

گلدانهای خانه اش را آب می داد گفت : این گلدانها مرا یاد آن پنج شهیدی می اندازد که بعد از عملیات آنها را در سنگری منفجر شده پیدا کردم.
همگی زنده بودند ولی وقتی به هریک آب تعارف می کردم می گفتند اول به دوستم بده تا اینکه وقتی نوبت به پنجمین نفر رسید همگی شهید شدند در حالی که سرهایشان روی شانه یکدیگر بود..
من امینه وهابزاده فرزند محمد رحیم متولد 1321 در اردبیل به دنیا آمده ام و بزرگ شده کاظمین هستم پدر و پدر بزرگم اصالتآ اردبیلی هستند.
خانواده او از نیاکان دوردست با پدربزرگ امینه میان اردبیل و کاظمین در رفت وآمد بودند. پدر بزرگ او در بازار کفاشان اردبیل پیشه کفاشی داشته و از محبان اهل بیت (ع) و از مقلدان آقامیرزا علی اکبر مجتهد بوده است. پس از در گذشت آیت اله، پدربزرگش با امینه به کاظمین مهاجرت کردند. در آن سالها پدر امینه جوانی در سنین بلوغ بوده است مادر امینه زنی مومنه و شریعتمداری بوده است دلیل انتخاب او به همسری از جانب پدر، هم به خاطر دینداری مادر بوده. امینه فرزند ششم خانواده بود.
وقتی که مادرم حامله می شدند بخاطر اینکه در کاظمین کسی نبود به اردبیل پیش مادر بزرگم می آمد بعد از 5 یا 6 ماه به کاظمین می رفتیم.
این هم ار ویژگی های خانواده او بود که هر بار از زایمان از کاظمین به اردبیل می آمدند و تا تولد فرزند و قدری پس از آن در آن شهر ماندگار می شدند بدین ترتیب خواهران و برادران امینه همه در ایران بدنیا آمده شناسنامه خود او نیز صادره از اردبیل می باشد.
در کودکی خیلی شلوغ بودم پدرم می گفت تو باید پسر می شدی بخاطر اینکه کار پسرها را انجام می دادم هیچ کار دخترانه ای انجام نمی دادم بیشتر روی دیوار راه میرفتم و پدرم از این کارم ناراحت می شد می گفت: دختر دست و پاهایت می شکند من نیز می گفتم نترس نمی شکند دستهای من آهنی است. رفته بودم نجف اشرف دیدم آقایی آمد.
امینه یک روز در با نجف بزرگ مردی تاریخ ساز دیدار کرد او پیشتر ها از پدرش شنیده بود که اسلام به دست آیت اله خمینی احیاء خواهد شد او در حرم حضرت علی (ع) مشغول زیارت بود که امام خمینی(ره) را دید امام هم در حال زیارت و راز و نیاز بود.
رفتم، ایستادم جلویش صورتش را بر ضریح حضرت علی (ع) گذاشته و گریه می کرد، گفتم من شما را خیلی دوست دارم شما هم مرا دوست دارید مادرم خدابیامرز گفت مزاحم زیارت آقا نشو. من اولین دیدارم با امام در حرم حضرت امیر بود از همان روز عاشق شدم.
نجف کانون کوشش ها و تشکل های دینی بود یکی از آن تشکل ها انجمن بنت الهدی بود امینه در نجف به آن انجمن راه یافت روزی بانوی از اعضای انجمن بنت الهدی امینه را مآمور به پخش اعلامیه ها کرد.
بنت الهدی یک خانمی بود عالمه از سید الباقر صدریا، آنها یک مسئولیتی در کاظمین تو حرم داشتند در حرم با آنها آشنا شدم .
او امینه را از خطرات این کار آگاه کرد از زندان و شکنجه و آزار گفت اما امینه که سری پر شور داشت با استقبال پذیرفت و به خوبی هم از عهده کار برآمد.
دیگه از آن به بعد وارد سیاست شدیم پدر و مادرم و خواهرام هیچ کس اطلاعی از کارم نداشتند. اولین دستگیریم تو کاظمین در خیابان بود هنگام دستگیری اعلامیه دستم نبود اما بردن نمی دانستم کجا هستم همین طور که از پله ها می رفتم فهمیدم که آنجا نقره سلمان است یعنی سیاسی های که کارهای خرابکاری را انجام می دادند بردن جایی تا تکان میخوردم می گفتند حرکت نکن می افتی چاه، چند ساعت همین طور نگه داشتند که یک دفعه یکی آمد حداقل اذیتی کند اما نه ماموری با پوتین به پشتم می زد و با پیشانی به دیوار خوردم اما همان جا ایستادم.
