
متن کامل وصیت نامه شهید سیده رویا (نورسته) سقایی :
نورسته را به سر بود از این جهان رهایی
می گفت جهان ندارد یک ذره با وفایی
چون روز وعده آمد لبیک حق بگفتا
از بهر وصل جانان کرد از جهان جدایی
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
پروردگارا ؛ تو را سپاس می گویم که تنها تویی لایق سپاسگزاری و تنها زبان به شکر گزاری در درگاه تو می گشایم که تویی یکتا خالق روزی دهنده ام. بارالها تو را شکر می گذارم از اینکه قدرت نوشتن دادی تا بتوانم آنچه را که در درون دارم و قادر به بازگو کردن برای دیگران نیستم ، بر روی کاغذ آورم ؛
خدای من ! عمری را با معصیت و گناه و نافرمانی سپری کردم و قدمی جهت رضایت و خشنودی تو بر نداشتم و تنها می توانم بگویم که بنده ای عاصی و نافرمان بودم. عمری را به بندگی شیطان گذراندم و فراموش می کردم که تو یگانه خالق و رزّاق من هستی ، اما ای خالق مهربان ، تو خود از حقیقت وجود من آگاهی گرچه بنده ای گنهکار و روسیاهم ، اما همیشه خواست قلبی و می توانم بگویم تنها خواستم از تو این جمله بوده است : «الهی لا تکلنی نفسی و الّا طرفه العین» همیشه سعی بر این داشتم که رضایت تو را جلب کنم گرچه نتوانستم ، همیشه می خواستم تا بتوانم روحم را پرورش داده و به تو برسم ، گرچه در این مورد نیز ناقص بوده ام ، آری ای خالق منّان ! عمری را گذراندم ، اما بیهوده و بی ثمر ؛ از این دنیا می روم و این دار فانی را وداع می گویم ، اما بدون اینکه توشه ای با خود آورده باشم ، با دستی خالی اما کوله باری پر از گناه دنیا را وداع می گویم ، دنیایی که بی وفا تر از آن وجود ندارد ؛ دنیایی که ظاهرش آراسته و زینت داده شده است ، اما حتی ذره ای لایق دلبستگی نیست ، ای کسی که عاشق بندگان مخلص و مومنت می باشی ، خود بارها این را از زبانم شنیده ای که گفته ام : خدایا ، لحظات مرگم را نزدیکتر گردان با اینکه آرزوی قلبی ام بوده ، اما باز هم ترسی از درون بر من چیره می شود ، ترس از مرگ برایم نه به خاطر علاقه و دلبستگی به دنیا بوده است بلکه به دلیل ترس از اعمالم بوده است ، زیرا که خود می دانم که چیزی از پیش ، نزد تو نفرستادم تا در قیامت بدانها امیدوار باشم و ذخیره ای نزد تو ندارم تا وسیله نجاتم از عذاب تو باشد. آری ای خدای مهربان ! پس اینکه گاهی فکر مرگ مرا می آزارد ، حقیقتاً به این دلیل است ، والله ، حاضر نیستم لحظه ای در این دنیای پست و بی ارزش اقامت کنم.
ای دنیای بی وفا؛ تو چه هستی که انسانها را اینقدر به خود وابسته کردی و عده ای را آنقدر به خود مشغول کرده که از مرگ و آخرت چنان غافل شده اند که گویی دیگر مرگی و قیامتی برایشان وجود ندارد.
ای انسانها به چه چیز دنیا دل بسته اید ؟ چرا آخرتتان را فدای دنیا کرده اید ؟ چرا دنیا شما را اسیر خود ساخته است ؟ اگر به بی وفایی دنیا ایمان پیدا کرده بودیم هرگز حاضر به چنین معامله ای با آن نمی شدیم ، اما افسوس ؛ بیایید بندهای اسارت دنیا را از گردنها باز کنید و خود را آزاد از علائق دنیوی کنید و به فکر آخرت و عذاب الهی باشید. دیگر بیشتر از این نمی توانم در این مورد چیزی بگویم ، زیرا که خود نیز دچار آن بوده ام و لایق نیستم که بیشتر از این بگویم.
