
نام: صديقه
نام خانوادگي: موسوي
نام پدر: سيدابراهيم
شماره شناسنامه: 37
محل صدور: اليگودرز
تاريخ تولد: 06/04/1353
تاريخ شهادت: 15/08/65
شغل: دانش آموز
محل شهادت: لرستان - اليگودرز
حادثه منجر به شهادت: حوادث مربوط به جنگ تحميلي
زندگی نامه شهید صدیقه موسوی
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان
شهید سیده صدیقه موسوی فرزند ابراهیم در تیرماه سال 1353 رد خانواده مذهبی در روستای چمن سلطان به دنیا آمد و دوران کودکی خود را در شهرستان شوش دانیال گذراند و دوران پیش دبستانی خود را در این شهرستان پشت سر گذرانده با شروع جنگ تحمیلی و حمله رژیم بعثی عراق به خوزستان به علت جنگ زدگی با خانواده مجبور به ترک این شهر شدند. در سال 1361 در شهرستان الیگودرز شروع به تحصیل درمقطع ابتدایی در مدرسه ی 13 آباد کرد و در کارهای فرهنگی و دینی این مدرسه فعالیت داشت و به عنووان یک دانش آموز فعال و درس خوانی شناخته می شد او از همان کودکی علاقه ی خاصی به اهل بیت داشت با همان حال و هوای کودکی او عاشق شهادت بود و همیشه آرزوی شهادت را می کرد. در سال 1365 که در کلاس پنجم ابتدایی مشغول به تحصیل بود در سن 12 سالگی در بمباران هوای رژیم بعثی دشمن شربت شهادت را نوید .
راشان پر رهرو باد
خاطره ای از شهید صدیقه موسوی به نقل از مادرش بیگم موسوی
عنوان خاطره مهاجر کوچک
مهاجر کوچکی که در گلستان عشق شکوفه زد و ب رویش جان و تن می رفت تا بیاموزد فنون زیستن ا .
او غنچه ای نوشکفته بود، به تازگش آغاز کرده بود روئیدن در گلزار جهان را.
هنوز پرواز را نیاموخته بود که دست روزگار او را تسلیم پرگشودن نمود .
آن روز مریض احوال بودم. در گوشه ای از اتاق خوابیده بودم به بالینم آمد، احوالم را پرسید در پاسخ به او گفتم حال خوبی ندارم سرما خورده ام. با آن قلب مهربان و لطیفش رو به من کرد و گفت امروز همه ی کارهای منزل را من انجام می دهم، می خواهم به خانه ی رپدوستم بروم وقتی برگشتم، لباسها و ظرفها را می شویم. خانه را تمیز می کنم نمی گذارم امروز کاری انجام دهی تا خیلی سریع خوب شوی آن روز جمعه بود آب و برق قطع بود به خاطر شرایط و اوضاع و احوال جنگ و همچنین احتمال بمباران هوای توسط بمب افکن های عراقی به سراغ شیر آبگرمکن رفت جهت وضو گرفت کمی آب تهیه کرد نماز را خواند و بعد از صرف نهار در کنار سایر افراد خانواده، رو به خواهران بزرگت کرد و گفت می خواهم برای درس خواندن به خانه ی دوستم بروم کدامیک از شما با من می آید؟
هیچ کدام حاضر نشدند او را همراهی کنند، دست زهرا خواهر کوچکترش را گرفت به سمت خود آورد موهایش را شانه زد، لباس مرتب بر او پوشانید و گفت من زهرا را به همراه خود می برم.
منتظر من نباشید به هنگام عصر برمی گردم . خداحافظی کرد و با همان چادر نماز گل گلی اش از خانه بیرون رفت.
چند دقیقه ای بیش از رفتنش نگذشته بود که صدای مهیبی آرامش شهر را به هم ریخت ، سراسیمه به بیرون دویدم به این یو و آن سو رفتم تا بلکه بچه ها را بیایم اما آنها را نیافتم و مضطرب و پریشان حال به منزل بازگشتم سراغ بچه ها را گرفتم، گفتند به منزل برنگشته اند.
بمب افکنهای عراقی میدان شهدا را هدف بمباران خود قرار داده بودند و بچه ها که چیزی از رفتنشان نگذشته بود و تازه به میدان شهدا رسیده بودند مورد اصابت ترکش قرار می گیرند. در آن لحظه در شهر محشر کبری به پا شده بود هر کس سراسیمه به دنبال عزیزیش می دوید و دیگری در پی کمک به هم وطنش، در همان موقعیت یکی از اقوام که برای کمک به آسیب دیدگان خود ا به میدان شهدا می رساند به طور اتفاقی بر سر پیکر زخمی و خونین صدیقه حاضر می شود ترکش را از شکم او بیرون می آورد و در لحظه ای جان دادن او را مشاهده می کند . پیکر بی روح او را به اتفاق دیگر شهدا به سردخانه بیمارستان منتقل می کنند او که از شهادت صدیقه با خبر بود و نمی خواست این خبر را به خانواده بدهد به سرغ ما آمد وقتی با نگرانی خانواده روبه رو شد به من پیشنهاد کرد به بیمارستان برویم شاید بتوانیم نشانی از آنها بیابیم به اتفاق هم راهی بیمارستان شدیم مستقیماً مرا به طرف سردخانه برد در بین خیل شهدا توانستم او را از روی لباسهایش شناسایی کنم زیرا او چیزی جز یک پیکر تمام سوخته در مقابل چشمانم نبود .