عراق گر چه ایران نبود اما برای مبارزان مسلمان هم امن نبود و امینه دستگیرهای متعددی را در عراق تجربه کرد در گذر سالها او پدر و مادرش را از دست داد و با خواهرش فضه تنها ماند او همچنان گرم کوشش های سیاسی بود تا آنکه باز هم دستگیر شد این بار حکم او تبعید به سرزمین مادراش ایران بودمآموران عراقی تا مرز او را همراهی کردند. خواهر بزرگ امینه در مشهد زندگی می کرد اما امینه نمی خواست شوهر خواهرش از تبعید او آگاه شود. او مدتها در ایران ماند و باز هم به عراق برگشت باز همان فعالیت ها و به دنبال آن دستگیری و این بار تبعید به ایران برای همیشه.
سردار کریمیان چنین بیان می کند:
انقلاب اسلامی ایران یک ویژگی خاصی دارد اینکه زن و مرد در کنار هم مبارزه می کردند.
حجت السلام حیدری :
اگر نبود همراهی بانوان اسلام در نهضت اسلامی حتی بعد از پیروزی انقلاب در زمان جنگ، نه انقلاب به ثمر می نشت و نه جنگ به پیروزی می رسید.
سردار کریمیان :
خیلی ها رو با دورو وریهایشان می شناسیم از بازگویی خاطراتشان، ولی متاسفانه کسی نبود که حماسه امینه وهاب زاده را برای ما تعریف کند بخاطر همین ما به نوعی فراموش کرده ایم نمی دانستیم کجاست! تا اینکه پیدا کردیم مثل این بود که گنجینه را یافته باشیم.
در تهران هم فعالان سیاسی گرم کار بودند اما زیر پوست شهر، امینه در بازار تهران به سراغ رابط دیگر رفت جایی که اعلامیه های امام خمینی را تکثیر می کردند.
به تهران که آمدیم گفتند برو پیش آقای جوادی در بازار تهران خود را معرفی کن ما اسمت را دادیم اسم مستعارم عمل ( اسم عربی ) بود خودشان می فهمند بعد از جستجو پیدا کردم.
مسئولیت امینه در این مقطع توزیع اعلامیه در مجالس قرآنی و سخنرانی ها بود.
حجت السلام حیدری:
خانم ها در چاپ و پخش اعلامیه ها، تشدید جلسات سری، تشکیل جلسات مذهبی و القای فرهنگ انقلاب دینی، نقش بسزایی داشتند در این راه طیف زیادی از خانم های تحصیل کرده زندان رفتن و شکنجه شدند و بعضی ها نیز زیر شکنجه کشته شدند. این طور نبود که عراق دولت وقت هم با اینها با معاشات برخورد کند.
امینه در ایران هم به فعالیت های سیاسی خود ادامه می داد اما کار و در ایران هم به دستگیری انجامید.
اول انقلاب سال 1350 هنوز دو ماه از آمدنم بود دستگیر شدم نزدیک غروب خیلی اذیت و شکنجه کردند می گفنتد اسم رفیقانت را بگو منم گفتم رفیقی ندارم هیچ آشنایی ندارم به آنها گفتم اگر تا فردا شب هم مرا اذیت کنید اینجا کسی را ندارم که بگوئیم. چون ما از کاظمین عراق آمده بودیم وقتی وارد ایران شدیم عبا سرمان کردیم از حرف زدنمان مشخص بود به همین دلیل بیشتر فکرمان دیدار با امام بود اسممان را گذاشته بودن خرابکار به این دلیل بیشتر دستگیر می شدم. شکنجه های آنها مختلف بود سعی می کردند ضمن اینکه بدترین شکنجه را بکنند اما کمترین آثاری از آزادی بماند منتها کف پا که می زدند داد آدم در می آمد و در حال حاضر هم نمی توانم زیاد راه بروم. هر وقت بیرون میروم دو، سه جفت جوراب پایم بود. یک استادی داشتم خدا رحمت کند حاج آقا محقق، شب ایشان را می گرفتن و روز مرا می بردند اینقدر شکنجه کرده بودند که حافظه اش را از دست داده بود
در اوایل دهه 50 دانشگاه تبدیل به کانون نظارب آرا و مباحثه سیاسی شده بود و جلسات، سخنرانی متعددی در آن برگزار می شد امینه یک روز پس از پخش اعلامیه در یکی از سخنرانی ها لو رفت و در خیابان (طالقانی ) دستگیر شد.امینه که گذرنامه ایرانی نداشت بیشتر مورد سوء ظن بود او را به یک بازجوی آمریکایی سپردند او به امینه توصیه کرد هر جه زودتر ازدواج کند امینه بعد ها با یکی از کارکنان سفارت عراق ازدواج میکند اما ازدواج هم مانع فعالیت های سیاسی او نبود، محافل مذهبی کانون روشنگری انقلابیون بود و رژیم هم نسبت به آن محافل حساس بود یک روز در بازگشت از سخنرانی مذهبی مأموران رژیم پهلوی چند نفر را دستگیر کردند مرد و زن، امینه هم در میان آنها بود زنهای دیگر را آزاد کردند اما امینه را نه ! زیرا که او سابقه دار و شناخته شده بود و شکنجه آغاز شد.
