شهید زهره مدینه

پ 1397/06/01 - 09:57

شهید زهره مدینه

نام پدر: مهدی

تاریخ تولد 1349

محل تولد: اصفهان

تاریخ شهادت: 10/01/1367

محل شهادت: اصفهان

نحوۀ شهادت: بمباران

مزار شهید: گلزار شهدای اصفهان

 

کلامی با تو

« در آن زمان که تو رفتی نردبانی به سوی آسمان گشوده بودند و همۀ درهای بهشت به سوی بهشتیان باز بود و فرشتگان نقل و نبات می دادند. سه راهی شهادت پر از شور و حال و هیاهوی عشق بود و هر کدام از بهشتیان جامی ازشراب طهور در دست داشتند! اما امروز نردبان آسمان کوتاه است و من در زمین پای در گِلم. زیرا از شما جا مانده ام هر چند سخت است. اما تلاش می کنم تا از این پایین به سوی تو پرواز کنم. بنابراین در همهحال تو را صدا می زنم تا برایم دعا کنی.»

«شهید زهره مدینه، دختری شاد و پرانرژی بود قلب صاف همچون آینه و اندیشه های زیبایش همیشه او را به سکوت وا می داشت تا در خلوت خود با خدا بیشتر راز و نیاز کند. جمله ای که بعد از شهادتش از پیدا کردیم نوشته بود « بهترین راز موفقیّت هر انسان، سکوت است.»

خواهرش می گوید:«یک شب قبل از شهادتش من به اتفاق بچّه هایم و یکی ازدوستانش همه با هم درخانۀ پدرم مهمان بودیم. ایام عید بود. پدر و مادرم برای بازدید عید رفته بودند به اقوام سر بزنند. خواهرم کمی الویه درست کرده بود من و دوستش در اطاق با هم مشغول حرف زدن بودیم که یک دفعه خواهرم از اطاق بیرون رفت تا سری به آشپزخانه بزند. لحظاتی طول کشید و نیامد. رفتم سراغش که بگویم: « بیا پیش دوستت » دیدم رفته، در اتاق پذیرایی، لوسترها را روشن کرده و با خودش حرف می زند. برایم عجیب بودکه چرا این کار ها را می کند. داخل شدم. دیدم بشقاب های پذیرایی را روی میز می چیند و مدام می گوید:« بفرمایید میل کنید. حالتون چطوره؟ خوبید؟» خودش هم روی مبل نشست. خیلی تعجّب کردم که چرا با خودش حرف می زند!. به خودم گفتم:« این هنوز بچّه است.» و یک مرتبه از پشت در آمدم داخل و گفتم: « این کارها چیه می کنی؟ چرا با خودت حرف می زنی؟!.»

خیلی ناراحت شد و گفت: «چرا آمدی تو؟» من کسی را نمی دیدم. آن شب گذشت تا چند ماه بعد از شهادتش که حالم بهتر شد. مدام به این جریان فکر می کردم تا این که به این نتیجه رسیدم که آمده بودند. دعوتش کنند. چند شب قبل از شهادتش گفت: « خواب یک روحانی سیّد را دیدم که شال سبز به گردن داشت او عبای خودش را پهن کرد و گفت: «بیا روی عبایم بنشین، تا ببرمت بالا» من می ترسیدم ولی با اصرار، روی عبایش نشیستم و به آسمان رفتم در حال بالا رفتن گفت:« پایین را نگاه کن.»گفتم: «از ارتفاع می ترسم.»گفت:« نترس، ترس که نداره »

با ترس نگاه کردم گلستانی پر از گل دیدم خیلی بزرگ و زیبا بود.»

زهره چند شب بعد از دیدن این خواب به شهادت رسید.

دخترم در آن زمان 6 سال بیشتر نداشت که در بمباران همراه خواهرم سخت مجروح شد طوری که دکترها از او قطع امیدکردند به اصرار مادرم از تهران به اصفهان آمده بودیم مادرم می گفت:« اینجا امن تر است.»  زمانی که این اتفاق افتاد همه درگیر حال دخترم بودند طوری که انگار شهادت خواهرم از یادشان رفته بود الهام خیلی حالش بد بود. مادرم مدام می گفت: «این امانت بود پیش ما حالا جواب پدرش را چی بدم!.» بعد از مدتها بستری شدن در بیمارستان و دکتر و دوا کردن دکترگفت: «یک پای بچۀ شما کوتاه می ماند.» همۀ از این خبر ناراحت بودیم تا این که یک شب مادرم خواب زهره را می بیند که می گوید:« نگران نباشید الهام حالش خوب شده و دیگر مشکلی ندارد حالا که می خواهید بروید تهران به الهام سر بزنید من هم با شما می آیم.»

روز بعد که دوباره الهام را پیش دکتر بردیم و از پایش عکس گرفتند. مشخص شد مشکلی ندارد. دکتر خیلی تعجّب کرد و گفت: «تا چند روز قبل این عکس نشان می داد که قسمت عصب پا از بین رفته ولی الان که عکس جدید را می بینم. ترکش پشت عصب پا است و آسیبی به پا نرسانده!.» از این که دخترم ازلطف و عنایت خداوند و شهید بهبود پیدا کرده بود من و پدرش اشک شوق می ریختیم. در حال حاضر او یک دختر زیبا باهوش و فوق العاده ای است که در کشور آلمان مشغول تحصیل می باشد.»

 

عروج ملکوتی

«شهید زهره مدینه به اتفاق  دخترخواهرش برای خرید ازخانه بیرون رفتند.آن روز در خیابان عسکریه موشک زدند و زهره به شهادت رسید.»

 

چون لاله بخون نشست گر، پیراهنم

چون چشمه هزار پاره شد گر، بدنم

مادر ! تو عجب مدار که اندر ره، عشق

من کشتۀ اسلام وشهید، وطنم

دسته بندی

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.