و اما سفارشی به دوستانم دارم: ای دوستان عزیز ؛ بیایید دوستیها را خالص کنید ، بیایید قساوتها و کینه ها را نسبت به هم از صفحه دل بزدائید و فقط به خاطر خدا با یکدیگر دوست باشید زیرا که خداست که بذر مهر و محبت را در دلهای شما می کارد ، بیائید کارها را فقط برای خدا خالص کنید و هر قدمی که بر می دارید فقط خدا را مدّ نظر داشته باشید. بیایید بذر صداقت و دوستی و ایمان را در دلها بکارید و هیچ چیز جز خدا در نظرتان مهم نباشد ، راضی به رضای او گردید ؛ خوب دوستان عزیزم ! شماها حق زیادی بر گردنم دارید ، من که نتوانستم حق دوستی را به نحو احسن ادا نمایم شماها در زندگی من تأثیر زیادی داشتید و در تعیین مسیر زندگی بسیار نقش داشتید ، اجرتان با خدا ، شما را به خدا مرا حلال کنید و هر گاه که بر سر قبرم آمدید حتماً از خدا برایم طلب مغفرت و آمرزش نمایید. ضمناً در جلسات دعای توسلتان یادی از ما هم بکنید سفارش مرا نیز به ائمه بکنید و اگر برایتان مقدور بود گاهی دعای توسل را بر سر قبرم برگزار کنید تا به پاس دعاها و ناله های شما قدری از عذابم کاسته شود.
وصیتی برای خانواده ام: پدر و مادر زحمتکشم ! نمی دانم با چه زبانی از شما تشکر کنم عمری را برایم زحمت کشیدید اما من نتوانستم حق فرزندی را ادا نمایم اما حق شما در قیامت نزد خدا محفوظ است ، اگر در طول این بیست سال درشتی و خطایی از من نسبت به شما سر زده شما را به خدا حلالم کنید و بر مرگم هرگز گریه مکنید و تا می توانید از خدا طلب مغفرت کنید که خیلی گنهکارم و اگر برایتان مقدور بود هر شب جمعه بر سر قبرم بیایید.
خواهران و برادران عزیزم: شما را به خدا شما هم حلالم کنید و از بقیه فامیل و آشنایان برایم حلالیت طلبید ، من راضی نیستم که کسی بر مرگم قطره ای اشک بریزد زیرا که ترک دنیا امری واجب و طبیعی برای همه بندگان است و این ناراحتی ندارد زیرا که خدا هر چه می آفریند روزی پس خواهد گرفت و ناراحتی از این کار راضی نبودن به رضای خداست ، اما همه شما را توصیه می کنم که در همه کارهایتان فقط خدا را در نظر بگیرید و در همه امور توکل بر خدا کنید. خب قدری هم در مورد چیزهایی که دارم از جمله النگو و گوشواره و دو انگشتر. پدر و مادر عزیزم ؛ گر چه اینها را با پول شما خریده ام اما دلم می خواهدکه کمی از اینها را در راه خدا برایم خرج کنید ، بنابر این به شما توصیه می کنم که دو تا انگشترهایم را برای جبهه بدهید چرا که جنگ اهم مسائل جامعه ما می باشد و بقیه را هم هر کاری که مصلحت خودتان بود انجام دهید.
خدانگهدار ، من الله توفیق
تاریخ : یکشنبه 19/5/65 رویا سقایی
« رویا جان ! از وقتی که رفته ای از وقتی که به رهگذر خلوت غربت نشسته ای ، آئینه را غبار فراموشی تاریک کرده است و کوچه ها گویی طنین گام رهگذرانش را از یاد برده است ، وقتی که رفتی در غربت پاییز باغچه قاصدکها به سوگ نشسته اند و من در کنار مزارت غم و اندوه هجران را احساس می کنم. اینک بی تو ای نورسته ی شهید ، در کوچه های شهر حرفی ز لاله ها و بهاران نیست ، از وقتی که رفته ای من خوشه های اشک را در خاک باغچه می کارم تا لاله ای شود که نام تو را بر شاخه های ترد بیاویزد و آن را من به مزارت می آورم تا دوستانت آنرا ببویند و ببوسند ؛
رویا جان ای تنت بوسه گاه داغ ترکش ها ، ای آشنای روز خون و بمباران من در کنار مزارت غمنامه هایم را برایت می خوانم
دیدگاه ها