

به نام خدا
در متون تاریخی، زنانی که در حادثه گریبایدف، جنبش تنباکو، نهضت مشروطه، کشف حجاب، قیام 30 تیر 1331 و... مشارکت داشته اند، توده زنان مسلمانی بوده اند که گوش به فرمان مراجع تقلید و به منظور انجام تکلیف شرعی و الهی پا به میدان مبارزه گذاشتند. از دهه 1340 تا پیروزی انقلاب اسلامی، این زنان حضور گسترده تر و مستمرتری از خود نشان دادند، علت آن، اولا: خودباوری بیشتری بوده که امام خمینی(ره) در زنان پدید آورد. ثانیا: لبیک آنان به دعوت امام برای حضور سیاسی اجتماعی بوده است.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، زنان هنوز نیاسوده و خستگی یک مبارزه طولانی علیه رژیم پهلوی را از تن بیرون نکرده بودند که بار دیگر بر خود تکلیف دیدند برای دفاع از انقلاب، به ایفای نقش های تازه تر و مؤثرتر در عرصه های جدیدتر بپردازند، از این رو، شرکت در بحران هایی را که در گوشه و کنار کشور، بویژه در کردستان بر پا شد، جزء وظیفه خود دانستند، ولی آنچه بعد از حدود 5/1 سال پس از پیروزی، زنان را به کمک و مساعدت بیشتر طلبید، دفاع مقدس است که هشت سال نظاره گر رشادت های زنان و مردان این مرز و بوم بود، بنابراین، و به علت گستردگی فداکاری زنان در عرصه دفاع مقدس، احصاء همه آن ایثارگری ها ممکن نیست، و در هر نوشته ای و در این نوشته تنها می توان به بخش کوچکی از آن اشاره کرداز این رو سایت زنان شهید به منظور معرفی این زنان و نشان دادن فداکاری و ایثارگری این بانوان مصاحبه ای با سرکار خانم طیبه اسماعیلی انجام داده است.
دوران قبل از انقلاب به مقتضی شرایط حوزه علمیه قم فارق التحصیل شدم . توفیق داشتم که در سال 1356 اولین جرقه های شروع انقلاب ، شهادت سید مصطفی خمینی فرزند امام خمینی (ره) بود یادم می آید آن روزی که ایشان به شهادت رسیدند و خبرش به قم رسید قیام شروع شد . لحظه به لحظه خاطره بود . یادم می آید که یکی از محرکه های بچه ها که به تظاهرات تشویق می کرد من بودم به هر شکلی بچه ها را جمع می کردم و به خیابان ها می رفتیم . یکی از خاطرات که خیلی برای من شیرین بود این بود که وقتی تظاهرات به اوج رسیده بود ما در خانه ای که بودیم نفت نبود و مجبور بودیم با کشیدن پتو روی خود ، خودمان را گرم کنیم . شرایط سخت بود امام دلچسب . با تمام این شرایط تظاهرات ها را ول نمی کردیم و به خیابان ها می آمدیم . گارد شاه به قم آمده بود . ما در مقابل خودمان توپ و تانک می دیدیم و اصلا ترس در دل نداشتیم که این مسئله نشأت گرفته بود از پیام هایی که امام (ره) می دادند .
سال 53 یا 54 بود که برای اولین بار با امام آشنا شدم . یک عکس کوچک بود که یکی از بچه ها به من داد . به امام خیلی علاقمند شده بودم ، نوارهایی که به دستمان می رسید با خودمان می بردیم در زمانی که حکومت نظامی اعلام شد با دوستان قرار می گذاشتیم و میرفتیم به پشت بام ها و چراغ ها را خاموش می کردیم و تمام پشت بام ها مرکز تظاهرات می شد گاردیها نمی دانستند که صدا از کجا می آید این کارها کمتر کاری بود که انجام می دادیم .
از دیگر خاطرات که واقعا برای من به ذهن مانده است این بود که دوستانی که شهید می شدند سایر افراد با خون این شهدا روی دیوار شعار می نوشتند (مرگ برشاه) و حتی زمانی که انقلاب پیروز شده بود سال ها این آثار خون شهدا روی دیوارها بود .
در آن سال ها مرگ برای کسی مفهومی نداشت و هیچ کس ترسی نداشت . بعد از پیروزی انقلاب ، دشمن برای بد جلوه دادن انقلاب کارهای زیادی انجام داد و وقتی به نتیجه نرسید در سال 59 در شهریورماه جنگ را به راه انداخت و ما با عراق جنگ داشتیم بلکه با استکبار جهانی جنگ داشتیم در آن زمان من از قم آمده بودم و در شهر ری بودم . کمی از ظهر گذشته بود خودم با چشم خودم دیدم چند تا هواپیما از روی آسمان شهرری گذشتند به بچه ها گفتم این ها هواپیمای جنگی بود . مدتی نگذشت که خبر دادند این هواپیما ها تهران را بمباران کرده اند بعد از آن چون ما در سپاه کار می کردیم همیشه بچه ها با لباس و یونی فرم به حالت آماده باش بودند از اینجا فعالیت ما برای بچه هایی که در جنگ بودند برای تجهیزات پشت جبهه شروع شد در منطقه 14 که حضور داشتم بانداژ و کمک های اولیه را بسته بندی می کردم یادم می آید یک روز در جایی که کمک به جبهه جمع می کردند دیدم یک خانم مسن با خودش آجیل آورده بود و می گفت ببرید و بدهید به بچه ها تمام کارها خدایی شده بود شاید کسی که کمکی می آوردنیازمند هم بود اما از خودش می گذشت و به جبهه کمک می کرد.از دیگر فعالیت های ما تشویق مادران برای اجازه دادن فرزندان و حضور در جبهه بود در خانواده خودمان هم یکی از برادران که شرایط حضور در جبهه را داشت خودم مشوق شدم و راهی جبهه کردم.
یادم میآید جلوی بسیج مرکزی رفته بودم برای بدرقه برادرم آخرین باری که عازم جبهه شد و دیگر برنگشت خدا را شاهد می گیرم بچه هایی از بلوچستان آمده بودند، بچه های اهل سنت ده دوازده ساله، هوا خیلی سرد بود با لباس نازک آنچنان مشتاقانه به طرف اتوبوس هایی که به جبهه می رفت می دویدند همانند فرزند که به آغوش مادرش می دوید و اینها نبود مگر آن نفس گرم امام (ره) و همدلی و همزبانی مردم و انگیزه الهی مردم .
دیدگاه ها