
شهید پروین بهادری چگنی
نام پدر: الله یار
تاریخ تولد: 19/9/1339
محل تولد:خرم آباد
تاریخ شهادت: 23/10/1365
محل شهادت: خرم آباد
نحوه شهادت: بمباران
مزار شهید: خرم آباد
کلامی با تو
« آن زمان که تو هر روز غسل شهادت می کردی و خودت را برای رسیدن به معشوق آماده می کردی خدا فرشتگانش را به تماشایت نشانده بود وآنها همان فرشتگان بودند که لحظه عروج با سبدهایی از گل های بهشتی به استقبالت آمده بودند.»
«پروین بهادری در سال1335 درشهرستان خرم آباد دیده به جهان گشود. وی سه سال از تحصیل ابتدای خود را در خرم آباد گذراند و در سال 1345 بنا به شغل پدر به آبادان رفت و بقیه تحصیلش را تا مقطع دیپلم در آبادان گذراند. در سال 1353 ازدواج کرد. همسر شهیدش امامقلی رفیعی سفید دشتی کارمند بنادر کشتیرانی خرمشهر بود که در محل کارش به شهادت رسید. حاصل ازدواجش دو فرزند بود. آذر 1357بود که در تظاهرات چهاراه امیری آبادان پای چپش مورد هدف گلوله مزدوران شاه قرار گرفت. در سال آخر تحصیلی اش اعلامیه امام (ره) را در کیفش پیدا کردند. می خواستند از مدرسه اخراجش کنند که پدرش جلویشان ایستاد و اجازه نداد اخراجش کنند. پدرش می گفت:«پروین با مدیر مدرسه بحث می کرد و می گفت:« اخراجم کنید ولی بدانید،گرچه سواد مهم است اما برای من جهاد در راه خدا و وطنم مهمتراز آن است.» او همیشه به دوستانش می گفت: «هیچگاه دست از مبارزه برندارید زیرا اگر در این راه به شهادت رسیدید بهترین مرگ در راه خدا است به خواهر و برادرهایش سفارش می کرد همیشه پیرو خط امام باشید. به نماز و روزه اهمیّت زیادی می داد اگر کسی از او درخواست کمک می کرد حتماً به او کمک می کرد. در کمک رسانی پشت جبهه بسیار فعّال بود. در بیشتر مواقع به مسجد محل می رفت و برای رزمندگان، مواد غذایی بسته بندی می کرد یک روز که برای کمک رسانی به جبهه رفته بود. یکی از همسایه ها به اوگفته بود: «اینجا که جبهه نیست که آرزوی شهادت می کنی » پروین جواب داده بود: «چرا همه جای ایران جبهه است ». همیشه می گفت: «دوست دارم فرزندانم را برای انقلاب و خدمت به کشور تربیت کنیم.» فرزند اولش افشین پس از شهادت مادرش به علت تُومور مغزی درگذشت و فرزند دیگرش فرشید در سال 1378 ازدواج کرد و پزشک شد.»
عروج ملکوتی
«شهید پروین بهادری در تاریخ 23/10/1365ساعت یازده و نیم صبح در حالی که از مسجد به خانه بر می گشت وضعیّت قرمز شد و بلا فاصله بمب روی منزلشان خورد و دو طبقه خانه روی سرشان فرومی ریخت. پنج نفراز عضای خانه مجروح شدند و او به شهادت رسید.
مادرش می گوید:« برادرش کلاس دوم راهنمایی بود با وجود این که خودش زخمی شده بود دست و پا و تکه های بدن شهدا را جمع جور می کرد و روی جسدشان را با چادر می پوشاند و با خاک آتش را خاموش می کرد. دخترم صبح همان روز غسل شهادت کرد. وقتی به شهادت رسید. مقنعه روی سرش بود او را با حجاب کامل به سردخانه انتقال دادند.»
چو بوی رحمت یار از مسیر ما گـذرد
شویم زنده که جان از کنار ما گذرد
سروش خانۀ غیبت از نگار خانۀ عشق
نویـد داد کـه بـر مـا نـگار مـا گـذرد
دیدگاه ها