مصاحبه با خواهر رزمنده عزت قیصر

ش 1393/06/29 - 16:50
ما سرچشمه دلهره و ترس و خطر را در وجودمان کشته بودیم مشکلات بعضی ها را آب می کند و بعضی ها را آبدیده و ما امدادگران را آبدیده کرده بود. وقتی خطرپیش آید نمی ترسیم از خطر آب نمی شویم تو مشکل ما آبدیده می شویم.

 

 

 

 

 

 

سلام بر کردستان، کوههای بلندش، دره های عمیق، خطرات، خاطراتش و شهیدانش و اما در مورد تلاش مظلومانه و ناشناخته نیروهای گمنام و اعزامی و داوطلب به کردستان بخصوص در آن سال های پرآشوب رفتن به منطقه های ناامن و آلوده و مسیرهای کوهستانی و گردنه های خطرناک و کمین گاه های فراوان با آن مشکلات با اکیپ پزشکی و گرفتن چنین مسئولیتی کاربسیار سخت و دشواری بود مشکلات زیادی داشت.

و در این اوضاع جنگ رفتن به این مأموریت های پرخطر دل شیر می خواست که ما داشتیم. ما سرچشمه دلهره و ترس و خطر را در وجودمان کشته بودیم مشکلات بعضی ها را آب می کند و بعضی ها را آبدیده و ما امدادگران را آبدیده کرده بود. وقتی خطرپیش آید نمی ترسیم از خطر آب نمی شویم تو مشکل ما آبدیده می شویم، از اینرو سایت زنان شهید با خواهر رزمنده عزت قیصر به مصاحبه پرداخته است.

 

1)     در چه سالی متولد شدید و دوران کودکی و نوجوانی خودتان را چگونه و در کجا گذراندید؟

روزها به سرعت سپری شدند و کاروان زندگی ام مرا با خود از دنیای کودکی به جهان نوجوانی و بعد به دیار جوانی برد و من 17 ساله شدم من روزهایی که آتش دشمن جبهه ی کردستان را داغ کرده بود وارد جبهه شدم نوجوانی و جوانی ام در جبهه ی کردستان و ترس از کومله و دموکرات ها و دلهره از آنها و زیرآتش دشمن سپری می شد جوانی ام را به جبهه و سنگرم بخشیدم وقتی به خود آمدم دیدم چند سال از بهترین سال های عمر و جوانی ام گذشت.

 

2)     در مورد مقطع تحصیلی و دوران تحصیلی خودتان توضیح بفرمایید؟

دوران تحصیلی تا مقطع دیپلم را درشهرستان بیجار گذراندم و دوره ی کاردانی تکنسین اتاق عمل را در استان کردستان گذراندم.

 

3)     از چه سالی برای کسب درآمد و اشتغال وارد صحنه اجتماع شدید؟

از سال 1363 وارد صحنه اجتماعی شدم.

 

4)     در مورد فعالیت سیاسی مذهبی و فرهنگی قبل از انقلاب صحبت بفرمایید؟

زمانی که سن و سال کمی داشتم با نام امام (ره) آشنا شدم من عشق خاصی به امام پیدا کردم و با علاقه ی زیادی به کسب اطلاعات بیشتری در خصوص شخصیت ایشان قدم برداشتم درمساجد تشکیل جلسه می دادیم و درمراسم مذهبی و راهپیمایی شرکت می کردیم و همچنین نوارهای سخنرانی حضرت امام (ره) را گوش می دادیم و اعلامیه و نوارها را مخفیانه توزیع می کردیم و با گروههای مخالف انقلاب مبارزه می کردیم در نماز جمعه شرکت داشتیم به سپاه می رفتیم و درفعالیت های مختلف شرکت می کردیم.

 

5)     چه نقشی در پیروزی انقلاب و هشت سال دفاع مقدس داشتید؟

من در ساعت ساعت و لحظه لحظه ی پیروزی انقلاب نقش داشتم و در تمام اوقات زندگی ام درخدمت انقلاب و امام (ره) و دفاع مقدس بودم.

