
شاعره: فائزه افتخاري روز بهاني
هشت، تعداد هزار هزار سنگر آغشته به پاره هاي آتش است و هشت، گاه معناي تبلور دنيا دنيا دست گره خورده به آسمان و امتداد نگاه هاي بي ريا و بي غش است هشت، حتي ادامه هم كه نيابد
ـ گاه ـ بي نهايت است ... قداست گام هاي نقطه چين مجروحي كه سر بند سبزش، به حصار دشمن زرد نشد؛ كه چيزي از كوه بودن انديشه اش كم نشد؛ كه سال ها بود پرنده ها در همسايگي باروت، گلوله مي شدند، آواز دل سنگ تانك در گوش كوچه زمزمه مي كرد و هواي عاشقي سر نشد. شاعر شب رنگ پريده بود اما ياد خدا و ترانه سرايي، اين همه يا علي و يا علي و يا علي، شادي فرخنده اي بود كه هرگز غم نشد. يا زهرا كه قلب ها را ربوده بود؛ و خورشيد كه نمي شكند؛ هشت سال طلوع را سروده بود. شعر من حسن ختام خوبي دارد كه به فرجام هشت مي بالد؛ آري ...! در باغ درد كشيده ي ما، كمر لاله ها خم نشد ...!
دیدگاه ها