
به گزارش سایت زنان شهید به نقل از ایرنا، چند ماه قبل از شروع جنگ دورههاي امدادگري و تداركات نظامي را در مرز آموزش ديد. خرمشهر آماده باش بود كه به صف مبارزان دفاع از شهر درآمد، ميگويد: نخستين جرقهها و آتش جنگ 31 شهريور 59 زده شد. خانوادهام شهر را ترك كردند و به يكي از شهرهاي اطراف خوزستان رفتند.
شهر خالي شده بود و نيروهاي نظامي جايگزين شده بودند همراه خواهر و دو برادرم براي امداد در خرمشهر مانديم.تا 15 مهر كه در بيمارستانها مستقر بوديم عراق تمام شهر را ويران كرده بود و تقريباً ديگر هيچ بيمارستاني وجود نداشت و بايد به سرعت به نقاط ديگري از شهر ميرفتيم. درگيري شديدي در كوي طالقاني شلمچه به پا شده بود و تا منازل صد دستگاه هم پيشروي كرده بودند.نيروهاي بعثي وارد شهر شده بودند و سربازان ژاندارمري با تركش «آر پي جي» مجروح شده بودند.با چند نفر از نيروهاي امدادي مجروحين را درمان كرديم بعدازظهر بود كه با چند برادر امدادگر محل درگيري را ترك كرديم تا مجروحين را از آن محل دور كنيم.
مهر ۱۳۵۹ بود، برای رسیدگی به مجروحان همراه با یک امدادگری که از هلال احمر تهران به خرمشهر آمده بود با یک ماشین سیمرغ آبی استیشن که صندلیهای عقب آن را در آورده بودند تا برانکارد قرار بگیرد، به خط مقدم رفتیم، بعد از اقدامات اولیه درمانی زمانی که می خواستم مجروحان را برای انتقال به بیمارستان سوار بر ماشین کرده و به عقب برگردانیم سه نفر از رزمندگان که به صورت سطحی زخمی شده بودند هم اصرار کردند با ما به عقب بیایند ما هم پذیرفتیم.
وقتی به خرمشهر رسیدیم با اینکه یک خودرو جیپ واژگون و لنگه های کفش در خیابان های شهر افتاده بود، متوجه نیروهای بعثی نشدیم، بعد از اینکه کمی از شهر دور شدیم بعثی ها خودرو ما را با تیربار و خمپاره زدند و از هشت سرنشین فقط سه نفر زنده ماندند و پنج نفر دیگر که شامل مجروحان و سه نفری که اصرار داشتند به عقب برگردند به فیض شهادت نائل شدند.
درگیری شدید بود و حدود ۶ ساعت با همین وضع در ماشین ماندیم تا مردم ما را نجات دادند، من بر اثر اصابت تیر و خمپاره از ناحیه سر و دست و پا مجروح و به ۵۰ درصد جانبازی نائل شدم، امدادگری که از هلال احمر تهران به جبهه اعزام شده بود نیز از ناحیه کتف مجروح شد، یکی دیگر از مجروحان هم ترکش خورد اما نمیدانم او زنده ماند یا نه، بعد از چند سال کارمند شرکت نفت که به عنوان امدادگر از تهران به خرمشهر آمده بود را دیدم و فهمیدم او زنده مانده اما از مجروح دیگر خبری ندارم.
تنها زن میان مجروحان کِشتی بودم/ خودم را استتار کردم
من به شدت مجروح شده بودم و جادههای آبادان، خرمشهر و اهواز به دست نیروهای بعثی افتاده بود، مرا به سختی از جاده روستای چوئیسه به دریای خلیج و از آنجا به همراه حدود ۳۰۰ مجروح دیگر با هاورکراف که یک کشتی باری ارتش است، به بندرامام در ماهشهر بردند؛ در بین مجروحان فقط من خانم بودم به همین دلیل خودم را استتار کردم تا دیگران متوجه نشوند من یک زن هستم، ما را بعد از یک شب بستری در ماهشهر با هلیکوپتر به بوشهر بردند و مرا که حالم وخیم بود از آنجا با هواپیمای ۳۳۰ ارتش به تهران منتقل کردند.
در آن حادثه یک تکه از ساعد و انگشتان من از بین رفت، هر دو دستم به شدت از ناحیه مچ شکست و بر اثر شکسته شدن جمجمه سرم، مرکز عصب حرکتی پایم آسیب دید و پای چپم ۶۰ درصد از کار افتاد؛ یادآوری خاطرات حالم را بد می کند، بعد از یکسال که حالم کمی بهبود یافت دوباره به منطقه جنگی رفتم اما به دلیل عوارض ناشی از مجروحیت نتوانستم زیاد آنجا بمانم.
دیدگاه ها