 

6)      در مورد فعالیت های مختلفی و مسئولیت های زیادی داشتید لطفاً بیان کنید.

مسئولیت بخش رزمندگان، مسئولیت بخش جانبازان و جراحی و داخلی و اورژانس و بیمارستان صحرایی و پناهگاه و انبار دارویی و تدارکات و تخلیه مجروحین و آموزش کمک های اولیه به زنان روستا با اطلاعات سپاه همکاری داشتم ترجمه کردن نامه هایی که از گروهک ها به دست می آمد برعهد ه ی من بود.

 

7)     در زمینه فعالیت های خود در سپاه و بسیج توضیح دهید؟

فعالیت های من از سال 58 شروع گردید و با جان و دل با تمام ارگانهای سپاه و بسیج و کمیته و جهاد فعالانه همکاری داشتم و دارم و هم اکنون عضو فعال بسیج و عاشق انقلاب هستم و چون خون و گوشت و پوستم از سپاه و بسیج است تا زنده ام نسبت به این ارگانها وفادار خواهم ماند، یادگار امام راحل می باشد.

 

8)     خاطرات خود را در دوران دفاع مقدس و پس از بیان فرمایید؟

دوران دفاع مقدس در ذهن و قلب همه ی کسانی که از این وادی پرحادثه گذشتند چون گنجینه ای با ارزش به یادگار مانده است در کنار رزمندگان و مجروحین که بودم واقعاً از با آنها بودن و درکنارشان قرار گرفتن لذت می بردم لذتی که درسالهای بعد از جنگ هرچه سعی کردم نتوانستم مانندش را پیدا کنم و این چنین برادرانی و اینچنین مکانی پیدا کنم. پس از اتمام دوران دفاع مقدس تمام شد و من با یک تجربه روحی و روانی عظیم که مرا 30 سال آب دیده تر و پیرتر کرده بود .

 

9)     در مورد همرزمان و رزمندگان دوران دفاع مقدس صحبت فرمایید؟

شهید قاسم نصرالهی فرمانده سپاه بانه این سردار ضمن همرنگ نمودن لباس خود با لباس بسیجیان طوری رفتار می کرد که گویی فقط یک بسیجی است همیشه او را در لباس ساده ی بسیجی می دیدم،  ما افتخار می کردیم که نصرالهی فرمانده ی ماست و همه به فرماندهی او می بالیم. این شهید یه جورهایی بابایمان محسوب می شد او که رفت انگارهمیشه یتیم شدیم.

 

سادگی نوشته ها حاکی از سادگی و صفا و خلوص رزمندگان می باشد.

 این روزها و ساعت ها همیشه در ذهنم ماندگار است خاطرات گذشته همیشه همراهم است خاطراتی که جوانیم را در آن می بینیم. زمانی که سرم گرم مجروحین عملیات و درگیری بمب باران نبود قسمت عمده ای از وقت مان را به ارتباط برقرارکردن با مردم روستاها صرف می کردیم با اکیپ پزشکی به بیشتر منطقه ها می رفتیم برای کارهای پزشکی و پرستاری و درمان و آموزش امدادگری می دانستیم.

صرفاً کارامدادی و نظامی تأثیر کمتری داشت اما وقتی با کار فرهنگی عجین می شد عمق بیشتر می یافت و کار تبلیغات که خود امر مهمی است. خاطره ای که برای شما نقل می کنم خاطره های تلخ و ماندگار است که با گذشت سالها هنوز آن خاطره دقیق و روشن در ذهن دارم.

