. هنگام برگشت یک مرتبه وضعيت قرمز میشود و زماني نمیگذرد که بر اثر بمباران هر سه نفرشان به شهادت میرسند. همه فامیل در بیمارستانها دنبالشان میگشتند چون فکر میکردیم زخمی شدهاند. روز بعد در سردخانۀ بیمارستان «صدوقی» پیدایشان کردیم. فرزند کوچکش به قدری سوخته بود که قابل شناسایي نبود و ار روي گچ دستش او را شناختیم. مزا شهيد زهرا براتيان كه روز 20 ديماه سال 1365 به شهادت رسيد در اصفهان واقع شده است.
دیدگاه ها