
ليلا سالمه، بايد کمک کنيم مريمو از زير درختا بکشيم بيرون من به هر طرف مي دويدم اما، هر چي تلاش کردم نتونستم کاري بکنم صداي مريمو مي شنيدم که ناله مي کرد و کمک مي خواست... اما از من کاري ساخته نبود...
مهدي: تو خسته شدي، حقم داري، شبها يه ديازپام بخور تا راحت بخوابي، برو، برو بخواب، انشاءالله که خيره. بهم الهام شده مريم نجات پيدا مي کنه.
آزاده: داداش؟
مهدي: هان؟
آزاده: تو مطمئني؟
مهدي: به لطف خدا؟... آره.
(آزاده و مهدي پنهان در ساختمان، محو تدريجي نور با روشن شدن صحنه جنب و جوش بازيگران در محوطه خانه، هر يک به کاري مشغول، حجم هاي زير نظر کارگران در محوطه جايگزين و يکي دو پروژکتور در بالاي ديوارها نصب مي شود، لوازم مورد نياز در مکان هاي مشخص قرار مي گيرند، پنجره اطاق مقابل باز است، مريم بي توجه به آنچه در محوطه خانه مي گذرد به گوشه اي خيره شده، حامد اشاره مي کند تا حجمي را جهت استقرار گروه موزيک در سمت چپ قرار دهند.)
حامد: خوبه، جايگاه موزيک اينجاست، حسين جون بنشين از بيرون نگاه کنم.
حسين: اينجا!؟
حامد: آره
حسين: جلوي تماشاچي؟ اونم به اين نزديکي؟
حامد: خب آره، چه عيبي داره؟
حسين: من جلوي تماشاچي نمي زنم، منو بذار يه پس و پشتي که پيدا نباشم.
نادر: آقارو!
حامد: مسخره بازي در نيار دير مي شه.
حسين: من جدي مي گم، مي دوني که برا من سخته، ببين، پشت پله ها، تو اون راهرو، هر جا باشه مي شينم.
حامد: مرد حسابي مگه مي خوام افکت پخش کنم، سر به سرم نذار، حوصله ندارم.
حسين: من جلو مردم نمي زنم.
حامد: داري کلافه ام مي کني، دادمو درنيار.
حسين: پس يه لته اي، چيزي بذار جلوم که پيدا نباشم.
نادر: اون دفعه هم همين مصيبتو داشتيم، آخه مرد حسابي ديدي که تو آوان سن هم بودي، يه نور آبي هم روت داده بودن، خانمت گفت پس تو کجا بودي؟ چکار مي کردي؟
رضا: آقا رو، دوست دارن پشت پرده بنوازند؟
نادر: اصلا شايد کار و بعدا بردم جشنواره، نميگن پس موسيقي زنده ايکه تو اين بروشور نوشتيد کجا بود؟
رضا: به جون خودت حسين امسال قراره جايزه موسيقي هم بدن.
حسين: (بلافاصله دستش را روي شانه رضا قرار مي دهد و فاتحه مي خواند، صداي خنده بچه ها) ايندفعه به جون خودت، که فاتحه شم خوندم.
دیدگاه ها