
-جایی نیست لباس رزمنده ها رو بشورن . لباس و پتو و ملافه رو می برن اون طرف سه راه و آتیش می زنن.
- چرا حاج بی بی ؟
- می گن هر جا لباس ها رو ببری ، بوی خون همه جا رو بر می داره.
-این طور نمیشه .
همراه حاج بی بی علم الهدی به لب شط رفتیم. قسمتی رو که سطح صاف داشت انتخاب کردیم. به سرباز ها هم گفتم یک تخت آهنی بیاورند تا روی آن بایستیم. آنجا شد محل شست و شوی لباس ها . جریان شدید آب باعث می شد. خوب شسته شوند؛ اما نزدیک بود چند باری خانم ها را آب ببرد. یکبار هم خانم عموچی در آب افتاد که گرفتمش. به سربازها گفتم قسمت پایینی تخت را بپوشانند تا اگر کسی افتاد ، در وردخانه نرود. کمی بعد، با کمک آقای عادلیان و خدیجه علم الهدی توانستیم مکان چایخانه را بگیریم . چایخانه پیش از انقلاب، مکانی برای خوشگذرانی بود. وسایل قدیمی اش را جمع کردند و آقای عادلیان نیز تشت، تاید و وایتکس برایمان آورد. نامش شد "ستاد پشتیبانی شهید علم الهدی " و از آن به بعد فقط گاهی برای شستن پتو یا موکت به لب شط می رفتیم.
زهرا شمس
دیدگاه ها