شهادت پاداش امانت داری دختر نوجوان

ش 1395/06/13 - 12:37
شهادت پاداش امانت داری دختر نوجوان
زنان شهید:امروز صبح وقتی وارد مدرسه شدم درحیاط مدرسه یک گردنبند پیدا کردم.آن راپیش خانم مدیربردم.خانم مدیر از من تشکر کرد و گفت از این به بعد تا یک ماه در مراسم صبحگاه مدرسه،ازبچه ها می خواهم هنگام قرآن خواندن برایت صلوات بفرستند، شهادت پاداش امانت داری فاطمه بود.

 

مسافری از ماشینش پیاده شده بود. راننده درصف گاز، متوجه دسته پولی شد که از مسافرش در خودر و جامانده بود. نشانه ای برای جستجوی مسافر در دست نداشت. ازطرفی امروز باید بیمه خودرواش را تمدید می کرد.تمام روز را دعا کرده  و از خدا خواسته بود که از خزینه غیبش برای اوبرساند تا بتواند هزینه بیمه راپرداخت کند.

پولها را شمرد. دقیقا به اندازه نرخ بیمه شخص ثالث.

با خود گفت: قطعا این پول هدیه ای ازطرف خداست. آن راخرج می کنم وماه بعد همین مقدار را به مسجد محل می دهم تا به صاحبش برسانند.

درهمین افکار بود که رادیو ماشین برنامه شهدا را پخش کرد. مجری گفت:فاطمه، شهید دانش آموز ماست، سال 1357 در کوهدشت متولد شد  اوداشت به سن تکلیف نزدیک می شد. گویا رایحه قدسی ملکوت را باگوش جانش استماع کرده بود.زیراجاذبه غریبی به سوی قرآن ونماز او را به سوی خود می کشید وهر روز برای خواندن نماز،صبح زود از خواب جدایش می کرد.

همراه مادر می شد و با او وضو می گرفت و به جلسه کودکانه اش در نماز می پیوست.

بااین که به سن تکلیف نرسیده بود، اما نسبت به دیگرهم سن وسالهایش علاقه بیشتری نسبت به عبادات ازخود نشان می داد.

روزی حوالی ظهراز مدرسه به خانه آمد. هیجان ونشاطی در چشمانش موج می زد که باعث شد مادر ازاو بپرسد:چه شده دخترم! درمدرسه اتفاقی افتاده؟

درجواب مادرگفت:امروز صبح وقتی وارد مدرسه شدم درحیاط مدرسه یک گردنبند پیدا کردم.آن راپیش خانم مدیربردم.خانم مدیراز من تشکرکرد و گفت ازاین به بعد تا یک ماه در مراسم صبحگاه مدرسه،ازبچه ها می خواهد هنگام قرآن خواندن برای من صلوات بفرستند.

شهرفاطمه نزدیک به مرز عراق بود و جنگنده های عراقی ازبالای آن می گذشتند.

روزی در هوای سرد زمستان، باخانواده وبسیاری از مردم شهربرای حفظ جان خود به سوی خارج از شهرپناه می بردند.

آنها ناچاربودند از اول صبح تاغروب، شهر راترک کنند. فاطمه در کنار خانواده سوار بریک جیپ صحرایی به خارج ازشهررفته بود. پدرمشغول برپاکردن چادر بود ومادر سرگرم درست کردن غذا.

فاطمه به طرف نهالی رفت و با لوازمی که همراه داشت، مثل یک پارچه سبز وروسری، نهال را به زیبایی تزیین کرد.

سپس به طرف مادر برگشت وگفت: بیایید.من یک علم درست کرده ام؛ مثل علمهای روز عاشورا. سپس دست خواهر کوچکترش راگرفت و او را زیرآن علم برد.مدتی همان جا نشستند وغروب به همراه خانواده به شهر برگشتند.

آن روز آخرین روز زندگی او وخواهرش بود. زیرا فردای آن روزبعد از شنیدن صدای آژیرخطر، هردو به همراه مادر وبرادربه سوی سنگرهای امن دویدند، اما یازدهم بهمن ماه سال 65 بمباران هوایی، پناهگاه را هم برسرآنها آوارکرد.

آری؛هردو الهام شهادت را از قبل دریافته بودند.

مرد دسته اسکناس را از جیبش بیرون آورد. نگاهی به آن انداخت وگفت:این امانت خداست نه هدیه او. بایدهمین الان برگردانم.

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.