خاطره روز حادثه

ش 1403/01/25 - 12:42
فلورا
شهیده «فروغ عباسی»
معرفی شهدای مدرسه زینبیه (4)

روز حادثه مثل همیشه فلور آماده رفتن به مدرسه شد و من مثل همه مادرها نگران فرزندم بودم اما به تصمیم فلور آن‌قدر بها می‌دادم و مطمئن بودم که نمی‌خواستم خواست خودم را به او تحمیل کرده باشم.

فقط می‌گفتم فلور اگر احساس می‌کنی امروز اوضاع خطرناک است به مدرسه نرو، فردا من خودم با مدیرتان صحبت می‌کنم در خانه بمانی خیال من آسوده‌تر است.

اما او گفت مادر کجا خطر ندارد، آدمی همیشه در ضرر و خسران است، اگر قرار باشد که اتفافی برای من بیافتد در مجهزترین پناه‌گاه‌هم خواهد افتاددلت را با رضای خدا آرام کن و به هر چه او خواست راضی باش که او همیشه خواستار بهترین‌ها برای بندگان خویش است.

آن روز تا سرکوچه رفت و دوباره برگشت و گفت مامان نترس زود برمی‌گردم، اگر آژیر خطر کشیدند به جای امنی برو، چند قدم از من فاصله نگرفته دوباره برگشت و نگاهش در نگاهم نشست.

دوباره گفت مامان اگه مدرسه بمباران شد و برای من اتفاقی افتاد مبادا شیون و زاری راه بندازی، روح من آزرده میشه. من هاج و واج مانده بودم و او خداحافظی کرد و رفت. او رفت و آن روز برای اولین و آخرین بار من تا سرکوچه بدرقه‌اش کردم.

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.