شهید صدیقه نم نباتی

چ 1397/05/17 - 12:33
شهید صدیقه نم نباتی

شهید صدیقه نم نباتی

نام پدر: عباد

تاریخ تولد: 1313

محل تولد: اصفهان

تاریخ شهادت: 9/5/1366

محل شهادت: مکه

نحوه شهادت: اصابت هفت گلوله در بدن در حادثه برائت از مشرکین

مزار شهید: اصفهان

 

کلامی با تو

«مادر آنگاه که فرزندانت را عاشقانه در آغوش می کشیدی و شب و روزآرامش را بر خود حرام می کردی تا بزرگ شوند! خدا فرشتگانش را به تماشایت نشانده بود. در آن لحظات فرشتگان خدا به احساس خوب مادرانه ات غبطه می خوردند و هم اکنون که تو همنشین فرشتگان آسمان شده ای! ما به این همنشینی غبطه می خوریم.!»

« شهید حاجیه خانم صدیقه نم نباتی حجش چند بار عقب افتاد بالاخره سال 1366 بود که خدا دعوتش کرد. انگار دعوتش کرده بود برای رسیدن به خودش، نه برای خانه اش!! هیچ کس این موضوع را نفهمید، جز او شاید بخاطر همین بودکه هنگام رفتن با همه، حتی با همسایه های دوران کودکی اش، آنهایی که در دسترس بودند، هم خداحافظی کرد و از آنها حلالیّت طلبید. اطرافیان فکر می کردند می رود و برمی گردد، اما برنگشت، درست مثل دامادش علی نیلچیان که رفت و برنگشت و در عملیات فتح المبین در سال 1361 به شهادت رسید. علی هیچ گاه مستطیع نشد. اما همیشه آرزوی رفتن به بیت الله الحرام را داشت. ایام حج حالش عوض می شد. می گفت: «دوست دارم طعم هجرت را بچشم هجرت از خودم به خانۀ خدا، به خودِ خدا.» می گفت: «آیا عمرم کفاف می دهد که این خانه را به چشم ببینم؟»کتاب حج دکتر شریعتی را که  می خواند، دیوانه می شد. یک عاشق به تمام معنا. به قول خودش می خواست طعم دور یار گشتن را بچشد. می خواست بفهمد فلسفۀ حج نیمه تمام، امام حسین (علیه السلام) چیست؟ می خواست از مکه برود کربلا! اگرچه نرفت، ولی این آرزویش نصیب مادرخانمش شد.

برائت از مشرکین بود. فرمان امام باید اجرا می شد که شد. باب شهادت دوباره، هرچند برای مدتی کوتاه باز شد تا آنهایی که جا مانده اند، خودشان را به قبلی ها برسانند. کسانی مثل صدیقه نم نباتی که خود را رساند به مقصد و علی را هم زیارت کرد.! شاید هم حقش بود. زیرا درطول جنگ هر وقت مجروحی می دید، هر وقت عملیاتی می شد، هر وقت شهید می آوردند، اشک می ریخت. می گفت: «یعنی ممکن است زنی که عمرش را داخل آشپزخانه به غذا پختن می گذراند هم شهید بشود؟» دعا می کرد: «الهی اختمی بالشهادت.» علی که شهید شد، حاج خانم آنقدر گریه و بی تابی می کرد که همه فکر می کردند مادرش است! بعد از شهادتش همه می گفتند: « چون عاشق این طور رفتن بود. شهید شد» اما دخترش می گوید، دلیل دیگری هم داشت و آن چیزی نبود جزکمک خالصانه و احترام به مادرش، مادر بزرگم خیلی وسواس به خرج می داد. اگر آبی که برایشان می بردیم، ذره ای ناخالصی داشت، حتی اگر گچ، آب اصفهان بود. می گفت: « بروید عوضش کنید!.» ومادرم بود که با صبر و حوصله دل مادرش را بدست می آورد و او را راضی نگه می داشت. آخر سر هم دعای خیر مادر، بدرقۀ راهش شد و رفت آنجایی که باید می رفت.»

 

عروج ملکوتی

« شهید حاجیه خانم نم نباتی همراه فرزند بزرگش به مکه رفته بود. اول خبر دادند که براثر شلوغی و فشار جمعیّت خفه شده است. اما جسد او را که دیدیم و هفت گلوله ای که هنوز در بدنش باقی بود، فهمیدیم قضیه طور دیگری بود. برادرم همانطور که گریه می کرد، فریاد می زدو می گفت: « خدا را شکر که تیر خوردی ، خدا را شکر! برای تو کم بود که زیر دست و پا خفه شوی.» همان لحظه که چشمم به جسد مادرم افتاد، سرم گیج رفت. دو دخترم را که از دست دادم، علی تسلایم می داد. علی که رفت، مادرم بود. ولی حالا که داغ مادرم را دیدم. حس می کنم دیگر پشت و پناهی ندارم وقتی بی تاب می شوم می گویم:«ای کاش علی نرفته بود. اگر او اینجا بود، تحمل این داغ برایم راحت تربود.»

چو بوی رحمت یار از مسیر ما گـذرد

شویم زنده که جان از کنار ما گذرد

سروش خانۀ غیبت از نگار خانۀ عشق

نویـد داد کـه بـر مـا نـگار مـا گـذرد

دسته بندی

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.