
نام پدر: تیمور
تاریخ تولد:25/1/71
محل تولد: مرودشت
تاریخ شهادت:10/2/87
محل شهادت: حسینیه سیدالشهداء
نحوه شهادت: درحین عزاداری
میزان تحصیلات: دانش آموز
تو چشمای پرستار اشک حلقه زده و میگه:
آقا سیّد دعا کنید بیهوش بشه ،الان داره خیلی درد میکشه آخه هوشیاره
روز هفدهم
رفته بودیم بیمارستان راضیه بهتر بود ، چشاشو باز می کرد و برامون دست تکون میداد مادر پدرش از خوشحالی دورمون میگشتن و قربون صدقمون میرفتن ، می گفتن ایشالله راضیه خوب بشه و باز با شما بیاد و بره مادر بزرگش خیلی دعا می کرد که ایشالله خدا خیرتون بده و. . .
روز واقعه
امروز که رفتیم بیمارستان مادر و پدرش از ناراحتی چشاشون به زور باز می شد اینقدر ناراحت بودن که ما رومون نمیشد بریم پیششون.یکی از پرستارا آشنامون بود و میگفت حالش اصلا خوب نیست
ظهر روز آخر
بعد از ظهر بیمارستان بودیم .یه دفعه حالش بهم ریخت . ایست قلبی کرده بود.دکترا ریختن دور و برش و بعد دو ساعت طبیعی شد.وامشب هم پر کشید.الان دارم از خونشون میام .غوغای محشر بود .پدرش می گفت:حالا کی همه مونو نصیحت کنه ؟!مامانش میگفت: وااااای بچه حافظ قرانم ....... واااای دختر نورانی ام ...... واااااای................این یکی از همه دردناکتر بود به نیت مادرمون حضرت زهرا ۱۸روز تو بیمارستان بود ، اونم دقیقا با سینه ای خرد شده ، چادری خاکی و پهلویی شکسته و ۱۸روز خس خس نفسهای دردناک.
راضیه به نقل از مادر :
* راضیه همه چیش رو حساب و کتاب بود ! این ۱۸روزی هم که موند برا این بود که ما رو آماده کنه ، برا این بود که ما دعا و مفاتیح زیاد بخونیم و آماده بشیم برا رفتنش ! و الّا اگه همون روز اول رفته بود کلی ناشکری می کردم!
* خیلی خیلی درس میخوند ، می گفت : می خواهم با درسم انقلاب کنم و با درس خوندن شکر گزار زحمات والدینم باشم.
* تو زندگی همیشه جهانی دعا می کرد ، تنها دغدغه خودشو نداشت ، دوست داشت همه موفق باشن و به اونا کمک می کرد.
* روز به روز همراه با قرآن بزرگ می شد ، تو مجالس اهل بیت شرکت میکرد ، سخنرانیا رو خوب گوش میداد و به اونا عمل میکرد
* مهربانی و سکوت همیشگی ، از بارزترین ویژگی های اخلاقیش بود
* راضیه به مسائلی از جمله نماز اول وقت، رابطه عاطفی با خانواده و حجاب در زندگی اهمیت زیادی می داد.
* به شهید برونسی خیلی علاقه داشت ، ایشونو الگوی خودش تو زندگی قرار داده بود ، اما حالا خودش شده یه الگو برای هم سن و سالاش ، شهادت واقعا برازنده راضیه بود
* راضیه با عملش کار فرهنگی می کرد . با عملش به همه درس می داد.
* سی دی های سخنرانی آقا سید رو از نوارخونه می گرفت و بین بچه های مدرسه پخش می کرد و براشون صحبت می کرد. سی دی ها رو به بچه هایی می داد که به هر دلیلی نمی تونن بیان کانون...
* پدرش از رزمنده های جبهه بود. همیشه از پدرش می پرسید: وقتی دوستات شهید می شدن چه حالی داشتن ؟ موقع شهادت چی می گفتن؟ و...
* خسته از مدرسه بر می گشت ، وقتی می گفتم خسته نباشی ، دستانم رو می بوسید و در آغوشم میگرفت ، می گفت : مامان خیلی دوستت دارم ، شما از صبح تا حالا زحمت کشیدید ، من که کاری نکردم . از حالا به بعد نوبت منه ، شما برید استراحت کنید.