امید است که الگویی برای مدیران امروز و جوانان که همانا مدیران آینده این آب و خاکند قرار گیرد. در زمان شهید نصرالهی که منطقه بانه بودم روزهای که مجروحین نداشتیم و خبری از بمباران و درگیری و عملیات نبود با اکیپ پزشکی به روستاهای بانه با تمام خاطرات به دورترین روستاها چه پاکسازی شده و چه پاکسازی نشده مأموریت داشتیم و در روز به چند منطقه می رفتیم مورخه 1/3/1365 مأموریت به منطقه ای به اسم روستای زله و منطقه بُل حسن که نزدیک رودخانه چومان بود برویم که این رودخانه مرز بین ایران و عراق بود. آماده حرکت بودیم من که تجهیزات بسته بودم و منظورم از تجهیزات تعدادی فشنگ و یک کلت کمری داشتم کیف کمکهای اولیه را از کتفم آویزان کرده بودم به همراه دکتر محبوب که خارجی بود و راننده آقای امیرآذر به نام خدا شروع به حرکت کردیم.

بعد از انجام وظیفه اگر چند لحظه ای دیرتر از این دو منطقه خارج می شدیم در دام کومله ودمکرات ها می افتادیم این خبر را به فرمانده محترم سپاه بانه گزارش می دهند. روز بعد مورخه 2/3/1365 ساعت 8صبح از دفتر فرماندهی با بیمارستان تماس گرفتند مرا خواستند گفتند هرچه سریعتر خودت را به دفتر فرماندهی برسان آن روز را خوب به خاطر دارم از بیمارستان خارج شدم با عجله مسیر را طی میکردم شهر خلوت بود از کوچه و محله هیچ زن و بچه ای عبور نمی کرد گویی شهر مرده ها بود و زن و بچه ای در آن زاده نشده بود. کوچه و پسکوچه ها را با سرعت پیمودم ضربان قلبم به شدت می زد از شدت خستگی زیاد نفس نفس می زدم در دل می گفتم خدایا برادر نصرالهی چه کار دارد بالاخره به دفتر ایشان رسیدم با یک  یاالله گفتن داخل دفتر شدم بعد از سلام و خسته نباشید روی صندلی نشستم ایشان با کلامی جدی که قاطعیت از کلامش می بارید،گفتند خبرداری که دیروز نزدیک بوده اسیر شوید من خیلی قاطع همان طور که رویم را سفت گرفته بودم و سرم پایین بود گفتم بله از همه چیز خبر دارم و فکر همه چیز را کرده ام تمام هم وغم من امدادرسانی به رزمندگان است.

ولی من در این راه نه ازاسارت بیم دارم و نه از شکنجه و کشته شدن ترسی در دل دارم و هیچ وقت به ترس فکر نمی کنم و ترس در وجودم نیست. خودم را برای همه اتفاق ها مثل شهادت و اسارت و جانبازی آماده کرده ام و در سخت ترین و خطرناک ترین مهلکه ها حاضر هستم و هیچ واهمه ای از مرگ ندارمو هیچ گروهکی نمی تواند مرا بلرزاند و یا از راه دین و هدف باز دارد و هدف را هرگز فراموش نمی کنم که ایمان و عشق و هدف نه دشمن

می شناسد و نه سختی کار برای خدا زمان و مکان و ترس و وحشت از دشمن ندارد من قلبم فقط برای پیروزی اسلام می تپد من هم سرباز هستم و هم پرستار هرگاه کار پرستاری ام تمام شد سرنگ را کنار می گذارم

و اسلحه در دست می گیرم که کار پرستاری تبدیل می شود به کار رزمی.

برادر نصرالهی فرمودند تمام حرف های شما را قبول دارم ولی شما فکر نمی کنید که منطقه های ناامن برای شما خطر داشته باشد احتمال دارد در جاده ها یا در روستاها با مشکل روبرو شوید و خدایی ناکرده موردی برای شما پیش بیاید ما زیر سئوال می رویم این بزرگوار با لحن برادرانه و سرشار از ایمانش مرا نصیحت می کردند و من فقط گوش می کردم چه گوارا و شیرین سخن می گفت شیوه بیانش بسیار دلنشین و چون از صمیم قلب بود لاجرم بردل می نشست طنین صدایش هنوز هم درگوشم جاری است. این حرف ها را با تمام وجود می زد ومن به گفته هایش ایمان داشتم و این کلمات شهید بزرگوار مثل سند زنده و جاوید در قلبم مانده است.

