سي سومين سالروز شهادت فرمانده شجاع سپاه غرب كشور

چ 1393/10/03 - 09:33
اين مادر بزرگوار سي و سه سال بعد از شهادت فرزند مي گويد: با غلامعلي حرف مي زنم. تنهايي را احساس نمي كنم، هميشه هست. خودش به من صبر داده . من كه مادر شهيدم مي گويم: دنيا بيدار شده و اين هم از صدقه سر شهداست...

غلامعلي اولين فرزند خانواده متدين و انقلابي در تهران؛ روز هشتم مهر ماه سال ۱۳۳۸، مصادف با سالروز تولد حضرت صاحب الزمان (عج) به دنيا آمد. نوجوان مبارز و دانشجوي انقلابي، عاشق امام (ره) و سرباز نهضت بزرگش بود. عاشقانه براي دفاع از انقلاب و كشور در صحنه هاي سهمگين جهاد حاضرشد. مدتي بعد از شروع جنگ آوازه پيچك در غرب كشور پيچيده بود. هر كجا كه مي رفتي، او را مي شناختند؛ از سومار تا ارتفاعات «بمو». بيشتر شناسايي ها را خودش انجام مي داد و تا پشت سنگرهاي دشمن نفوذ مي كرد.در عمليات «بازي دراز»، آخرين كسي بود كه از ارتفاعات عقب نشيني كرد .
غلامعلي پيچك در عمليات مطلع الفجر در نوك پيكان گردان وارد نبرد شد و در منطقه « قاسم آباد» واقع در ارتفاعات «برآفتاب» با نيروهاي دشمن تن به تن درگيرشد و نزديك ظهر روز 20 آذرماه 1360 بر اثر اصابت گلوله به گلو و سينه اش به شهادت رسيد.

در سالروز شهادت فرمانده سپاه غرب كشور با مادرشهيدي صبور و غيرتمند به گفتگويي كوتاه نشستيم تا از بعد از سي و سه سال فراق فرزندش غلامعلي بگويد:
ام الشهيد بانو«كبري ضياء الدين» مي گويد كه آخرين بار يك ماه پيش، غلامعلي را به خواب ديده كه داشته زيارت مي خوانده، اما يادش نيست چه زيارتي بوده، اما صداي مناجات فرزند دلبند برايش آشنا بوده....
ادامه مي دهد: برادرانش هستند؛ اما محبت غلامعلي چيز ديگري بود. اوهمه چيز داشت؛ ادب ،خداشناسي، دين داري، محبت، عشق به وطن و اينكه جان و عمرش امام بود، خودتان كه عكس هاي امام را ديده ايد... بچه ام استراحت نداشت، تفريح نداشت، كتاب و قران دستش بود و نوارهاي شهيد مطهري را گوش مي كرد. نشريه مي نوشت و اعلاميه مي آورد و مي برد.
مادر شهيد مي گويد: آخرين بار قبل از رفتن به منطقه سه مرتبه دستانم را بوسيد و گفت: براي رضايتت چه كنم مادر! گفتم: غلامعلي برو سر صدام را بيار!!...
اين بانوي صبور ادامه مي دهد: غلامعليِ من عزت نفس داشت و يادم نمي آيد از من يا پدرش پول يا لباسي خواسته باشد. خيلي شوخي مي كرد. جبهه غرب بود كه برايش خواستگاري رفتيم. همه كارهاي عروسي اش را كرديم، باشگاه هم گرفتيم. اما گفت: چند ماه نمي توانم بيايم . بالاخره عيد غدير آمد با دوستش "عباسعلي شعف" سه دنده اش شكسته بود، رفت بيمارستان، زير بار عروسي نرفت و به يك مراسم ساده قناعت كرد. دو ماه بعد هم كه شهيد شد...
مادر شهيد پيچك مي گويد: عكس معروف بوسيدن دست امام(ره) را كه برايش آوردند گفت: متوجه نشدم كي ازمن عكس گرفت. از خوشحالي ديدار امام متوجه چيزي نشدم. با محسن وزوايي رفيق بود. كلاس هاي تفسير قرآن شهيد شرافت(نماينده مردم شوشتر كه در هفتم تيرماه 60 در محل حزب جمهوري به شهادت رسيد) مي رفت،تنهايي دعا مي خواند و گريه مي كرد و سينه مي زد.مي گفت: جبهه مي رويم ايثار و جان دادن و نه چيزي گرفتن و برگشتن. مهربان بود، اگر دو غذا درست مي كردم اظهار نارضايتي مي كرد. وقتي ظلمي مي ديد عصباني مي شد و از مظلوم دفاع مي كرد.
مي گفت: فقط خط امام. بچه ها مي گفتند با بني صدر هم درگير شده بود در منطقه گفته بود موقعي كه تو خارج سوسيس و كالباس مي خوردي ما اينجا مبارزه مي كرديم...
اين مادر بزرگوار سي و سه سال بعد از شهادت فرزند مي گويد: با غلامعلي حرف مي زنم. تنهايي را احساس نمي كنم، هميشه هست. خودش به من صبر داده . من كه مادر شهيدم مي گويم: دنيا بيدار شده و اين هم از صدقه سر شهداست...

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.