
شهيد اكرم زندي
تاریخ تولد:59/7/1
محل تولد:لرستان
تاریخ شهادت:65/10/20
محل شهادت:لرستان
زندگی نامه شهید اکرم زرندی
اکرم وقتی به دنیا آمد خیلی زیبا بود با تمام دختران یک جوری فرق می کرد وقتی ازچشمانش اشک می آمد من خیلی ناراحت می شدم نمی دانم چرا این احساس به من دست می داد تا اینکه بزرگ ترشد واورا به مدرسه نوشتم دختردرس خوان وزرنگی بود وبا ایمان همیشه حجابش رارعایت می کرد همیشه ساکت بود هم فکرمی کردند نمی تواند حرف بزند وزیر زبان صلوات می فرستاد وبرای پدرومادرش دعا می کرد وخیلی شهادت را دوست داشت آرزو می کرد که دختران رابه جبهه ببرند تا شهید شود قبل ازاینکه اوخودش به شهادت برسد خواب دیده بود امام دستش راگرفته که برای یکی ازدوستانش تعریف کرده بود خودش می دانست که به شهادت می رسد همیشه مادرش رامی بوسید می گفت مامان اگرمن مردم ناراحت نشو وگریه نکن تا اینکه درخیابان به علت بمباران هوایی درتاریخ 65/10/20 به شهادت رسید.
خاطرات شهيد اكرم زرندي
پرندگان مهاجر ز شهرما رفتند
دريغ و درد ندانم كه تا كجا رفتند؟
شنيده ام كه ز مرز فنا گذر كردند
ترانه خوان به سرچشمه بقا رفتند
به گرم پويي برق خيال و موج نسيم
به بال عشق به اقليم آشنا رفتند
از اين نشيمن خاكي كبوتران حرم
گشوده بال به سر منزل صفا رفتند
در سال 59/7/1 اكرم زرندي در ميان خانواده اي مومن و متدين چشم به جهان گشود. اكرم كه عمرش سپيده اي بيش نبود. روح مقدسش هرگز زميني آفريده نشده بود. هنوز لباس فرشتگان را به تن داشت و تنها همدمش عروسكان مو طلايي و تنها آوازش لالايي براي عروسكش بود.
نمي دانم جسم كوچكش چقدر عرصه را بر جغرافياي وجود تاريك دلان وحشي تنگ كرده بود كه تاب تحمل وجودشان را نداشت.
نازنين فرشته اي كه عمر كوتاهش را جنگ و غرش هواپيماهاي غول پيكر و بمبها سپري كرده بود و در حاليكه فقط مي ديدند و ميشنيدند و هيچ دخالتي در سياستهاي خشن دولتهاي شرق و غرب نداشتند.
لذا روح بزرگشان هرگز تاب و تحمل اين خشونتها و بي عدالتي ها را نداشت و سرانجام در سال 1365 همراه با مادر مهرانش كه چون خود فرشته اي بود عاشقانه دست در دست هم پرواز آسمانيشان را آغاز كردند و دوشادوش كهكشان ها در نورديدند.
پيكر مطهرشان را در بهشت شهدا در شهرستان بروجرد به خاك سپردند.
نامش جاودان و راهش پر رهرو باد
خاطره ای ازشهید اکرم زرندی اززبان خاله شهید:
پسری داشتم که حدود 3 ماه درجبهه بود وهیچ خبری ازاونداشتیم تا اینکه اخباراعلام کرد گردان آنها توسط عراقیهال محاصره شده اند واصلا"نه می توانند پیش بروند ونه برگردن تا اینکه خواهرم درزمان اذان صبح اکرم را به دنیا اورد وپسرمن نیزبعداز4 ماه ازجبهه آمد این نوزاد با آمدنش شادی را به خانه ما آورده بودنامش راندا گذاشتیم ندا یعنی ندا آورشادی وشادمانی یعنی خبرخوش وازحدود دو روزبعد ازتولد ندا به همراه پدرش برای گرفتن شناسنامه اوبه ثبت رفتیم تا اینکه درصف بودیم که یک خانم باحجاب ومتین پشت سرما بود وگفت نام نوزادتان چیست گفتم ندا،گفت نداگفتم چون ندای شادی زندگی یمان است بعد ازچند دقیقه صحبت که با آن خانم انجام دادم یک قرآن ازکیفش درآورد ونیت کرد وبازکرد وگفت هیچ نامی زیباترازنام امام نیست نام اورا اکرم بگذارید بعد ازاینکه قرآن رابازکرد نام اکرم را ازآن درآورد نام اودرشناسنامه اکرم گذاشتیم اما درمنزل ندا اورا صدا می کردیم تا اینکه بزرگترشد هراندازه بزرگترمی شد ساکت ترمی شد روزی به خواهرم گفتم فکرگنم اکرم لال باشد خواهرم گفت نه وقتی تنها هستیم صحبت می کند ولی درنزد دیگران اصلا"چیزی نمی گوید تا اینکه یک روزسرزده وارد منزل شدم واکرم راتنها درخانه یافتم اوداشت تکالیفش راانجام می دادهمان چهره مظلوم وساکتش خیره به من شد.ازاوپرسیدم پدرومادرت خانه هستند جواب داد به بیرون رفته اند تا آن روزاصلا"صدای اکرم رانشنیده بودم آن روزیقین کردم که اکرم لال نیست اودختردرس خوان وزرنگی بود وهرگاه ازمدرسه بازمی گشت سریع دفترمشق خودرادرمی آورد ومشغول انجام دادن تکالیفش می شد علاوه براینکه دردرس بسیارزرنگ بود درخانه نیزکارمی کرد وبه همه اقوام احترام می گذاشت سرانجام هنگامی که بمباران شد اکرم درزیرآوارماند ولی خواهرم با هرزحمتی بود اورازنده اززیرآواربیرون آورد وبه بیمارستان برد چندروزی هم دربیمارستان بستری بود تا اینکه یک روزبه همه مابه ملاقاتی اورفته بودیم درزیرسرم به شهادت رسید.
دیدگاه ها