تلخی بی پایان

ی 1403/01/26 - 12:21
لباس

اولین باری که شستن لباس رزمندگان را تجربه کردم، در خانه آل رضا بود . یکی از خانم ها گفت:بی بی ترگس ، تو خیلی کوچیکی. دست به ملحفه ها نزن. آلودست. 

اما دوست داشتم کاری انجام دهم . شروع کردم به شستن ملحفه، با تاید می شستیم. . اگر لکه ای نمی رفت، صابون می زدیم .ملحفه ای را مشت می زدم  که یک انگشت در دستم آمد . با جیغ از جا پریدم چشم هایم از وحشت گرد شد و زبانم بند امد . خانمی که کنارم بود ، گفت: اشکال نداره. اتفاق عادیه . همین که بهت شوک وارد شده ، باعث میشه عادت کنی. 

سرش را با نارحتی پایین انداخت و به لباس ها زل زد. مدتی که گذشت، با خودم کنار آمدم. از ان به بعد ، باز هم این اتفاق افتاد. پوست، موی سر، استخوان و ... اما دیگر اشک ، جای ترس را گرفته بود. 

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.