خیلی شکنجه کردن، به خانمی که منو شکنجه می کرد گفتم حامله هستم بچه ام آسیب می بیند دیگر سعی می کردند از ناحیه شکم و کمر بهم آسیب نرسانند به صورتم سیلی میزدند صدایم در نمی آمد وقتی به یاد انقلاب می افتم که امام خمینی می آید ما پیروز می شویم مقاومت می کردم.
امینه در زندان مرکزی با بسیاری از زندانیان نزدیک آشنا شد ارتباط زندانیان سیاسی باهم و تبادل اخبار و اطلاعات با هم خود شگردی ویژه داشت و شیوه های مختلفی در کار بود مسلمانان با زبان قرآن با هم صحبت می کردند و پیامها با اشارات قرآنی رد و بدل می شد، ضربه زدن به دیوار نیز یک روش دیگر برای ارتباط بود.
وقتی مرا به سلولم می بردند این آیه را شنیدم « وجعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا و اغشیناهم فلهم لا یسرون » آیه قرآن راتحلیل کردم ببینم چه می خواهند بعدها فهمیدم که نباید حرف بیشتر بزنم یا کلامی که باعث لو رفتن کسی باشم.
عقربه های ساعت در کار بود و چرخ انقلاب در گردش، رویارویی مردم رژیم ستم شاهی رفته رفته آشکارتر و گشوده تر می شد. رژیم توان مقابله نداشت تیراندازی میکردند اما نه همه مأموران.
یادم هست به سربازان حق تیراندازی داده بودند تا به سوی مردم تیر شلیک کنند سربازی از این کار امنتاع کرد و او را کشتند همه مردم هجوم آوردیم و سرباز را در دستهایمان گرفتیم و شروع کردیم به شعار دادن.
رویارویی مردم با رژیم شاهنشاهی همه گیر شده بود دانشگاه تهران یکی از کانون های الهام بخش بود، در همین دانشگاه مردم سینه سپر کردند و شهید شدند تا انقلاب به ثمر رسید.
این ملت جلوی همه آنها ایستادند جوانان آن زمان که موها تا به شانه می رسید بود سینه سپر کردند جلوی دانشگاه تهران کشته شدند ولی حرفشان را زدند.
شماری از مبارزان مسلح شده بودند امینه هم دیگر کار نظامی انجام می داد نخستین کار نظامی او در حمله ضد انقلابیون به صدا و سیما بود.
بعد از پیروزی انقلاب کار های نظامی انجام میدادم زمانی بود که در صدا و سیما عملیاتی انجام شد که میخواستند صدا و سیما را بگیرند ما همه پشت وانت را از اسحله پر کردیم و به سمت صدا و سیما رفتیم، عملیات انجام شد و نتوانستم کاری در صداوسیما انجام می دهند.
او در نقاط حساس دیگر هم بود در تسخیر پادگان های نیروهای عشرت آباد و جی .
آخرین استقرار من در پادگان جی شد تا وقتی که حضرت امام گفتند که کمیته تشکیل شود.
سردار کریمیان: بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب نقش زنان در حفظ و نگهداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی شاخص و بارز است مخصوصاً زنانی که قبل از انقلاب مبارزه می کردند اینها در کنار مردان کمیته و سپاه پاسداران را تشکیل می دهند.
امینه هم در پاسداری نهال نورس انقلاب به کمیته پیوست او اینک فرزند خردسالی هم داشت و او را هم در آموزش ها با خود می برد بعدها او به آموزش زنان نظامی همت گماشت. کارهایی که زنان میهن ما در دفاع مقدس کردند کار دستان بود در همان 10 روز آغاز جنگ تحمیلی امینه به جبهه احضار شد و او بی درنگ برای امداد راهی شد.
امینه اینک امداد گری بی باک و دلسوز بود در عملیاتها شرکت می کرد او در عملیات ثامن الائمه به چشم دید در همان آغاز جنگ نیروهای عراقی لباسها، درجه و نشان ها را کندند و تسلیم شدند و میگفتند دخیل الخمینی، دخیل الخمینی.
