
شهید فاطمه امینی
نام پدر: عمران
ولادت: 4/3/1356
شهادت: 8/11/1365 بر اثر بمباران هوایی رژیم بعثی صهیونیستی عراق
میزان تحصیلات : پنجم ابتدایی
محل تولد : زنجان
وضعیت تاهل: مجرد
شغل: محصل
محل دفن: گلزار شهدای بالای زنجان
ش شناسنامه:5029 صادره از زنجان
زندگي نامه شهيد فاطمه اميني
فاطمه اميني فرزند عمران و سيده عاليه مقدم دومين فرزند يك خانواده پنج نفره بود . فاطمه برادري بزرگتر و يك برادر نيز كوچك تر از خود داشت . او در تاريخ 4/3/1356 در زنجان به دنيا آمد نامش را بعلت علاقه ی مادر فاطمه نهادند . او دختري مهربان و زيبا بود به پدر علاقه بسياري داشت از همان سنين كودكي پشت سر پدر به نماز مي ايستاد و با همان لحن شيرين كودكانه اش نماز مي خواند . بعد ها نيز به همراه مادر بزرگش براي اداي نماز به مسجد مي رفت . فاطمه ی خردسال علاقه عجيبي به مادر بزرگ داشت و مادر بزرگ بهترين دوست فاطمه بود . صبح روز شهادت به همراه مادر بزرگ به حمام رفته و دستهايش را با حنا خضاب كرده بود در همان روز نيز در آغوش مادر بزرگ بر اثر بمباران زير آوار به شهادت رسيد . (تاريخ شهادت 8/11/1365) روحش شاد.
خاطره مادر شهيد قبل از تولد ايشان
قبل از اينكه فاطمه بدنيا بيايد وقتيكه من حامله بودم يك شب در خواب ديدم يك نفر به من گفت : اسم بچه ات را فاطمه بگذار . وقتي بيدار شدم با خودم گفتم من كه نمي دانم بچه دختر است يا پسر ، وقتي به اطرافيان گفتم : كه اسم فاطمه خيلي زيباست مي خواهم اسم بچه ام را فاطمه بگذارم همه با خنده مي گفتند هنوزکه مشخص نيست بچه ات دختر است يا پسر. تا اينكه طفل بدنيا آمد و دختري سفيد و زيبا و سالم بود ما هم اسمش را فاطمه گذاشتيم .
شب قبل از شهادت من در خواب ديدم كه ديوار خانه مادرم بر اثر بمباران فرو ريخته و از دندانهاي من هم دو عدد شكسته هراسان بيدار شدم و صبح با دلهره و نگراني به همراه فاطمه و پسرم به خانه مادرم رفتم كه بمباران شد و فاطمه و مادرم در خانه زير آوار شهيد شدند .
خاطره پدر شهيد قبل از شهادت
صبح روز شهادت با فاطمه كنار هم خوابيده بوديم فاطمه كه بيدار شد دستش را روي سينه من مي كشيد و با محبت نگاهم مي كرد . از من پرسيد : بابا چرا موهايت سفيد شده ؟ گفتم : دخترم ما سنمان بالا رفته است تازه سختي هاي زندگي هم كه هست، بدتر مي شود باز هم پرسيد : بابا من شما را اذيت كردم ؟ گفتم : شما نه، اما برادرت چون مي رود توپ بازي و به درسهايش خوب نمي رسد من ناراحت مي شوم باز دوباره با تاكيد پرسيد : من شما را اذيت نكرده ام ؟ گفتم : نه عزيزم . از اين حالت فاطمه دلم شور مي زدونگران بودم . با خودم فكر مي كردم چون رانندگي مي كنم حتما اتفاقي برايم خواهد افتاد كه بچه خبر دار شده است و چيزي نمي گويد تا اينكه نزديکيهای ظهر خبر رسيد كه فاطمه و مادر خانمم بر اثر بمباران در منزل مادر خانمم به شهادت رسيده اند .
دیدگاه ها