شهید قمر ناز فریدی

چ 1401/12/03 - 12:29

 

■ زندگی نامه:

قمر ناز فرزند عبدالله و گلناز در پنجم دی ماه سال 1308 هجری شمسی،در روستایکانی گشهاز توابع شهرستان کامیاران در خانواده متدین به دنیا آمد.در دوران کودکی به علت فقر از ادامه ی تحصیل محروم ماند.اما بسیار باهوش و پر تلاش بود.در دوران جوانی،به سنت حسنه ی ازدواج روی آورد،او کانون پر از مهر و محبتی را ایجاد نمود ودر چنین محیطی به پرورش فرزندانی پاک،همت گمارد.او زنی شجاع و با شهامت بود.از ابتدای ورود ضد انقلاب به منطقه با آنان به مقابله پرداخت.این بانوی مومنه و با شهامت از ابتدای ورود ضد انقلاب به منطقه با آنان به صراحت به مقابله پرداخت و عملکرد آن ها را زیر سوال برد.او مردم را از تبعات وجود آن ها با خبر می کرد با حضور رزمندگان اسلام در منطقه و پاکسازی روستاها از لوث وجود گروهک های ضد انقلاب او به عنوان یک زن مسلمان همکاری خود را با نیروهای رزمنده اسلام آغاز نمود و با احساس مسولیت تمام به دفاع از انقلاب اسلامی پرداخت و در این راه از هیچ پیشامدی هراس نداشت.تا این که گرگ صفتان ضد اسلام که مترصد او بودند،در روستایوزمانهاین بانوی مومن را هدف تیرهای کینه و نفاق خودقرار داده و او را به شهادت رسانیدند.

■ یاور فقرا:

مادرم احساسات و عواطف پاکی داشت،در عین این که در تصمیم گیری ها بسیار شجاع و جدی بود وبه قول خیلی از اقوام وجودش یک وجود مردانه بود،اما احساسات مادرانه ای بسیار پاک داشت.در تمام روستاها مردم او را به داشتن سخاوت و حمایت فقرا می شناختند.هرگاه فقیری به روستای ما پا می گذاشت،مادرم در حد توان به او کمک می کرد.او به فقرا رسیدگی می کرد،هم فقرای روستا و هم غریبه و سعی می کرد،این کار خود را از دید دیگران مخفی می کرد.

■ آخرین عید:

مادرم،تنها در روستایوزمانهزندگی می کرد.ما همه که سر وسامان گرفته بودین در شهر کامیاران اقامت داشتیم،ایشان با این که امکان زندگی در شهر برایش فراهم بود،اما به دلیل اینکه زندگی در روستا را بیشتر دوست داشت و با محیط آن جا مانوس بود،حاضر نمی شد به شهر نقل مکان کند،لذا ماهم به تصمیم ایشان احترام گذاشتیم،اما مرتب به دیدارش می رفتیم.به خصوص هر سال برای روزهای آغاز سال برنامه های خود را لغو می کردیم ودر کنار مادر بودن رابه همه ی امورات ترجیح می دادیم.

چند روز مانده به پایان سال به کامیاران آمد،همه را دعوت کرد که در ایام تعطیلات پیش ایشان برویم،به شوخی گفتم:

-مادر این که برنامه هر سال ماست که روز عید به دست بوسی شما بیاییم.

مادر لبخندی زد وگفت:

-شما امید زندگی من هستید.و بعد تاکید کرد که حتما چند روز قبل از عید بیایید.

ماهم قول دادیم وکه امسال زودتر به روستا بر گردیم.

مادر خودش را برای پذیرایی از مهمانان عیدش آماده کرده بود،خانه وبیرون خانه را آب وجارو کرده بو  وجلو درب منزل منتظر ما ایستاده بود.غافل از این که جمعی مکار به گونه ای دیگر برای او وسایل پذیرایی آماده کرده ان  و حیله گرانه در کمین هستند.

رسیدن ما مقداری طول می کشد و مادر انتظارش طولانی می شود.ضدانقلاب فرصت را غنیمت می داند و از خلوت بودن محله استفاده می کند و شراره های مرگ را به سوی مادری منتظر و نگران شلیک می کند.فرزندان امیدوار به دیدار مادر هنگامی می رسند که مادر در خون خود غلطیده بود.

دسته بندی

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.