
خاطرا ت شهيد مريم عسكري از مادر شهيد
در سال 1365 ظهر كه شهر را بمباران كردند و به علت اينكه خانه ما نزديك به ميدان شهدا محل بمباران بود و تمامي اعضاي خانواده مجروح و زخمي مي شودند و به علت اينكه كسي نبود و كه دنبال پيكر شهيد بگردد و مريم را دو رزو بعد از جستجوي در تمامي بيمارستان ها و مراكز درماني اليگودرز پيكرش را در حياط منزل پيدا مي كنند و اين حادثه خاطره اي تلخ از اين كودك معصوم سه ساله به جامانده است و كه هيچ وقت از ذهن اعضاي خانواده نمي رود و پيكري كه دو روز مفقود اثر و در زير خاك و خاشاك بود.
خاطره دوم از مادر شهيد
چند روز قيل از اينكه شهر بمباران شود و مريم شهيد شود و مريم با حالت نگراني و اضطراب شديد و پدرش گفته بود و من دوست دارم شهيد شوم و اين برخلاف نظر قبلي اش بود و چون مريم هميشه از مرگ مي ترسيد و هراس شديدي داشت و در همين زمان با سرزنش پدرش مواجه شده و ازاتاق خارج شد و دقيقا چند روز بعد،ايشان به شهادت رسيدند.
شعر شهيد مرمي عسكري از خانواده شهيد
نيمه شب بخاريها كودكان را خواب مي كردند سردي فصل زمستان را مثل يخها اب مي كردند كودكان پاي بخاريها خواب باغ و سبزه مي ديند با زهم از شاخه هاي خواب ميوه هاي تاز ه مي چيدند ناگهان د رگوش ده پيچيد مثل يك تند صداي بمب گم شد و اواز بخارهيا در صداي نعره هاي بمب كودكان درخاك غلتيدند و خواب زيبا شان پريشان شد
دیدگاه ها