
شهید فاطمه جوانمردی
تاریخ تولد:1321
محل تولد: شهرضا
تاریخ شهادت: 31/06/1359
محل شهادت: خرمشهر
نحوۀ شهادت: بمباران
مزار شهید: خرمشهر
کلامی با تو
«مادرم، در هفت طبقۀ آسمان بهترین طبقه از آن دوستان علی است و از میان دوستان علی بهترین جایگاه برای رهروان راه فرزندش حسین است. از میان آنان بهترین رضایت از آن کسانی است که خون بهای این عشق را پرداخته اند و تو همۀ این محاسن را داری، پس می توانی شفیع من باشی. از تو می خواهم که این عنایت را بر من بکنی.انشاءالله.»
«شهید فاطمه جوانمردی در خانوادۀ کشاورز و مؤمن دریکی از روستا های شهرضا بدنیا آمد.فرزند سوم خانواده بود و دوران کودکی را در دامان مادری مهربان و پدری دلسوز سپری کرد. از همان دوران نوجوانی در مراسم و جشن های ائمه اطهار شرکت می کرد و در حفظ حجاب و انجام فرامین دین مبین اسلام کوشا بود. در سال 1336 تشکیل خانواده داد و دارای هفت فرزند شد. او سعی می کرد فرزندانش را تشویق کند. هیچ گاه، بچّه هایش را تنبیه نمی کرد بلکه همیشه نصیحتمان می کرد و می گفت:«سعی کنید تا قبل از رسیدن به سن تکلیف، نسبت به انجام فرایض دینی کوشا باشید.» با همسرش فوق العاده مهربان بود و همیشه تلاش می کرد. کانون خانوادگی گرمی را برایش مهیا کند. فرزندش می گوید:«او همسری آرام برای پدرم بود در، درگیری های لفظی شان همیشه مادرم بودکه کوتاه می آمد رفتارش با دوست،آشنا و فامیل بسیار دوستانه بود. برای بزرگترها احترام خاصی قایل بود و به ما تذکر می داد که احترام بزرگترها را سرلوحۀ زندگی مان قرار دهیم. علاقۀ خاصی به ائمۀ اطهار داشت و در ماه محرم ده روز مجلس روضه خوانی در منزل برپا می کرد. پدر و مادرم ما را برای خواندن نماز مجبورنمی کردند. مادر، نماز می خواند و از آثار نماز برایمان می گفت ما هم کنجکاو می شدیم و نماز می خواندیم. زمان رژیم پهلوی، خواهرم را به خاطر چادر، اخراج کردند. در محلۀ ما 30% مذهبی و 70% بدحجاب بودند. مادرم همیشه می گفت: «سعی کنید با حجاب کامل و رفتارخوب روی دوستانتان تأثیر بگذارید.»
عروج ملکوتی
«شهید فاطمه جوانمردی درتاریخ 31/06/1359 ساعت 5 الی 6 بعد از ظهر درحالی که همۀ اعضای خانواده دور هم نشسته بودند مورد اصابت بمب ها ی دشمن بعثی قرار می گیرد که به خانۀ آنها اصابت کرد. در این حادثه، فاطمه به اتفاق همسر، چهاردخترویکی از پسرهایش به شهادت می رسند. فرزندش می گوید: «آن زمان من 18 سال داشتم همان روز برای دریافت کارنامه ام از خانه بیرون رفته بودم وقتی برگشتم. همسایه ها را دیدم که مضطرب و هیجان زده شهدا را از زیر آوار بیرون می کشیدند. تعداد زیادی از مردم محله مان شهید شده بودند.6 نفرشان از خانوادۀ ما بودکه اجساد شان داخل کوچه و حیاط خانه بود چهار نفر در جا شهید شده بودند. حتی جسدها را به بیمارستان شرکت نفت بردیم، اما کار از کار گذشته بود. دو تن از برادرانم هم زخمی شدند. پای پدرم قطع شده بود. ترکش به کمر، سر و صورتش خورده بود برادرانم ناپدید شده بودند. برای پیداکردنشان به غسالخانه ها و بیمارستان ها سرمی زدم. بالاخره برادرانم را در بیمارستان آبادان پیدا کردم. منصور که 9 سال داشت. شهید شده بود و داریوش که 2 سال داشت زنده بود. زمانی که شهدا را دفن می کردیم، صدام قبرستان را هدف گرفته بود و مرتب بمباران می کرد برای دفن شهدا قبر نبود. با بلدوزر قبر می کندیم. باحاج آقا نوروزی نماز میت خواندیم. منصور را در آبادان دفن کردیم و داریوش را با لباس بیمارستان، به خانۀ عمویم بردم وبعد ازآنجا به اصفهان آمدیم»
ایثار جان به سوی بهشتت کشیده است مسند نشین روضه رضوانی ای شهید
مرزوق، جاودانۀ حق گشتی از وفا احیاء به نقش آیه قرآنی ای شهید
دیدگاه ها