
شهيد سكينه بيرانوند
خاطرات شهيد سكينه بيرانوند به نقل از همسر شهيد
دشمن بعثي عراق مردم سرزمينمان را بمباران مي كرد آنهايي كه از دست بمب هاي دشمن نه شب امنيت داشتند و نه روز و چه مادرهايي كه در قعر خاك فرو مي رفتند وقتي جسد آنها نيز پيدا نمي شد. شهيد سكينه بيرانوند يكي از اينچنين افراد مي باشد. ايشان بعد از مدتها راز و نياز صاحب فرزندي شده كه نام او را امير گذاشته بود. ولي متاسفانه امير سه سال نداشت كه مادرش اورا تنها گذاشت و رفت. او ماند و پدري زحمت كش كه از جان خود براي اين كودك مايه گذاشته بود. شوهر سكينه چون در دانشگاه علوم پزشكي كار مي كرد مرخصي نداشت و حتي آنها را آماده كرده بودند كه در صورت احتياج به كمك نيروهاي جبهه بروند ايشان به همسرش مي گفت تو و پسرت به صحرا برويد چون من نمي توانم با شما بيايم ايشان مي گفت اگر قسمت باشد همه با هم مي رويم و اگر قسمت نباشد خوب همه زنده هستيم.آن روز بمباران همسر شهيد مي خواست به حمام برود كه پسرش دنبال او گريه مي كرد و چون هر كاري نمي كرد نمي ايستاد پدرش او را همراه خودش برد كه نام برادر شوهر اين شهيد كه درمشهد سرباز بود به در خانه آمد. او نامه را گرفت و براي دادن آن نامه به خواهر شوهرش چادر زده و بيرون رفت كه ايشان داخل كوچه كه بود بمباران شد و جسد ايشان در داخل كوچه به علت شدت انفجار موشك تكه تكه شده بود و تكه هاي آنها نيز پيدا نشد. شهيد در سال 1344 در روستاي اياذآباد بخش چغلوندي متولد شده بود. خانواده ايشان خانواده متدين و با ايماني بودند . ايشان فرزند دوم خانواده بود و در سال 1359 با پسر عمه خودش ازدواج كرده و ثمره اين ازدواج يك پسر به نام امير مي باشد. ايشان يك روز به هم عروس خود مي گويد بيا برويم عكاسي عكس بگيريم و آنها را يادگاري برداريم. شايد يكي از ما شهيد شد آنها به عكاسي رفتند و عكس گرفتند و نصفي از آن عكس ها را هم عروس و نصفي از آنها را خودش برده كه بعد از شهادتش همه نزد هم عروسش به يادگار ماندندن.
دیدگاه ها