
تنها نشسته ام وبه افقي تكراي خيره مانده ام خاطرات دور آرام آرام جلوتر مي آيند و از كنارم عبور مي كنند به باغچه نگاه مي كنم گلهاي سرخ عطر خود را به من مي پاشند.
دلم مي گيرد گويا كسي مي خواهد پنجره را ببند گويا كسي مي خواهد بال گنجشگان را تعريف كند سقف روي سرم سنگيني مي كند شانه هايم تحمل هوا را هم ندارند چقدر آفتاب كشدار مي تابد. چقدر روز رقيق است.
در اين صبح خسته اي كه به كبودي مي زند و حوصله كلمات سر رفته مي خواهم در ستايش شما آواز بخوانم.
مي خواهم آنقدر قد بكشم كه ستاره ها روي شانه هايم بنشينند مي خواهم از شيشه ها زلال تر بشوم.
كاش مي دانستيد كه بي شمار بغض رويم انباشته مي شود. كاش مي دانستيد كه فرصتها چونان شهاب مي گذرد و انسان به پلك برهم زدني پير مي شود.
مي دانم در برابر زندگي روح شما چيزي درخور ندارم. مي دانم اين واژه ها حرفي براي گفتن ندارد.
در برابر چشمانم زندگينامه شهيد مظلوم سلطنت خانم عليخاني را گشوده ام شهيد ايي كه همراه با دو فرزند نوشکفته اش و مادر شوهر مهربانش دست در دست يكديگر به جايگاه ابدي شتافتند.
شهيد مومنه محجبه معتقده به اسلام و انقلاب اسلامي و رهبري از اول جنگ تحميلي تا لحظه شهادت لحظه اي شهر را ترك ننمود و در بيمارستان 520 ارتش در راه اعتلاي اهدافش به مداواي مجروحين جنگ تحميلي كمك مي نمود. شهيد ياد شده در سال 1336 در شهرستان قصر شيرين ديده به جهان گشود از همان اوان كودكي به فراگيري قرآن علاقمند بود در سال 1350 با سيد عباس حسيني ازدواج كرد حاصل اين زندگي پر ثمر 4 فرزند بود سه فرزند پسر و يك فرزند دختر.
شهيد سلطنت خانم در سال 1351 به استخدام بيمارستان 520 ارتش درآمد و با شروع جنگ تحميلي به خيل امداگران عرصه بهداشت و درمان نائل شد.
چند شب قبل از شهادتش نيمه هاي شب از خواب بيدار مي شود و رو به همسرش مي كند و مي گويد مطمئن هستم که به زودي من به همراه فرزندانم به آرزويم که همان شهادت است مي رسم.
در تاريخ 1366/12/26 مصادف با روز بعثت حضرت رسول اكرم (ص) شهيد همراه همسر و فرزندانش و مادر همسرش ساعت 8 صبح به پناهگاه پارك شيرين مي روند و راس ساعت يك بعدازظهر سيد عباس حسيني (همسر شهيد) همراه با دو فرزند پسرش به دنبال جستجوي منزل اقوام از پناهگاه خارج مي شوند و راهي شهرستان ماهيدشت مي شوند در ساعت سه بعد از ظهر شهيد سلطنت خانم عليخاني همراه دو فرزندش به نامهاي سيده مريم السادات حسيني و سيد حسام الدين حسيني و مادر همسرش ملك خانم ناصري در اثر اصابت موشك به پناهگاه پارك شيرين به خيل شهداي اين آب و خاك پيوستند.
از زبان پدر همسر و فرزندان شهداي مذكور سيد عباس حسيني بر سر مزار اين عزيزان در قريه دو مرشكان از توابع ماهيدشت عزيزان شهيدم با من حرفي بزنيد آني چشمانتان را بگشايد تا براي آخرين بار در سيمايتان نگاه كنم.
لحظه اي بگذاريد تا واپسين حرفها را در گوشتان نجوا كنم و زماني را در كنارتان بنشينم صورت ملكوتي شما را از خون بشويم وبا گلاب اشك عاشقانه غسل دهم لختي درنگ كنيد قدري كنارم بمانيد آخر مي گويند شهدا خيلي صبورند چه لذت بخش و چه با شكوه بود نواي ملكوتي شما ولي حالا شما پروانه وار به دور شمع فروزان امام (ره) مي پريد تا عاشقانه پروبالي بسوزانيد و سرانجام از گرماي آن بهره بگيريد.
چه رسا بود صداي شما در تداخل امواج پوچ كفر و مادي پرستي و چه بزرگ و بلند آنچه شما مي خواستيد و سرانجام به دامانش شتافتيد!! وصالي خونين و افتخار آفرين .
دیدگاه ها