

خرمشهر، نامي است ماندگار و جاويدان در تاريخ و در قلب انسان هاي مبارز و عاشق به وطن، خرمشهر نشانه و يادگاري است از حماسه و فداكاري عشق و ايمان و از خود گذشتگي و به نام شهيداني نام آور متبرك شده است و اسراري بسياردارد از جمله مقاومت زنان در خرمشهر و پايداري آن ها دوشادوش مردان. به اين بهانه به سراغ زنان قهرمان و مبارزي كه در روزهاي نخستين جنگ در خرمشهر حضور داشتند و خاطرات و يادگاري هاي آن مي رويم.
خرمشهر، شهري مقاوم و پر رمز و راز، شهر حرف هاي نگفته و دردهاي نهفته، شهري گويا در عشق و فداكاري، شهر نخل هاي سربريده، شهري كه به خاطر شهادت فرزندانش نام خونين شهر به خود گرفت. شهري كه بايد با وضو در آن قدم گذاشت و امروز مظهر مقاومت و نادرستي تمامي پيش بيني هاي سپاهيان كفر است.
قرار بود در سالروز آغاز جنگ تحميلي هم صحبت زناني مقاوم و ايثارگر كه در روزهاي نخستين جنگ نقش آفرين لحظه هايي ناب شده اند باشيم، اما جراحات باقي مانده بر جسم خسته و تكيده شان آن ها را راهي بيمارستان كرده بود، قرار مان برهم خورد؛ تنها توانستيم دقايقي كوتاه هم صحبت ايشان باشيم:
خانم زهره حسيني درباره آغاز جنگ توضيح مي دهد.
"درگيري مرزي بين عراق و ايران از فروردين 59 بود، اما هرچند روز يكبار به اوج مي رسيد به عنوان نمونه در خرداد ماه 59 تعدادي از سپاهيان در درگيري ها به شهادت رسيدند در تيرماه هم درگيري بود، اما پراكنده ولي 31 شهريور در كمال ناباوري و اينكه مردم خرمشهر به خيال همان درگيري ها و صداهاي چند ماهه بودند؛ فهميدند نه اين جنگي همه جانبه است نه درگيري البته بعد از اينكه حملات توپ خانه، خمپاره و موشك اندازي هاي عراق بر سر مردم باريدن گرفت و به جاي اينكه اولين روز مدرسه دانش آموزان به مدرسه بروند با لباس هاي رنگارنگ و شهر از هياهو و شادي آنان مدد كار و فعاليت و آغاز شكفتن انديشه هاي نو را نويد دهد، تعدادي زيادي از دانش آموزان به همراه خانواده هايشان در خواب به شهادت رسيدند و لباس هاي رنگارنگ جاي خود را به كفن هاي سفيد و خوني داده بود . مهري متفاوت از هر سال به خرمشهر آمده بود."
خاطراتي كه از روزهاي نخستين جنگ داريد برايمان توضيح دهيد.
"رفت و آمدهاي غريب، صداهاي عجيب، عبور آمبولانس هاي متعدد به بيمارستان ها، تعداد زياد مجروحان و اجساد شهدايي كه در گوشه و كنار شهر به چشم مي خورد، ويراني گوشه به گوشه شهر، و بسياري مسايل ديگر از خاطرات روزهاي نخستين جنگ هستند كه بعد از گذشت ساليان طولاني هنوز در ذهن من تداعي مي شود.
اما من در آن روزها جواني 17 ساله بودم، ناخودآگاه به طرف بيمارستان شهر رفتم؛ من آموزش نديده بودم، اما شروع كردم به كار حمل و نقل مجروحان. راهروي بيمارستان مملو از مجروح بود و هيچ تخت خالي به چشم نمي خورد. چون مهارت كمك هاي اوليه را نديده بودم براي كمك،كار تحويل مجروحاني كه به شهادت رسيده بودند را به عهده گرفتم با آنكه جثه كوچك و ضعيفي داشتم، مشغول شدم، گلزار شهداي خرمشهر، محشر كبري بود، غوغايي عجيب، صحنه هايي كه قلب انسان را جريحه دار مي كرد، پيرمرد و پيرزن هاي 80 ساله غرق به خون، جنين هاي سقط شده اي كه موج انفجار باعث شده بود چهره هاي وحشتناكي پيدا كنند. موقع شستشوي بچه ها كمك مي كردم . از شدت جراحات وارد شده كفن هاي سفيد غرق به خون مي شدند و در بيشتر موارد كفن كردن، آب هم در غسالخانه نبود."
سخت ترين روز مقاومت چه روزي بود؟
همه روزهاي جنگ سخت بود، زيرا دشمن ما آماده و مسلح و ما بدون آمادگي بوديم؛ در شرايطي كه انقلاب اسلامي نوپا بود، جنگ به كشور تحميل شده، اما 24 مهر به خاطر از دست دادن تنها پايگاه مردمي مسجدجامع خرمشهر و هجوم همه جانبه دشمن به شهر يكي از سخت ترين روزهاي مقاومت و به تعبيري بهتر، سخت ترين روز از عمر من و بسياري از افرادي بود كه با چنگ و دندان شهر خرا نگه داشته بودند، بود."
خانم حسيني از مجموعه خاطرات خود در روزهاي ابتدايي جنگ و مقاومت در خرمشهر كتابي به عنوان "دا" را با همكاري انتشارات سوره منتشر كرده است. منظور از "دا" مادر است و در اين كتاب به بيان آنچه در آن روزهاي خون و حماسه ديده پرداخته است.
دیدگاه ها