* سال تحویل امسال با کانون مشهد بود. خیلی اصرار کردم که سوغاتی چیزی نخره . یه شیشه عطر یاس برای خودش خریده بود و از اینکه نتونسته بود کفن بخره غصه می خورد.
اردیبهشت قصد زیارت کربلا داشت . بعد از انفجار ، هیجده روز منتظر مهر قبولی خانم حضرت زهرا (س) موند . با کفن کربلایی که دوستش براش فرستاده بود و همون عطر یاس به دیدار ارباب فرستادیمش.
* چهارم ابتدایی که بود رفتیم مشهد ، توی بازار چادر منو میکشید و میگفت:
مامان ، مامان ، پس کی برام چادر میخری!
راضیه به نقل از دوستان :
. . .
سال اوّل دبیرستان امتحان شیمی داشتیم ، راضیه کنار حیات مدرسه قدم میزد
کار هر روزش بود ، قبل از امتحان یک چیزی را میخوند ، رفتنم جلو ، پرسیدم : راضیه جون ، چی داری میخونی؟!
گفت: دعای عهد و زیارت عاشورا
هر صبح دعای عهد میخوند ، و قبل از هر درسی زیارت عاشورا!!!
. . .
از طرف مدرسه رفته بودیم مشهد ، سوّم راهنمایی بودیم ، راضیه مدام شور زیارتو میزد ، توی حرم که بودیم ، نیمه شب بود همه خوابیده بودن ، راضیه تا صبح نخوابید و مناجات میخوند!
. . .
سوّم راهنمایی بود ، توی درسهاش همیشه موفق بود ، حتی بیشتر از توان جسمی اش درس میخوند ، مادرش براش معلّم خصوصی گرفته بود
راضیه : من معلّم خصوصی نمیخوام ، خودم درس میخونم تا نمونه دولتی قبول بشم
آخه حق الناس میشه ، شما دو تا بچه دیگه هم غیر از من دارید ، پدرم هم که کارمنده!
. . .
رابطه راضیه با درس:
خیلی راحت می تونست برای خوندن درسهاش و انجام کارهاش از سرگرمی هایی که همه هم سن و سالاش دوست دارن ، بگذره. خیلی راحت می تونست از خوابش بگذره تا درسشو بخونه ... وقتی می خواست انتخاب رشته کنه همه درسهاش ۲۰شده بود به غیر از یکی از درسها که ۱۹شده بود و به خاطر اون نمره ۱۹خیلی ناراحت بود.
به درس اهمیت زیادی می داد و می گفت من می خواهم با درسم انقلاب کنم و با درس خواندن شکر گزار زحمات والدینم باشم.با تمام وجود درس می خوند ، همیشه می گفت : امام زمان(ع) یار بیسواد نمی خواد .
خیلی از شبا تا دیر وقت بیدار میموند و درس میخوند و وقتی درس خودش تموم میشد داداش کوچیک ترشو از خواب بیدار میکرد و با اون درس کار میکرد.علاقه زیادی به درس زیست شناسی داشت ، همیشه می گفت مامان وقتی معلم زیستمون داره درس میده ، به بزرگی خدا پی می برم و می فهمم خدا چقدر بزرگه. هر روز که زیست شناسی داشت ، وقتی به خونه برمی گشت مثل این بود که از یک زیارتی برگشته ، خیلی حال معنوی خوبی داشت ، می نشست و تمام درس رو برام توضیح می داد.
در آخر هم در حالی که کتاب زیست شناسی باهاش بود شهید شد.
رابطه راضیه با قرآن به نقل از مادر :
راضیه را امام حسین (ع) تربیت کرد و در تربیتش نور قرآن اثر داشت.
راضیه بدون اینکه کلاس قرآنی رفته باشه از صوت قرآن خوبی برخوردار بود و قرآن را بسیار خوب می خوند ، چند روز قبل از شهادتش از آموزش پرورش زنگ زدند و گفتند راضیه برای مسابقات قرآن کشوری انتخاب شده ، راضیه خیلی خوشحال شد و بعد از اون تلفن، سجده شکر بجا آورد و گفت مامان نمی دونی چقدر دوست داشتم به این مسابقات راه پیدا کنم . بهش گفتم حتماً لیاقتش رو داشتی.
