شهید خانم بزرگ بصیرت

ش 1397/05/20 - 12:16

شهید خانم بزرگ بصیرت

نام پدر: رحم خدا

تاریخ تولد:1328

محل تولد: الیگودرز

تاریخ شهادت:2/11/1365

محل شهادت: الیگودرز

نحوۀ شهادت: بمباران

مزار شهید: شهرستان ازنا

 

کلامی با تو

«مادر! هنوز هم بعد ازسال ها که از شهادتت می گذرد وقتی به قاب عکست نگاه می کنم در دل دریایی ات و در میان نگاه پر از متانتت تنها بزرگواریت را می بینم که نگرانم هستی! در زندگی همیشه از تو مدد خواستم و باز هم از تو می خواهم تا برایم دعا کنی تا مبادا در زرق و برق این دنیای فانی پای درگِل بمانم. ای عزیزتر از جانم چه کسی بهتر از توکه با شیرۀ جانت مرا بزرگ کردی و خود به سوی معشوق پر کشیدی پس خواهش می کنم مثل همیشه برایم دعا کن که سخت محتاج دعایم. »

«شهید خانم بزرگ بصیرت در سال 1328 در خانوادۀ کشاورز در شهر الیگودرز، بدنیا آمد وی سومین فرزند خانواده بود دو خواهر و سه برادر داشت. در سن 15 سالگی ازدواج کرد که حاصل این ازدواج چهار دختر و سه پسر بود. او بسیارخوش اخلاق ، صبور و مهربان، مهمان نواز و مردم دار بود به نماز، روزه و حجاب خیلی اهمیّت می داد حتی دررژیم پهلوی درآبادان با چادر عربی بیرون می رفت. فرزندش می گوید:« پدرم در شرکت نفت آبادان مشغول به کار بود و ما در شهر درود زندگی می کردیم بعد از آن به اندیمشک رفتیم تا نزدیک پدرم باشیم. آنجا خانه ای که به ما داده بودند بالای کوه بود وفاقد امکانات، خیلی مشقت بار بود. آب نداشتیم باید با بشکه از پایین آب می آوردیم. مادرم باردار بود ولی با این حال با بشکه های کوچک از پایین آب می آورد.

بین فامیل از احترام خاصی برخوردار بود هیچ کس روی حرفش حرفی نمی زد در کارها و مشکلات با او مشورت می کردند در بین اعضای خانواده اُبُهت و عزت خاصی داشت به همه احترام می گذاشت و دیگران هم به او احترام می گذاشتند.»

 

عروج ملکوتی

« شهید خانم بزرگ بصیرت هنگام شهادت همه جای بدنش سالم بود. فقط از ناحیه سر آسیب دیده بود وی دوقلو باردار بود تا رسیدن امدادگران بچّه هایی که در شکم داشت خفه شدند. دخترش می گوید:« صبح ساعت 9 الی 10 بود وقتی آژیر قرمز به صدا در آمد. رفتیم زیر راه پله و پناه گرفتیم. مامان و داداشم داخل حیاط بودند برادرهای کوچکم به نامهای حسن وحسین که دوقلو بودند و دو سال و نیم سن داشتند با مادرم داخل حیاط بودند که حسن شهید شد و حسین زنده ماند. مادرم همیشه به پدرم می گفت: «حسن مال من است و حسین مال تو.» من زیر آوار بی هوش شده بودم من و خواهرم لیلا مجروح شدیم ودر حال حاضر جانباز هستیم. چهار روز قبل از شهادت مادرم، پدرم خواب دیده بود که: «خبر فوت یکی از اعضای خانواده را به او دادند بعد ازآن نگران مان بود زنگ می زد و از حالمان باخبر می شد. بعد از شهادت مادرم اگر کسی باعث ناراحتی مان می شد. مادرم به خوابمان می آمد ومی گفت: «نگرانتان هستم»

 

عشقت نه سر سریست که از سر بدر شود

مهرت نه عارفی است که جای دگر شود

عشق تو در وجـودم و مـهـر تـو در دلـم

با شـیر اندرون شـد و بـا جـان بــدر رود

دسته بندی

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.