سرگذشت شهیده کژال امینی

چ 1403/05/03 - 09:22
کژال

به گزارش سایت زنان شهید - کژال فرزند علی در سال ۱۳۵۸ در شهر سنندج پا به عرصه ی وجود گذاشت خانواده ی او بنا به شرایط و حسب ضرورت به روستای قلعه «جی» نقل مکان کردند و دوران کودکی کژال در این روستا گذشت.

کژال پس از طی این مقطع پای در رکاب توسن دانش گذاشت تا به جنگ سیاهیها برود اما این مدت زیاد به طول نیانجامید و در روز دوم فروردین ماه سال ۱۳۶۷ در بمباران شیمیایی روستای «قلعه جی» توسط دشمن بعثی به شدت مصدوم و از ناحیه ی هر دو پا فلج شد. پس از مدتی کلیه هایش هم از کار افتادند. او با شرایط جسمانی خاص مجبور به دیالیز شد خانواده کژال همه ی تلاش خود را به کار بستند تا بتوانند با پیوند کلیه او را از رنج دیالیز نجات دهند. پس از زحمتهای فراوان موفق به پیدا کردن کلیه برای کژال شدند و مقدمات انجام پیوند را در بیمارستان « شهید اشرفی اصفهانی» کرمانشاه فراهم کردند از آنجا که ریه های کژال به خاطر عوارض ناشی از استنشاق گازهای شیمیایی آسیب جدی دیده بود عمل پیوند ناموفق بود و دوباره کار او به دیالیز کشیده شد. 

کژال ودیعه ای الهی بود او ستاره ای بود تا کاروانیان دورمانده از قافله را به سر منزل مقصود رهنمون باشد. معلم ادبیات کژال میگ :گفت هروقت به انشاهای ساده، اما پر محتوای کژال میاندیشم بدون اراده اشک از چشمانم سرازیر میشود انشاهایی که رنگ و بوی دیگری داشت. نوشته هایی که جز غم نامه نمیتوان نام دیگری بر آن نهاد واژگانی را بر صفحات کاغذ به نگارش در می آورد که همه از جنس درد بودند و با آن حدیث نفس را می نگاشت از پاهایش سخن میگفت پاهایی که به قول خودش رفیق نیمه راه بودند و در همان اول راه تکلیفشان به نهایت رسید و او را همراهی نکردند.

از فشارهایی که در اثر نارسایی کلیه و ریه هایش باید تحمل میکرد، از سرفه های مداومش که در نیمه های شب با او همراه می شدند تا کژال مفهوم تنهایی و تاریکی را بهتر درک کند از حبس نفس در دل شب برای رعایت حال اطرافیان از مرگ تدریجی و ذوب شدن در مقابل چشمان مضطرب اطرافیان گاهی هم از آرزوهایش سخن میگفت آرزوهایی که به قول، خودش فقط آرزوست چون برای رسیدن به آنها نه پای رفتن دارد و نه نفس پیمودن راهی طولانی. کژال از غم ها و تأسفها از اشکها و ناله های پدر و مادرش می گفت از نگاه های سرشار از غم و ناکامی می گفت: هروقت نگاهم با نگاه پدر هم آغوش می شود بی اختیار هر دو با سیل اشک به استقبال هم میرویم کژال با این که غمی به سنگینی صخره های دیارش بر وجودش و سنگینی میکرد اما صلابتش هم چنان محفوظ مانده بود ثابت استوار ایستاده بود تا درس پایداری را بیاموزد هروقت لب به سخن می گشود سپاس از خداوند به پاس عطای نعمت حیات در کلامش جاری و ساری بود کلام کژال زلال جاری محبت و عشق بود. دینداری خواهرم زبانزد همه ی مردم روستا بود، همه او را با نماز و روزه و حجابش میشناختند هیچگاه در مجلسی که در آن به ارزشهای دینی کم توجهی شود شرکت نکرد.

یک روز گفتم کژال خیلی درد میکشی؟ گفت آن چنان وجودم با درد عجین شده است که درکی از احساس و مفهوم سلامتی ندارم و آن را فراموش کرده ام. 

گفتم پس چرا با چنین وضعیتی همیشه شاکر و سپاسگذاری؟ 

گفت به این باور رسیده ام هرچه بیشتر درد بکشم، عشقم به خدا بیشتر میشود احساس میکنم لحظه به لحظه به خداوند نزدیک تر و نزدیک تر میشوم.

آری کژال رفت و رفت تا در نور ابدیت خداوند محو گردید. 

انتهای پیام / 

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.