اگر رزمنده ها را مادران و خواهران و همسرانشان بدرقه می کردند او را فرزند، خواهرش و شوهر خواهرش بدرقه می کرد.
در طی سالهای دفاع مقدس امینه با فرماندهان نامدار عرصه دفاع، از جمله شهیدان جهان آرا، چمران, باکری، همت و باقری آشنا شد و همدوش و هم پای آنها در دفاع از آرمانهای انقلاب و خاک میهن مشارکتی فعالانه داشت.
امینه حتی در آن روزها غذای جبهه ها را نمیخورد از شدت احتیاط که شاید برای او حلال نباشد تا آنکه یک روز شهید دستغیب خاطر او را آسوده کرد.جنگ و جبهه هر روز آبستن پیش آمد های غیره منتظره بود و امینه هم امدادگر و هم رزمنده ای جان فشان بود.جبهه های دفاع مقدس عرصه رویا رویی حق و باطل بود و امینه هم فداکارانه خدمت می کرد رسیدگی به محروهان، جابجایی شهیدان، رانندگی آمبولانس هیچ کاری نمی بایست در زمین می ماند.
درایستگاه 12 آبادان دیشب برای مأموریت زنگ زدند و آمبولانس خواستند راننده آمبولانس یک سرباز بود بچه آبادان گفتم پاشو برویم مجروح بیاوریم گفت نمی روم، گفتم سوئیچ ماشین را بده، ولی آن راه را آنقدر رفته بودم دیگه واسم راحت بود رفتیم اونجا پیاده شدیم گفتنداین آقا خیلی بد مجروح شدند ما اینا را سوار کردیم صدا زدند امدادگر میگم من صدا زدند راننده آمبولانس، میگم من، در راه آمبولانس را بستند به گلوله، من از اینکه مجروح پرت نشه با چادرم خودم را بستم به بلانکارد که هم خودم محفوظ بمانم واگر هم شهید شدیم بشویم و جنازه ام به این ور پرت نشود. آمبولانس را از وسط زدند خمپاره از وسط اول یه شیشه خوردبهد به ترکش به گردنم خورد، گردنم را زخمی کرد و خودم آن را با گاز استریل بستم بعد از طی مسافتی دوباره آمبولانس را موشک باران کردند که شکمم به سختی زخمی شده به طوری که دل و روده ام بیرون زده بود. چند نفر از رزمنده ها منو به بیمارستان می برند و در بیمارستان چون نبض نداشتم فکر می کنند که مرده ام ، مرا به سرد خانه منتقل می کنند. امدادگری که در سردخانه بود و دیدنایلون کفن من بخار کرده به دکترها اطلاع داد که این خانم زنده است و دکترها هم بلافاصله مرا به اتاق عمل بردن تا عمل جراحی نمایند.
او بارها زخمی شد و هر بار پس از التیام به خط مقدم برگشت او بعدها در یکی از جبهه ها شیمیایی هم شد.
عملیات والفجر یک، سال 62 شیمیایی شدم .اولین چیزی که فهمیدم از روی دستها و چشمانم بود که دیدم شیمیایی شدم. دیدم یک پسر جوانی از دور می آید صدا می زنه وای، وای تا دیدم که حالش خیلی خرابه ، ماکس خودم را به صورت او زدم شیمیایی ام خیلی حاد بود عوارض بعد شیمیایی ریه، خون واعصاب و روان است . مظلومیت این بچه های شیمیایی را هیچ کس نمی تونه وصفش کند شیمیایی ها هم در بیمارستان ها خیلی مظلومند و بعضی ها در خانواده هاشون .در بیمارستان دکترها بهم گفتن فقط 5% از بدنم سالم است.
کریمیان: خواهرمان امینه یکی از معدود خواهرهایی است که در اوایل جنگ مسدوم و شیمیایی شدند وخیلی از یاران و دوستان و همرزمان شان هم بعد از ایشان در سالهای باقی مانده از جنگ به شهادت می رسند وهمین قضیه باعث می شود ایشان یک مقداری تک بیفتند.
خواهرم شب و روز زحمتم را کشید این عزیز من است موجی که بودم خیلی کتک زدم کمرش هم به خاطر من اینجوری شده دیگه خواهرمه همه کسم است.
جراحت شیمیایی دیگر فرصت حضور امینه در جبهه ها را از او گرفت اما او با تمام وجود هرچه که داشت در تبق اخلاص ، فدای امام و خط امام کرد.
امام خمینی (ره) فرمود که انقلاب و جنگ را، زنان هدایت کردند امینه هم زنی است که از میلیونها زن مسلمان وانقلابی ایران اسلامی.
والسلام
دیدگاه ها