
شاعره: فاطمه جمالي ـ خوي، آذربايجان غربي
(تقديم به همسران شهداي مفقودالاثر)
نشسته مثل هميشه زني در ايواني
و آسمان نگاهش دوباره باراني
دوباره شب شد و چشمش به راه ماه بزرگ
و مكث ثانيه ها بر مدار طولاني
چه لحظه هاي عقيمي و انتظار مداوم
كجاست نقطة پايان اين پريشاني
به ياد لحظة آخر نشسته مي گويد
لباس رزم و تفنگ و وداع پنهاني
و شال گردن او با خطوط شطرنجي
نوار سبز حسيني به روي پيشاني
مرور بار هزارم: "خدا نگهدارت! ـ
به راه دين و وطن جان ماست ارزاني!"
"و باز هم كه نيامد" هميشه مي گويد
شروع يك شب ديگر، سياه و طولاني
فرشته اي شده و خواب آسمان ديده
شهيد گشته و شايد كه نه... چه مي داني
نه نامه اي، نه نشاني، به جز پلاكي گنگ
و يك تصور مبهم؛ اسير و زنداني
و پنجشنبة سرد هميشه با ترديد
نشسته با حجم مستطيل سيماني
و خوانده فاتحه اي در عزاي باور خود
و شسته مرقد او با گلاب كاشاني
صداي پاي كسي! نه... دوباره يك رؤياست
دو چشم منتظر و كوچه اي چراغاني...
و باز مثل هميشه زن و همان ايوان
زني كه مي رود آهسته سمت ويراني
----------------------------------------
منبع: مجموعه اشعار برگزيده پانزدهمين كنگره سراسري شعر دفاع مقدس، به كوشش: حسين اسرافيلي
دیدگاه ها