
نام :ام ليلا
نام خانوادگي:شعباني
نام پدر:محمود
استان:مازندران
شهرستان:فومن
سال تولد:1362
تاريخ شهادت:1368
مي خواهم براي شما خاطره ازروياي زندگيم برايتان عنوان كنم در سال 1362 در تهران در خانواده اي مذهبي كه سالها منتظرفرزندي بودند چشم بر اين دنياي خاكي گشود هنوز شور و شوق بچگي با من بود كه طعم نداشتن مادر را چشيدم من تصوري از مادرم درذهن ندارم خاطره ام را از نزديك ترين وصميمي ترين فرد به مادرم زن برادرش يعني زن دايي من مي شد نقل قول مي كنم.ايشان مي گويند: درست يك هفته قبل از وقوع شهادت ايشان بوده است كه در عالم خواب ديده است.كه فرزند ازدست داده اش كه قبل ازمن به دنيا آمده را مي بيند كه به همراه يك دسته گل جلوي در باغي ايستاده است و او را به مادرم مي دهد و مادرم آن دسته گل را قبول مي كند شهيد ام ليلا مي فهمد كه چيزي به رفتن به ديار باقي نمانده است و تمام وصيتهاي خود را نزد زن دائيم مي كند و مي گويد يكسري وسايل براي تنها دخترش تهيه كرده كه به عنوان جهيزيه و سيسموني كنار گذاشته و از زن برادر خود مي خواهد كه آنها را براي من حفظ كند و همچنين سفارش من را به او و پدرم مي كند آنها در ابتدا باوي مخالفت مي كنند و مي گويند كه او فقط خواب ديده است و نبايد اين حرفها را بزند ولي ايشان مي گويد كه به اوالهام شده است و در سال 1368 ساعت 12 بعد از ظهر در بمباران هوايي دشمن چشم از اين جهان گشود و به آسمان رويايي اش پرواز كرد.من در آن سالها دختري كوچك بودم و از نداشتن مادر محروم بود و بسيار رنج مي كشيدم ولي امروز كه بزرگ شده ام به خود مي بالم كه مادري با دين و ايمان كامل داشتم و مي توانم جزء خانواده شهدا باشم و تا جايي كه بتوانم از خون همه شهدا وشهيدها وهمچنين مادرم و پسرعمويم كه او نيز شهيد شده است حمايت كنم و تلاش مي كنم همان گونه كه مادرم دوست دارد و داشت زندگي كنم و راه او را نيز در ايمان وسرنوشتم بكارببرم تا بتوانم در نبودنش با او در رويا زندگي كنم واو را نيزخوشحال و راضي نگه دارم چون من معتقد هستم و ايمان دارم كه آن ها زنده هستند و از روزگار ما كاملاً آگاه هستند.اميدوارم من نيزمانند مادرم زن نمونه اي باشم. به اميد ظهور مولايم صاحب الزمان.
دیدگاه ها