
حل تولد: اهواز
تاریخ شهادت: فروردین 1360
محل شهادت: اهواز
نحوۀ شهادت: موشک باران
مزار شهید: اهواز
کلامی با تو
«ای نشانۀ خدا، و ای روح عبادت، آرام آرام از میان ما رفتی و ماندن را برای ما گذاشتی، تو با رفتنت جاده ای از زمین به آسمان کشیدی. خوشا به حال تو که ثابت کردی، بهای عشق خون است و بهای بندگی، جان ناقابلی که باید در راه خدا قربانی کرد. عزیزم تو جاودانه پرگشودی و تا انتهای عبودیت پرواز کردی. من بعد از رفتنت. هر قدم که بر می دارم. حس می کنم. یک قدم به تو نزدیکتر می شوم و با حسرت می گویم. ای کاش آن روز تنها نمی رفتی؟!»
« زهرا طاهری در سال 1341 در شهر اهواز به دنیا آمد و در دامان مادرم که زنی پاک دامن و باتقوا بود پرورش یافت. او با ایمان کامل و آگاهی که نسبت به مسایل دین اسلام داشت. حجاب و نجابت را به نحو احسن رعایت می کرد. عاشق چادر عربی بود. چادر که می زد. زیبایی اش دو چندان می شد. انگار فرشته ای بود روی زمین. همیشه مظلومیت در چهره اش نمایان بود. بیشتر وقتها سکوت خاصی داشت. همیشه در فکر بود. انگار به خودش الهام شده بود که عمر طولانی ندارد. نُه ماه بود که ازدواج کرده بود. همیشه عاشق شهادت بود. زمان جنگ، ما با خانوادۀ پدرم در شهرکرد زندگی می کردیم و او در اهواز، وقتی می گفتیم:«به شهرکرد بیا اینجا امن تراست.» می گفت:« من همین جا می مانم تا شهید شوم !» در کلاس های عقیدتی و کمک رسانی پشت جبهه فعالیّت چشمگیری داشت. خواهرش می گوید: « زمانی که شوهرم شهید شده بود. زن دایی شوهرم گفت:« خواب زهرا را دیده که با یک دسته گل زیبا آمد و گفت، من زهرا هستم. می خواهم به بچّه های شهید سر بزنم.»
هنگام شهادتش تازه نُه ماه بود که ازدواج کرده بود و هفت ماهه بار دار بود شوهرش تا یک سال با ما رابطه داشت. او بسیار از شهادت زهرا و پاشیده شدن زندگی اش ناراحت بود.بعد از شهادت او همسرش تا یک سال نمی توانست خانه ای که همسرش در آن نبود را تحمل کند و به خانۀ مادرش می رفت. سرانجام به خاطر شرایط ویژه ای که داشت گفتیم: «باید ازدواج کنی؟» زیر بار نمی رفت اما هر طوری بود راضی اش کردیم. ازدواج کند او می گفت: « نمی توانم نام دیگری جز نام زهرا را به زبان بیاورم. باید کسی را انتخاب کنم که هم نام او باشد. بالاخره دختری بنام زهرا برایش پیدا کردند. حاصل این ازدواج، یک پسر و یک دختر است با نام هایی که مورد علاقۀ زهرای شهید بود. سارا و سینا.خواهرم خیلی مظلوم بودند. از نظر تحصیلی بسیار موفق بود. هوش سرشاری داشت. بدون این که آموزش ببیند، کارهای هنری مثل گلسازی و بافتنی می کرد.قبل از انقلاب در تظاهرات و راهپیمایی های ضد رژیم شرکت می کرد.:»
عروج ملکوتی
«زمان شهادت داخل خانه نبود.وقتی از خانه بیرون رفت. تو منطقۀ زیتون کارگری، رو به روی گاراژ حاج نصری موشک پرتاب می شود و او همراه فرزند شش ماهه اش که باردار بود وسط خیابان به شهادت می رسد. مجروحیتش بسیار شدید بود از آنجایی که خیلی مقید به حجاب بود زمانی که روی زمین می افتد انگار دستی از غیب چادرش را کامل روی بدنش کشیده بود به نحوی که اصلاً جایی از بدنش را نامحرم ندیده بود.»
دیـدۀ خـونـیــن و تـر دارد دلــم
از غـبــار تــن خــبـر دارد دلــم
مانده در زندان تن چو مرگ عشق
شـوق پـروازی دگـر دارد دلـم
دیدگاه ها