هر وقت به حرف های او می اندیشم بغض راه گلویم را سد می کند و پرده ای از اشک چشمانم را می پوشاند و جلوی نگاهم را می گیرد.

ایشان هنگام سخن گفتن سرش پایین بود ودر صحبتش آنچنان شرم و حیا داشت که انگار از همه خجالت می کشد" هر وقت آن لحظه به ذهنم می آید متأثر می شوم".

شما خواهران آبروی سپاه و اسلام هستید اگردچار مشکل شوید برای ما خیلی گران تمام می شود از شما خواهرگرامی خواهش می کنم که دیگر به این مأموریت های خطرناک ادامه ندهید.

او درحین صحبت کردن با من اشک در چشمانش حلقه زده بود فرماندهی که برای رزمنده اش اشک در چشم داشت من همیشه با خود فکر می کردم مگر فرماندهان سپاه با آن ظاهر جدی احساس هم دارند. حالا با دیدن چشم های نمدار فرمانده شرمنده ازافکار قلبی که فکر غلط می کردم بودم.

من تا آن روز نمی دانستم که این شهید برای ما خواهران حکم برادری دارد و یک احساس خواهر و برادری بین ما وجود دارد. حرف های آن برادر به علت صداقت و قاطعیتی که داشت در من اثر کرد یک دفعه احساس ناامنی کردم و دیگر با اکیپ پزشکی مأموریت به منطقه های خطرناک نرفتم. رفتار و منش  و سخنان او همیشه الهام بخش و راهنما بود این برادر به من کمک کردند که اسیر دشت گروهکها نشوم گروهک ها بارها و بارها در کمین من بودند سعی می کردند مرا به اسیری ببرند اما هر بار ناکام ماندند.

کومله و دمکرات ها چند بار توسط اهالی روستاها برایم پیغام می فرستادند که اگر دستمان به تو برسد سرت را از تن جدا می کنیم و پوست تنت را می کنیم و پراز کاه می کنیم و ناخن ها و دندانهایت را می کشیم به جای آن میخ می کوبیم.

ولی من اصلاً ترسی از این تهدیدها نداشتم آنها نمی دانستند که من راهم را انتخاب کرده بودم و خودم را برای همه اتفاق ها مثل اسارت و شکنجه و شهادت آماده کرده بودم. ای شهیدان پدر کردستان تا زنده ام ادامه دهنده راهت هستم. این سردار ضمن  همرنگ نمودن لباس خود با لباس بسیجیان طوری رفتار می کرد که گویی فقط یک بسیجی است او درحقیقت سرداری از سرداران باکفایت جنگ بود و همیشه او را در لباس ساده بسیجی می دیدم ،

از او سوال کردم که چرا لباس بسیجی می پوشی می گفت اگر من این کارها را نکنم دچار غرور می شوم این کارها برای خودسازی لازم است.

ما افتخار می کردیم که پدرنصرالهی فرمانده ما است و همه به فرماندهی او می بالیدیم قیافه اش را به خاطر دارم او قامت رشید و بلند بالا چهارشانه با شانه های پهن داشت هرگز قیافه مردانه اش از لوح ضمیر قلبم محو نخواهد شد و چهره اش یک تصویر ماندگار است او همیشه چنان لبخندی برلبش بود که گویی با همه آشنایی و الفت دیرینه دارد چندین بار با شهید نصرالهی برخورد داشتم من با رفتار و برخورد محبت آمیز این فرمانده مهربان دریافتم که ایشان از اخلاق کامل و مراتب بالای اخلاقی و اسلامی برخوردار هستند.

برای اولین بار درزندگی ام احساس کردم با رزمنده ای آشنا می شدم که در همه زمینه های روحی و اخلاقی با همرزمان دیگر تفاوت دارد.

براستی پاداش چنین سردارانی همان شهادت است که از خداوند هدیه گرفته اند.

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.