از آموزش پرورش گفتن که باید بیاد برای اردو ،تا بعد در مسابقات شرکت کنه ، راضیه یک روز در اردو شرکت کرد و بعد اومد و گفت: دیگه نمی خواد بره ، بهش گفتم چرا ؟! مگه نگفتی خیلی دوست دارم شرکت کنم . گفت : نه من نمی رم مسابقات ، قرآن خیلی عظیم و گسترده است ، خیلی ها هستن که جای من می تونن برن.
و بعد شنبه شد و اون حادثه و زخمی شد. ۱۸روزی که در بیمارستان بود این مسابقات برگزار شده بود و وقتی شهید شد . من خوابی دیدیم:
خواب دیدم ، در یک جای بلندی که پایین اون مردم هستند ، یکدفعه صدایی بلند شد ، در خواب حس کردم صدای خداست. فرمودند: کسی هست بتونه قرآن بخونه ؟
یکدفعه در بین جمعیت راضیه دستش رو بلند کرد و به من گفت مامان من می رم سوره بقره بخونم . و رفت و قرآن رو با صوت بسیار زیبایی خوند و من آرامش عجیبی گرفتم و گفتم راضیه خیلی خوب خوندی بهت قول می دم دیگه دل تنگت نشم
* همیشه به من می گفت : مامان بیا برات قرآن بخونم تا خستگیت در بره.
رابطه شهیده راضیه کشاورز با اهل بیت
* علاقه زیادی به آقا امام زمان(ع) و امام رضا (ع) داشت
* هر روز زیارت امین الله (امام رضا) و دعای عهد میخوند
* حالاتش قابل توصیف نبود ، امین الله رو با تمام وجود و عاشقانه میخوند و به پهنای صورت اشک میریخت
* پنجم دبستان بود ، از مدرسه با یه جعبه شیرینی برگشت ، خوشحالی توی صورتش موج می زد ، گفت: " مامان امروز چهله دعای عهدم تموم شد ، از امروز یار امام زمان(عج) شدم. "
*"نامه شهید راضیه کشاورز به آقا امام زمان (عج) در ۱۳سالگی"
نشانی گیرنده : نمی دانم کجایی یا مهدی ؟! شاید در دلم باشی و یا شاید من از تو دورم . کوچه انتظار، پلاک یا مهدی!
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام من به یوسف گمگشته ی دل زهرا و گل خوشبوی گلستان انتظار
ای دریای بیکران ، آفتاب روشنی بخش زندگی من که از تلالو چشمانت که همانند خورشید صبحدم از درون پنجره های دلم عبور می کند و دل تاریک و سیاه مرا نورانی می کند . تو کلید درِ تنهایی من ! من تورا محتاجم . بیا ای انتظار شبهای بی پایان ، بیا ای الهه ی ناز من ، که من از نبودن تو هیچ و پوچم . بیا و مرا صدا کن ، دستهایم را بگیر و بلند کن مرا . مرا با خود به دشتِ پر گلِ اقاقیا ببر . بیا و قدمهای مبارکت را به روی چشمانم بگذار . صدایم کن و زمزمه ی دل نواز صدایت را در گوشهایم گذرا کن ، من فدای صدایت باشم . چشمان انتظار کشیده من هر جمعه به یادت اشک می ریزند و پاهایم سست می شوند تا به مهدیه نزدیک خانه مان روم و اشک هایم هر جمعه صفحات دعا ندبه را خیس می کند . من آنها را جلو پنجره اتاقم می گذارم تا بخار شود و به دیدار خدا رود . به امید روزی که شمشیرم با شما بالا رود و برسر دشمنانتان فرود آید.
یا مهدی ادرکنی عجل علی ظهورک
دوستدار عاشقانه شما راضیه
به شهید برونسی خیلی علاقه داشت ، ایشون را الگوی خودش تو زندگی قرار داده بود ، اما حالا خودش شده یه الگو برای هم سن و سالاش ، شهادت واقعا برازنده راضیه بود
دیدگاه ها