به دنبال دیگر فرزندم می گشتم که او را نیز در بین دیگر مجروحین یافتم اوکه به شدت زخمی شده بود به همراه دیگرمجروحین به بیمارستانی در تهران منتقل می شدند . با دلی سرشار از غم و اندوه به منزل بازگشتم. همه منتظر بودند، منتظر و نگران. اما د رعین بهت و ناباوری خبر شهادت صدیقه و مجروح شدن زهرارا به انها اطلاع دادم .
در همان لحظه با چشمانی پر از اشک در غم و اندوه فراق فرزند خود رو به آسمان کردم و گفتم :
« الهی راضی ام به رضائک »
روحش شاد و یادش گرامی
بسم الله الرحمن الرحيم
خاطرات شهيد صديقه موسوي
صديقه در عين حال كه دختري قانع بود و ليكن به سيب ميوة بهشتي را بسيار دوست مي داشت و از بين غذاها به خورشت قورمه سبزي علاقه زيادي داشت. مادر شهيد مي گويد در حالي كه گريان است. مي گويد چند روز قبل از شهادتش در خواست سيب مي كند و مادر قول مي دهد برايش تهيه كند، ولي فراموش ميكند تا اينكه شهر را بمباران مي كند و صديقه به شهادت مي رسد و مادرش از آن روز به بعد ديگر لب به سيب نمي زند و هر پنجشنبه بياد دخترش سيب تهيه و بر سر مزارش در گلزار شهدا مي برد و بين مردم تقسيم ميكند مي كند در صورتيكه شهدا از سيب هاي بهشتي بهره مند هستند. صديقه رختري مهربان و صبور بود بسيار در كارهاي به من كمك مي كرد و هرگز از نمازش غافل نمي شود به معلمانش بسيار احترام مي گذاشت و با همة وجود عاشق رهبرش حضرت امام خميني (ره) بود. در احترام به والدين و بزرگترها از همه اعضای خانواده پيش مي گرفت و با سن سال كمي كه داشت الگوي همه خواهرانش بود چگومگي شهادت:مادر پس از كلي پس و پيش كردن كلمات شروع به سخن مي كند و مي گويد آن روزي كه شهر را بمباران كردند آب و برق قطع بود و صديقه مي خواست نماز بخواندبا مقداري كمي آب كه تهيه كرد وضو گرفت و از خواهرانش خواست كه آن روز با هم نماز جماعت بخوانند نماز را خواندند بعد از من اجازه گرفت تا منزل دوستش كه آن روز در مدرسه غايب بوده برود تا به او درس آن روز را بدهد تا از دوستان عقب نماند او رفت و هنگام برگشتن راديو شروع به كشيدن آژير قرمز مي كند دوستش از او مي خواهد كه به هم به پناهگاه برون اما او مي گويد مادرم منتظر من است حتمأ بايد بروم او همچنانكه زهرا خواهرش را در آغوش دارد مي آيد و در حين برگشتن شعر را بمباران مي كنند و او تركش مي خورد و شهيد شده و خواهرش زهرا كه در آغوش او بوده بر اثر موج انفجار دچار سوختگي شديد صورت و تركش هم بر سرش اصابت مي كنند و زهرا را هم به بيمارستان مي برند امكان بيرون آوردن تركش از سر زهرا هم نيست و آن وقت كه ما از زبان همسايگان شنيديم كه بچه هايم تركش خورده و به بيمارستان رفتيم و پس از كلي جستجو زهرا را بين مجروحين پيدا كردم و زهرا نمي دانست كه خواهرش چه شده هر چقدر به پرسنل بيمارستان مراجعه كرده و آدرس صديقه را مي داديم نمي شناختند و در آخر به ما گفتند حالا كه دخترتان بين مجروحين نيست به سردخانه برويد شايد آنجا باشد رفتيم كلي جنازه ها را اين طرف و آن طرف كرديم تا اينكه دخترم را يافتيم و به علت بمباران احتمالي تشيع جنازة او را خيلي سريع انجام دادند و ميدان شهدا كه در آنجا صديقه شهيد شده نحلي است كه تجليگاه ياد و خاطره صديقه براي مادر شهيد است. حادثه اي كه در روز شهادت مي افتد بسيار انسان را متعجب مي كند خواهرش مي گويد خواهرش صديقه گلدان گلي داشت كه بسيار آن را دوست داشت روز بمباران گلدان را كنار پنجره قرار مي دهد هنگاميكه كه ميدان شهدا را بمباران مي كنند و صديق يكسان بود صديقه اي كه خود گل بود عمر گل را هم به خود گرفته بود و گويا گل هم فهميده بود كه دوستارش به خق تعالي پيوست كه او هم پرپر شد .در آخرين لحظات عمر صديقه با چادر نمازش به شهادت رسيده بود و در مواقع وضوي صديقه غسل شهادت و چادر نمازش كفن سفيد او مي شود و نيت راهش قرب الي لله و نيتش ثواب آخرت و شعارش عشق به خميني كبير بود. مادر شهيد مي گويد خدا را شكر مي كنم كه اگر پسر نداشتم كه به جبهه برود دخترم در راه اسلام شهيد شد.
دیدگاه ها