پارچه ی متبرک

ش 1395/05/30 - 11:41
پارچه ی متبرک

10 تیرماه سال 1365 منطقه ی مهران شور و شوق خاصی داشت. از یک طرف گرمای سوزان تابستان و از طرف دیگر اشتیاق جنگیدن با دشمن، حال و هوای خاصی به ما داده بود. فردای آن روز حوالی شهر به سه نفر عراقی برخوردیم که به طرف نیروهای ما می آمدند. با اشاره ی برادران بسیجی آن ها لباس های خودشان را درآوردند و با دست های بالا حرکت کردند. یکی از آن ها فانسقه اش را برداشت، سوی آسمان برد و بوسید؛ سپس حرفی به ما زد که نفهمیدم. بی تفاوت فانسقه اش را از او گرفتم و به گوشه ای پرتاب کردم، اما خیلی زود پشیمان شدم، اما دیگر فایده ای نداشت. در دلم غوغایی برپا بود. دلم طاقت نیاورد و از یکی از هم رزمانم که زبان عربی بلد بود خواهش کردم جریان فانسقه را از او بپرسد. عراقی در پاسخ به ما گفت: «من شیعه هستم و هنگامی که برای جنگ می آمدم مادرم پارچه ای را که متبرک با خاک کربلا بود به من داد. پارچه را به فانسقه ام بسته سپس توصیه کرد که هنگامی که اسیر شدی این پارچه را به ایرانی ها نشان بده، چون آن ها ارادت ویژه ای به این امام بزرگوار دارند و تو را اذیت نخواهند کرد.» خیلی ناراحت شدم و پس از این که عراقی ها را به عقبه فرستادیم، دور از چشم همه گریه کردم و افسوس خوردم که چرا این هدیه را به این ارزانی از دست دادم.

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.