چ 1404/02/24 - 11:11

سایت زنان شهید _ مشغول لگد کردن لباس ها در دیگ بودم که پایم به شدت سوخت . سریع بیرون آمدم که دیدم پایم شکافته شده و مثل شیر آب،خون میآید. لباس ها را یکی یکی خارج کردیم که اگر شیشه یا تیغی هست دربیاوریم. آب دیگ را که خالی کردیم. از چیزی که دیدیم شوکه شدیم ! یک تکه از جمجمه با موی سیاه.درد پایم یادم رفته بود. همه دورم جمع شده بودند. هر لحظه صدای یک نفر بلند میشد. جمجمه را بلندک کرکدم و غسلش دادم . آب که روی موهایش می ریخت ، با خودم می گفتم: "یعنی اینکه این تکه سر مال جگرگوشه کیه؟چقدر الان منتظر عزیزشه." آن را لای تکه پارچه سفیدی پیچیدم و در باغچه چایخانه دفن کردم.
زهرا شمس
گوشه ای از کتاب زنان جبهه جنوبی
دیدگاه ها