
به كوشش سيد ضياءالدين شفيعي:
براي همسران جانباز
پدرم يك قصيده ي پر درد
كه رديفش هميشه مادر بود
مادرم شعر بي صدايي كه
كلمات نوشته اش تر بود
جمعه هايي كه مي رسد انگار
آسمانش دوباره طوفاني است
پاس سجاده اش كه مي شكند
اشك هايش هميشه پنهاني است
رفت و آمد، اداره، پرونده
خلوت كوچه و خيابان ها
ترس در رد پاي برفي شهر
مادرم گرگ ها و دندان ها
چادرش را به خويش مي پيچيد
بغض سردي كه هيچ پيدا نيست
زن دلش مرد راه مي خواهد
مرد پاهاي خسته اش پا نيست
مثل فرهاد ريشه در دل كوه
قصر شيرين هنوز منتظر است
مادرم بيستون بي تابي است
عشق، مردي كه روي ويلچر است
اضطرابي كه پشت هم مي گفت:
نكند اين اجاق سر شود؟
مادرم آن زني كه ياد گرفت
بايد از اين به بعد مرد شود
مرد جنگش چه خوب مي جنگد
در هواي جنوب مي جنگد
مادر بغض كهنه اي دارد
با خودش هر غروب مي جنگد
خسته اصلا نمي شود اين زن؟
مي تواند طلاق ... راحت شو
دل خوش چيست بعد اين همه سال؟
شب مي آيد دوباره روز از نو
طعنه هاي زنان همسايه
حرف هاي مداوم اين مردم
مادرم محكم است مي دانم
بي خيال مرام اين مردم
ـ بچه ها! خنده هاي پاك پدر
سر پناه و اميد اين خانه است
ـ مرد! بايد شفاعتم بكني
پدرت رو سفيد اين خانه است
مادرم مادر قشنگي نيست
چهره اش پر چروك و آرام است
صورتش شيميايي درد است
مادرم يك شهيد گمنام است
----------------------------------------
منبع:امواج ارغواني
دیدگاه ها