شهید صغری محمد حسینی

چ 1397/05/17 - 13:27

شهید صغری محمد حسینی

نام پدر: نصرالله

تاریخ تولد: 1297

محل تولد: تهران

تاریخ شهادت: 17/9/1357

محل شهادت: اصفهان چهار راه وفایی

نحوۀ شهادت: شلیک گلوله

مزار شهید: گلزار شهدای اصفهان

 

کلامی با تو

«مادر، هر وقت به تو و خاطراتت فکر می کنم. سال ها به عقب بر می گردم و در پیشگاه با عظمت تو خود را بی اندازه حقیر و کوچک می بینم که ضعیف و ناتوان در گاهواره خفته ام و گاه و بیگاه ناله سر می دهم و خواب شیرین را بر تو حرام می سازم. اما تو با یک دنیا بزرگواری گهواره ام را می جنبانی و از لطیف ترین تارهای دلت برایم لالایی می خوانی و باز هم می بینم که شبهای دراز بر بالینم نشسته ای و شب زنده داری می کنی و شیرۀ جانت را بی دریغ در اختیارم می گذاری. مادرم از تو می خواهم که همانند کودکی ام لحظه ای از من غافل نشوی و هر لحظه برایم دعا کنی که سخت محتاج دعایم.!»

«شهید صغرا محمد حسینی فرد مومن و با خدا بود او در سن17 سالگی ازدواج کرد و حاصل ازدواجش دو دختر و یک پسراست. همسرش در ادارۀ دارایی کار می کرد و قاری قرآن بود. علاقۀ زیادی به تلاوت قرآن و انجام کارهای خیر داشت و با وجود این که مشکل جسمی داشت لحظه ای از تلاش و کوشش باز نمی ایستاد وقتی  به او می گفتند، چرا این قدر خود را خسته می کنی؟» می گفت:« عزیزم، این دست ها زیر خاک می رود و نابود می شود پس باید تا می توانم با آنها کار خیر انجام بدهم.» در کارهای خیر مثل عروسی، زایمان و ازدواج جوانها کوشا بود با این که سواد خواندن و نوشتن نداشت صبح زود بلند می شد وآیه هایی که حفظ بود را می خواند. در ماه مبارک رمضان دعای سحر را زمزمه می کرد و روزها در مجالس جزء قرآن شرکت می کرد فرزندش می گوید:« زمانی که بچّه بودم یک روز یکی از همسایه ها می خواست به مشهد برود مادرم به پدرم گفت: « من هم می خواهم با همسایمان به مشهد بروم.» اولین زیارتش بود. پدرم 15 تومان پول به او داد و او را راهی مشهد کرد.» مادرم در همسرداری نمونه بود. پدرم هر چه می گفت. مادرم به اطاعت از امر او عمل می کردند. رفتارش با فامیل بسیار خوب بود در مهمانی ها شرکت می کرد و در بیشتر مواقع فامیل را دور هم جمع می کرد و آش نذری می پخت. در تظاهرات و راهپیمایی ها و نمازجمعه فعالانه شرکت می کرد.»

 

عروج ملکوتی

« فرزندش می گوید:« هفتم محرم بود. ساعت یازده صبح ما منزل خواهرم بودیم که از آنجا به اتفاق آنها به راهپیمایی رفتیم در راهپیمایی عوامل رژیم چهار راه وفایی را محاصره کردند و به طرف مردم تظاهر کننده رگبار گرفتند. مادرم به اتفاق یک نفر دیگر به شهادت رسید چند ساعتی هم در بیمارستان زنده بود از ساعت 12 ظهر تا هشت شب فقط پاهایش را تکان می داد ولی حرف نمی زد. تا این که به شهادت رسید.»

 

هر لاله که روید، از سر خاک شهید

یاد آورد از، سینۀ صد چاک شهید

زین کعبه عشق، بی تفاوت مگذر

حاجت به طلب، زتربت پاک شهید

دسته بندی

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.