
زندگینامه شهید ملوک تفضلی شهیده ملوک تفضلی در سال 1311 (اولین روز از شهریور ماه) در بروجرد میان خانواده ای مذهبی و متدین چشم به جهان گشود.به جهت نبود امکانات کافی نتوانست از نعمت خواندن و نوشتن بهره مند شود. کمتر از 12 سال از عمرش نگذشته بود که به جهت تکمیل دین خود با مردی زحمتکش و متدین ازدواج نمود که حاصل این زندگی مشترک 2 فرزند پسر است که از او به یادگار مانده است. او همیشه آرزو داشت به جبهه برود تا شهید شود.به نقل از بستگان می گفت:ای کاش من هم مرد بودم و به جبهه می رفتم تا شهید شوم.بالاخره در بیستمین روز از اسفندماه سال 1362 در حالی که خانه و خانواده را آماده رسیدن بهار نموده بود بر اثر اصابت ترکش بمب دشمن در حمله هوایی بروجرد به فیض شهادت نائل گردید.
خاطرات شهید ملوک تفضلی به نقل از فرزند شهید
در پنجمین روز از تیرماه سال 1389 پای صحبتهای خانم بهجت مهاجر حمیدی فرزند شهید ملوک تفضلی و مادر شهید بهنام رافع (نوه شهید تفضلی) نشسته تا از خاطرات مادر شهیدش صفحه ای را بگشاید.
شهید ملوک تفضلی مادرم حدود 52 سال سن داشت.قبل از شهادت ایشان پدرم بر اثر بیماری سختی از دنیا رفته بود.به ما آنقدر محبت و مهربانی می کرد که حد و اندازه نداشت.نمی خواست ما کمبود پدر را احساس کنیم.از شب قبل از حادثه بگویم.دو برادرم که یکی متاهل بود به همراه همسرش به خانه پدر همسرش رفته بودند.برادر دیگرم نیز در شهرستان بود.به همین خاطر به مادرم گفتم شب بیا خانه ما.پسرم بهنام رافع علاقه زیادی به مادرم داشت و چون من فرهنگی بودم بیشتر اوقات پسرم با مادرم بود.فردای آن روز که روز حادثه بود مادرم گفت باید بروم و گردگیری کنم.چون نزدیک عید بود.نزدیک ظهر مادرم زنگ زد و گفت:بهجت جان ظهر غذا درست نکن بیا خانه ما.خانمی که قرار بوده برای گردگیری بیاید نمی آید.تو زودتر ... که صدایش قطع شد و انفجار و دیگر...
این آخرین دیدار من و مادرم بود که خیلی صبور، مهربان و باگذشت، باتقوا، آرام، مردمدار و در یک جمله اسوه یک مادر نمونه بود.هیچ وقت نمی گذاشت ما احساس کمبود پدر داشته باشیم.خوش رویی و خوش خلقی او نمونه بود.بعد از گذشت این همه سال هنوز هم پیرزن و پیرمردهای فامیل که آن موقع نسبتاً جوانتر بوده اند از خوبی و حسن خلق او می گویند. بهنام پسرم موقعی که مادرم با تلفن مشغول صحبت کردن با من بوده کنار پای او ایستاده و مادرم خودش را روی او می اندازد که او صدمه نبیند ولی خدا نمی خواست آنها زنده بمانند و برای خودش آنها را برد. بعضی اوقات فکر می کنم وابستگی شدید مادرم به بهنام و علاقه زیاد بهنام به مادرم که هیچ وقت از هم جدا نمی شدند باعث این اتفاق و شهادت آنها شده ولی خوب که فکر می کنم می بینم آسمانیها به آسمان می روند و اهل زمین در زمین باقی می مانند.همانطور که پیامبر اکرم (ص)می فرماید:چون آخر الزمان فرا رسید شهادت خوبان امت مرا گلچین می کند. و خوبان همین شهدا بزرگ و خرد و کلان هستند که رفتند تا راه و رسم زیستن و ماندن و بودن را به ما بیاموزند.هرآنچه ما امروز داریم از ایثار و گذشت و جانبازی این شهداست.سرافرازی،سربلندی و قداست ایران مرهون و مدیون شهداست. خداوند شهدا را از ما راضی و خشنود و ما را در قیامت از شفاعت آنها بهره مند نماید.
دیدگاه ها