

نبض ساعت همراه با تپش های قلب مضطرب طیبه می زد. زمان می گذ شت و خبری از ابراهیم نبـود.
صبح فردا سر قرار با برادرش مرتضی ماجرای نیامدن ابراهیم را می گوید... باید بازگردند و خانه را پاکسازی کنند .... طیبه و مرتضی در راه خانه، و ساواک در کمین آن دو، مرتضی از دور منتظر می ماند و کشیک می دهد تا طیبه بازگردد.
درب خانه را باز می کند .... ایست! ... شما در محاصره هستید." فرزندان خمینی(ره) در محاصره هم باشند تسلیم نمی شوند" درگیری آغاز می شود، مرتضی که از دور شاهد ماجرا است به کمک طیبه می آید و در این زد و خورد به شهادت می رسد. طیبه را که دیگر همراه و یاوری ندارد، دستگیر می کنند.
کربلایی دیگر در راه است. بانویی تنها، اسیر دست یزیدیان زمان همان هائی که ستمکاری را از مستکبران عالم آموختند.
ضرب و شتم هایشان زن و مرد نمی شناسد. دین و مذهب هدف حمله آنهاست. زیر بار کتک ها دست به سوی چادر طیبه دراز می کنند که زینب وار فریاد می زند:
" مرا بکشید، اما حجابم را بر ندارید"
از خانه طیبه و ابراهیم، قرارداد اجاره خانه مرتضی و فاطمه را پیدا می کنند و به آنجا می روند. فاطمه همسر مرتضی و خواهر ابراهیم پس از سه ساعت مقاومت و درگیری با ساواکی ها در سن 17 سالگی در کنار مرتضی، همسفر قافله شهدای انقلاب می شود.
همزمان طیبه و همسرش ابراهیم را به همراه فرزند شیرخوارشان مهدی، پس از دو روز به ساواک تهران منتقل می کنند و کودک معصوم را تحویل شیرخوارگاه می دهند.*
شکنجه های وحشیانه دژخیمان شاه مدتها تداوم می یابد.
سرانجام پس از تحمل دردها و رنج های طاقت فرسا، ابراهیم و طیبه، زیر شکنجه های بی امان، دژخیمان پهلوی به شهادت می رسند تا به همراه فاطمه و مرتضی به دیدار سید و سالارشهیدان نائل آیند.
* دوسال بعد از پیروزی انقلاب، پس از جست و جوی فراوان توسط خانواده اش شناسایی می شود و به آغوششان باز می گردد.
شهید طیبه واعظی دهنوی درسال 1336 در یکی از روستاهای اصفهان درخانواده ای روحانی دیده به جهان گشود.
روزهای کودکی اش در شهر مقدس قم، شهر علم و جهاد سپری شد و از همان آغاز، عشق به امام (ره) و نهضت او در دلش ریشه دواند. 7 ساله که شد نتوانست به خاطر موقعیت مدارس دوره طاغوت از امکانات مدرسه استفاده کند، لذا در مکتب خانه قرائت قرآن و دعا را فرا گرفت.
می گویند وقتی امام خمینی (ره) را تبعید و دستگیر کردند، هنوز به سن تکلیف نرسیده بود، با این حال 15 روز روزه می گرفت، و می گفت 8 روز برای سلامتی امام خمینی (ره) و 7 روز برای پدر و مادر، تمام که می شد دوباره با همین قصد این کار را بارها تکرار می کرد.
طبق گفته بستگانش به طور مداوم قرآن به همراه داشت و با قرآن بسیار مأنوس بود.
در14 سالگی با پسرخاله اش ابراهیم جعفریان ازدواج می کند و دخترخاله اش فاطمه جعفریان هم به عقد برادرش مرتضی واعظی دهنوی در می آید تا خانواده ای انقلابی پا به میدان نبرد باطاغوت زمان بگذارد. آنها ابتدا عضو گروه مجاهدین خلق بودند، اما بعد از انحراف این گروه از آنها جدا شده و گروه مهدیون که برمبنای تفکر اسلام ناب بود را برای مبارزه با رژیم ستمشاهی محور فعالیت مبارزاتی خود قرار دادند.
در حقیقت ازدواج با ابراهیم نقطه عطفی در زندگی مجاهدانه طیبه بود زیرا می بایست دوشادوش ابراهیم خود، بت های زمانه را می شکست. مبارزات آنها به حدی رسید که تحت تعقیب ساواک قرار گرفتند. طیبه و ابراهیم انقلابی ما، نه تنها مجاهد که مهاجر در راه خدا هم بودند، پس برای ادامه مبارزات خود به همراه مرتضی و فاطمه، عازم تبریز شدند و مخفیانه مبارزات خود را پی گرفتند و با تمام توان برای تبیین سرسپردگی رژیم طاغوت تلاش کردند.
تا اینکه در سال 56 توسط عوامل ساواک شناسایی شده و بعد از یک ماه تحمل شکنجه های وحشیانه در سوم خرداد همان سال به شهادت می رسند.
مادرشهید تعریف می کند:
" وضع مالی ما خوب نبود. البته همه روحانیون زیرفشار بودند. پدرش هم که روحانی مبارزی بود، نماز و روزه استیجاری می پذیرفت. طیبه هم برای کمک به خانواده قالی می بافت.
می گفت: مزد قالی بافی روزم را برای جهیزیه ام بگذارید، (جهیزیه ای که آن را هم با اجازه مادر، به دختر دم بخت فقیری بخشید). و مزد قالی بافی شبم را می خواهم برای امام خمینی قرار بدهم. نماز مغرب و عشا را که می خواند، می رفت پشت دار قالی و تا ساعت 12 کارمی کرد. مزد او برای هر روز کار4 تومان بود. از این پول به ما هم می داد. هرچه پول به او می دادیم، مبلغ ناچیزی از آن را نگه می داشت و باقی را خرج فقرا می کرد. از آن دخترها نبود که خرج خودش کند."
بی شک آگاهی از سیره شهدا، منش نورانی حضرت فاطمه زهرا (س) را به روی ما می گشاید، شهید طیبه واعظی نمونه ای از انفاق، عفت، شجاعت، عطوفت و احساس مسئولیت با پیروی از بانوی دوعالم بود.
دیدگاه ها